فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

❤بگو،نگو❤

⛔️ﻧﮕﻮ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺰﺍﺣﻤﺘﺎﻥ ﺷﺪﻡ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﻦ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﺪ ﻣﺘﺸﮑﺮﻡ !

⛔️ﻧﮕﻮ : ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺩﺭ ﻓﺮﺻﺘﻰ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ !

⛔️ﻧﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﺑﺪ ﻧﺪﻩ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﺪﻩ !

⛔️ﻧﮕﻮ : ﻗﺎﺑﻞ ﻧﺪﺍﺭﻩ !
✅ﺑﮕﻮ : ﻫﺪﯾﻪ ﺍﻯ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ !

⛔️ﻧﮕﻮ : ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻡ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﺮﺩﻡ !

⛔️ﻧﮕﻮ : ﺯﺷﺘﻪ !
✅ﺑﮕﻮ : ﻗﺸﻨﮓ ﻧﯿﺴﺖ !

⛔️ﻧﮕﻮ : ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ !
✅ﺑﮕﻮ : عالیم !

⛔️ﻧﮕﻮ : ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ !
✅ﺑﮕﻮ : خدا قوت !

⛔️ﻧﮕﻮ : ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ !

⛔️ﻧﮕﻮ : ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺁﺳﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ !

⛔️ﻧﮕﻮ : ﺟﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻟﺒﻢ ﺭﺳﯿﺪ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻧﺒﻮﺩ !

♥️ﺧﻮﺏ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﺴﺨﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

اردوی من❤❤

سلام دوست جونیآ:)

اردوی امروزم تقریباً میشه گفت خوب بود ولی حسابی خورد شدیما:|

یعنی بدنم کوفته شده ...دلم یه حموم خوشمزه میخواد :)))

کلی عکس گرفتیم :)

ما رفتیم کوه نمک حسابی خوشگذشت:))

بعدشم  پارک و بعدش ساحل دریا:±

من فقط اخر سر یه اشتباه کردم کلاه افتاب گیرمو جا گذاشتم توی مینی بوس:|

حسابی خوابم میاد ...کاش بچه ها برنامه میریختن که فردا نریم مدرسه  از بس خسته ام ...

حوصله ندارم برم الان حموم ...از بس خوردم دارم میپوکم:)))

±خسته نباشی خود عزیزمممم:)))

±عکسا رو شاید گذاشتم:*❤❤

اینم عکسایی که قولشو داده بودم:±

بعضیاش خودمم نفهمیدم ازم عکس گرفتن:+

عکس کوه هست با عکس دست خودم کنار ساحل❤

http://up.persianscript.ir/uploadsmedia/f2f1-IMG-20140106-113851.jpg

شاید به نظر مثل برف بیاد ولی اون سفیدا نمک هست:•

اینم دست خودم کنار ساحل:*

http://up.persianscript.ir/uploadsmedia/f2f1-IMG-20140106-170724.jpg

و اینم از عکسا..پستم تکمیل شد±

خدافس:/

دِلم گرفته :±

سلام ...من واقعا داغونم خسته و کوفته ام بدجور ...

فردا قراره با مدرسه بریم اردو که متاسفانه هیچ خریدی نکردم و تازه از باشگاه آمدم خستمه:|

قراره با ف جون برم که متاسفانه تا الان هنوز زنگ نزده:*

من حسابی خستمه ...از حال و هوای عید متنفرم بدجور :±

توی این ۱۶ الا ۱۷ روز عید حالم خراب میشه ...یعنی داغون میشم بیش از حد نهایت:±

دلم نمیخواد عید امسالم به تحویل برسه دلم صداشو میخواد ...نمیدونم چرا ولی داغونم حسابی ...امسالم که دیگه نمیبینمش حسابی حالم خراب میشه ... دلم میخواد تا اخر سال ۹۴برم از دنیای الکی ادمااااااا...

دلم گرفته خدایاااااااا...میرم باشگاه خسته میام خونه ...میرم مدرسه خسته میام خونه ...جالب اینجاست از خونه ام فراریم ..،دلیل اینروزای من چیه عایا؟!

خودمو چرا گول میزنم چرا دلم گرفته از ادما ...چرا دل خوشی از هیچ کسی و هیچ چیزی ندارم:±

دلمممممم گرفته...تلقین نمیکنم واقعیت اشکار هست متاسفانه ...

به نظرتون واسه اینروزام چیکار کنم:±؟!

دلم میخواد با یکی حرف بزنم تا ارومم کنه ...روحیه میخوام...

:(ِ

من دِلم براش تنگ شده خدا جونم:±

از درد کِه بنال‍‍‍‍م:|

سلام ...

خدایا شکرت بخاطر نعمت های فراوانی که بهم دادی:))

دیشب واسم همه اون کسانی که شخصیت پیدا کرده بودن رو توی ذهنم خاطراتم و هر چیزی که ازشون دارم پاک کردم (مثل یه مرده ) ...من قبلا چوب خانواده عموم رو خورده بودم ...ولی نمیدونم چرا درس عبرت نشد برام ...شاید بخاطر خوشحالی بود که نسبت به دختر عموم  پیدا کرده بودم ...دیشب نوه های  دختر یکیشون رفت و الان توی خانواده مامان و بابام فقط من موندم که سنم واسه ازدواج هنوز کمه شایدم از نظر بقیه کم نباشه ولی به هر حال من اصلا راضی نیستم یه زمانی شاید بهش فکر میکردم ولی الان حتی از این مراسمات متنفرم شدید ...به هرحال با کلی خوشحالی دیشب لباس پوشیدم رفتم خونه عموم با زن داداشی و...خلاصه با یه بی احترامی شدید بر خوردم که هیچ وقت یادم نمیره:((

بقدری ناراحت شدم که وقتی از توی اتاقی که زن عموم  مارو اونجا حبس کرده بود بیرون امدم دویدم سمت در و بدون هیچ خدافظی رفتم و پشت سرمم نگاهی نکردم ...تا عمر دارم دیگه حرفی باهاشون ندارم ...من و خانوادم مورد بی مهری خیلیا قرار گرفتیم  چون ما اونجور مثل اونا خودمونو بزرگ نمیگیریم ...خصلت خوب خانواده ما اینه که چه فقیر چه پولدار رو یکی میبینیم حتی شاید به فقیره بیشتر توجه کنیم ...من خودم به شخصه دوست دارم ادم پاک باشه ساده باشه ولی  با کلاس و هرزه نباشه ...(ببخشید اینجور حرف زدم ،مجبورم فک نمیکردم اینجور باشن)...خلاصه رفتیم ولی با کلی غم و غصه امدیم خونه ...

اشکال نداره خدا خودش بزرگه ...همینجور چوبشم بی صداست ...من از اینی که هستم خیلیم خوشحالم ...ولی این رسم مهمان داری نبود که زن عموم نسبت به ما کرد ...من با خودم فکر کردم از این نمونه ها هستن ولی بخدا قسم یه انگشت خواستگارای منم نمیشدن هر چند من هیچ کدوم از خواستگارام خوشم نیومد الا یکیش که شاید بعضیاتون بدونید کیو میگم:))

به هر حال مبارکشون باشه ...ولی من حتی اینقد عصبانی بودم که تبریک نگفتم امدم بیرون ...بعدش دختر عموم به مامانم گفته بود (پرستش و زن داداشش)بهم تبریک نگفتن ...جالب بود شما حتی مارو حساب ادم نکردین میومدیم تبریک میگفتیم:|

امروز صبح رفتیم خونه دختر عمه ام شوهرش کرمانشاهی هست و با خانواده ما غریبه وقتی رفتیم دیدیم دارن اسباب کشی میکنن...خلاصه تا رفتیم منو مامان انگار دنیا رو بهش دادن زد زیر گریه گفت من خواهر ندارم من فلانم من بیسارم ...دستشو گرفتم گفتم پاشو گفت اذیتم نکن دلم پره ...گفتم عزیزم پاشو گریه نکن من خودم دلم پر هست به اندازه کافی تو دیگه گریه نکن ...دستشو گرفتم بردمش توی حیاط گفتم عزیزم  چی‌میخوای کمک کنم من کمکت میکنم ...گفت با ندا برو وسایلا رو بچین ...سوار ماشین شدیم ما رفتیم خونه جدید همه چیزا رو پایین کردیم از ماشین  ...مامانمم مبلاشونو اورده بود بیرون (البته چون متحرکه همچیش درمیاد سبک بود :)+

خلاصه بیشتریاشو تمریز کردم صفشو دادم و مامان  و بابام امدن دنبالم و رفتیم:)±

خلاصه ظهر اینقد باهم درو دل کردیم که نگو ...به این نقطه رسیدیم دوتامون دیونه ایم:±

و بیخودی از اینا ناراحت شدیم:± چون ادمم نیستن:±

راستی قابل توجه کسایی که از دعوای منو پسر عموم باخبرن ...با دختری که میگفت دوسش دارم هم دعواش شده و فوشو کشیدن به خودشو خاله جانش (خانواده دختره فوشو کشیدن بهش )±

خدایا من به چوبت اعتقاد پیدا کردم :* و میدونم هر کسی نباید منمم بزنه ...بخدا من به هر چیزی خدا رقم بزنه راضی هستم :±

خدایا شکرت...

هرچند ازشون ناراحتم ول ی بازم مبارکشون باشه...انشاالله خوشبخت بشه ...

ولی منم دیگه در حد سلام و علیک باهاشون حرف میزنم ...تموم شد احترامایی که میذاشتم واسشون:±

دوستای گلم خدافس:*


******=******

اینو تقدیم میکنم به خانواده عموم:|))))))

روزهایِ آخرِ سالِ... .


همین الان پاشو با هر کی قهری بهش زنگ بزن... .?















فحش بده

که یادش باشه که هنوز باهاش قهرید

عید پا نشه بیاد خونتون عید دیدنی

والا....گرونیِ،شوخی که نیست...

سیلی محکمی از جانب خدا خوردم:|

سلام :/

امیدوارم همتون در خوشبختی کامل باشید ...و نه مثل من باشین پشت سر هم  اتفاقای چرت واسم میوفته...

یعنی امشب  میخوام پای نماز به شخصه قسم بخورم که دیگه توی بدترین شرایط نه تقلب بگیرم نه بدم...یعنی امروز خدا بهم یه سیلی محکم زد جلو دبیر ریاضیم ...امتحان ریاضی داشتم ...زنگ اول  من یه مبحث رو خونده بودم که ازش فقط یه سوال اورده بود که فقط همونو درست نوشتم:|

و دیگه کامل مونده بودم چیکار کنم اخه دفعه قبلی  دبیر ریاضی مامانم رو خواسته بود البته به خودم نگفته بودا ...مامانم بهم گفت تو چرا نمیری کلاس ریاضی گفتم خوب شرایطش رو نداشتم گفت مثلا چی منم همچیو بهش گفتم ...اولش یکم غر زد ولی بعدش همه از حرفم متقاعد شدن ...واقعا حق با من بود...مامانم میگفت دبیرتون گفت (پرستش) درس نمیخونه ..،داره داغون میشه ریاضیش ..،داره دخترت خراب میشه ...من خیلی دوسش دارم که دارم این حرفا رو بهتون میزنم ...و امروز وقتی  داشتم امتحان میدادم به دوستم گفتم  سوالا رو بهم بگو همه رو نوشت رو برگه بهم داد وقتی باز کردم داشتم مینوشتم دیدم گفت زودی (پرستش)برگت بده وقتی دادمش گفت دوتا چک نویسات بده بهم ...خودمو گم کردم ...همه برگه ها رو دادم ...ولی بعدش نفهمیدم چی شد فقط زیر لب صلوات و ایت الکرسی میخوندم و امامان رو صدا میزدم ...اصلا توی کلاس درس نبودم زنگ که خورد دویدم دنبالش گفتم اقا  گفت بله (پرستش) ،گفتم اقا چک نویسم رو میدی گفت نه لازمش دارم گفتم اقا بده ببینم درست نوشتم یا نه ...گفت (پرستش)به من دروغ نگو ،منم وقتی تو چشاش نگاه کردم بغض خفم کرد بهش گفتم اقا اگه راستش رو بگم شما به خانم مدیر حرفی نمیزنی گفت  نه چرا بگم من و تو مشکل بینمون باشه چه ربطی به خانم مدیر داره تو دانش اموز منی ...گفتم اقا من سوال دو رو دومیش از روی برگه یاسی نیگا کردم گفت میدونم  داشتی تند تند مینوشتی ...گفتم اقا ببخشید بهم صفر بده ولی  نمره اونو دس بهش نزن گفت نه (پرستش)من باید نمره اونو کم کنم اخه تو گفتی ولی اون چرا داد منم موندم اصلا :|

گفت اگه هر کسی جات بود میگفتم ولیش بیاره دفتر میبردمش و صفر میدادمش ولی چون توی و حرمتت رو نگه داشتم توی برگه نمره میدمت ولی دفتر کلاسی صفر باشه هم تو و هم دوستت صفر ...بغضم ترکید ناخداگاه و زدم زیر گریه و گفتم اقا من درس یاد نمیگیرم شما شرایط منو نمیفهمین درک نمیکنین:|

گفت چرا درکت میکنم تا اینکارو کردم:|

وقتی ظهر از مدرسه امدم ناهار خوردم خوابیدم تا ۵عصر و بعدش رفتم امامزاده دیدم بسته اس و سر قبور شهدا نشستم و قران خوندم ...و امدم خونه ...

و فردا امتحان عربی دارم ولی اصلا حالم خوب نیست ...مجبورم بخونم ...

خدایا به امید خودت ...

از بعضی دوستان ناراحتم ...بدلیل بی مهری هایی که از جانبشون خوردم...

ابجی همراز اگر صلاح دیدید رمز رو به خواهرتونم بدید ...اصراریم نیست ...

خدانگهدار همتون ...

اینقد خبرای خوب داشتم که همش اب شد رفت هوا:|

بعدا نوشت: واقعا حالم بده ...نمیتونم درس بخونم ...همش استرس دارم عذاب وجدان دارم  ... الان نزدیک یه ساعته بغض کردم ...کم اوردم نمیتونم  دیگه درس بخونم ...احساس میکنم دیگه کسی بهم اعتمادی نداره ...الان ب مامانم گفتم من مدرسه نمیرم فردا حالم اصلا خوب نیست ...فکرم بدجور دمغ شده ...وقتی من الان نتونم درس بخونم فردا برم مدرسه دوباره تقلب کنم بیشتر خودمو خراب کنم ...نه این کارو نمیکنم:|

من دیگه مثل اول نیستم ...نوبتمو که گند زدم ...کارنامه ام که حرفش نزنید ...حسابی پکر شدم ...نمیدونم چیکار کنم ولی اصلا روحیه خوبی ندارم الان ...دلم میخواد یه دل سیر گریه کنم ...

کاش یه خواهر داشتم که حداقل دلداریم میداد ...

میبینید والا خدا از وجود یه خواهر کنارمم محرومم کرده ...

نمیدونم چجوری خودمو دلداری بدم که اروم بشم ...خدایا یه راه خوب نشونم بده ...

خیلی سخته واسم  ...هرچی قران میخونم ...هرچی دعا میخونم ولی اصلا اروم نمیگیرم ...

خدایا آشوبم آرامشم تووویییی...کمکم کن ...

کارای امروز من(۱۳۹۴/۱۱/۱۳)

سلامممم دوستای گلم:*

شما خوبین عایا؟!

من اصلا حالم خوش نیست :* 

سرماخوردگی  خر است:*

من  حالم اصلا خوب نیست...صدام درنمیاد اصلا:×

بیشترین دلیلشم رفتنم به گندمزار بود:|

حالم بیشتر بد شد:|

راستی  امروز چندتا عکس از گندمزار گرفتم:*

میذارمشون:))

http://uupload.ir/files/gq6y_img_20160202_131533.jpg

این قسمت تقریبا نزدیکمونه ...

http://uupload.ir/files/7dyl_img_20160202_132258.jpg

این قسمتم تقریبا دورمونه:*

http://uupload.ir/files/g99_img_20160202_140701.jpg

اینم زمین خوشملیه که من عاشق نقش انداختنشم بعد از بارون...

http://uupload.ir/files/2ph_img_20160202_140026.jpg

اینم توی باغ گندمزاره:*

اون خانمی که از دورم پیداس زن داداشه:*

یه قارچ کشف کرده بود:*

....

امروز یه مانتو خوشگل و یه چندتا چیز دیگه گرفتم:*

که عکسشونو میذارم:*

http://uupload.ir/files/bzdx_photogrid_1454436970775.jpg

اینم مانتوم:*

http://uupload.ir/files/u0ex_photogrid_1454436870498.jpg

این مانتو رو مامانی جونم خرید واسم:*

راستی یه روزنامه دیواریم درست کردم:*

http://uupload.ir/files/5eu5_img_20160202_215542_593.jpg

یه عکس خوشگلم ابجی همراز کمکم کرد تا پیداش کردم:*

http://uupload.ir/files/f6jz_img_20160202_211803.jpg

اینم عکسی که ابجی همراز پیدا کرد واسم:*

http://uupload.ir/files/p8i1_toonvectors_19018_940-1.jpg

راستی امروز سالگرد ازدواج داداشم  بود ...فردا قراره کیک خاص بپزیم :))

داداشم واسه خانمیش یه سشوار و یه گل نانازی خریده بود:*

مبارکش باشه:*

اینم از کارای امروزم ....تا پست بعدی که نمیدونم کیه خدافس:/

من می توانم (۲)

سلااااام:))

الان که دارم پست میذارم یعنی  در حد مرگ خسته ام :|

یعنی مرگ سوار موتور گازیه ...و همینطور کنارم گاز میده ولی من سوار نمیشم باهاش برم:))

امروز روز خوب ،باحال ،جذاب ،و...بود:*

ساعت۱۰/۲۰  دقیقه صبح زن داداشم  امد مدرسه دنبالم که باهم بریم  دور دور و بازار خرید کنیم:*

رفتیم از معاون اجازه گرفتیم گفت برین از دبیر ساعت بعدی اجازه بگیرین :|

رفتیم پیشش گفت ساعت بعدی چی با من داری گفتم قران گفت خو برو چون دختر زرنگی هستی درس میخونی برو منو باش خر کیف شدم رفتم وسایلمو جمع کردم:))

از دبیر ورزش خدافظی کردم رفتیم :))

اول رفتیم خریدامونو انجام دادیم بعدش میخواستم دنپایی خونه ای بگیرم واسه تو حیاط :|

اخه از بس  با کفش رفتم اینور اونور...پاهام درد میکنه:×

خلاصه اون چیزی که میخواستم پیدا نشد :))

دیگه رفتیم خونه  ... بعد از غذا رفتیم گندمزار روبرویی خونمون  تا ۲/۳۰اونجا بودیم:*

بعدش امدیم رفتیم باشگاه:))

الانم تازه امدم انگار با چوب زدنم:))

دلم میخواد پاشم حمام کنم بعدشم  بشینم واسه دوتا امتحان فردا درس بخونم:)))

دعا کنید دوست جونیاااا فردا دوتا امتحان سخت دارم یکیش امتحان ترم یکیشم امتحان مستمر نوبت دوم واسم دعا کنید توووووو خدا....من می توانم امتحان های فردا رو به بهترین نهو میدم  ...دوتاش رو کامل میشم....من آدم با اعتماد به نفسی هستم می توانم :))

خدا بزرگ است :*

خدا یارو یاور همتون خدافظ:))) 

من میتونم:)

سلام دوستان :)

امیدوارم  همگی حالتون خوب باشه :|

از چی بگم از کوه صبرم یا دریای پر از غمم ...

امتحانا قانونی تموم شده ولی  ما تا۶بهمن امتحان  داریم دلیلش فقط خود دانش اموزا هستن که اینور اونورش میکردن...

امروز یه تقلبی شاهکار به دخترا دادم در حد مرگ میلرزیدم ...من نمیدونم چرا اینجوریم ...چرا جواب بدی رو با خوبی میدم ...مامان همون  دختر دیروز منو مورد تمسخر گرفت توی باشگاه :|

دیروز برای همیشه تصمیم گرفتم برای همیشه باشگاه رو ترک کنم  ولی  بچه ها منتقدم که حرف بقیه مطرح نیست مهم خودمم که نشاط و سرزندگی واسم مهمه:)

توی حین ورزش کردن بودیم بغض خفم کرد خودم نفهمیدم چی شد تصمیم بگیرم برم خونه ..رفتم دم گوش دوستم گفتم من میخوام برم خونه  وقتی رفتم در سالن بستم رفتم رخت کن لباس بپوشم  که دوستم امد با تمام التماس گفت تورو خدا منو تنها نذار من نمیتونم گفتم من حالم خوب نیست همینجوری که باهاش حرف میزدم  گریه میکردم رفتم بیرون توی حیاط  سالن نشستم با تمام وجود زار زدم  ولی به خودم امدم  گفتم منم یه دخترم غرور دخترونه دارم نذارم کسی ناراحتیمو بدونه با تمام توان قرص نشستم  بیرون یه ساعت نیم گذشت دوستم امد و رفتیم توی راه از غرورمو اخلاقم خیلی چیزا بهش گفتم گفت وقتی چنین حرفی رو به تو زد من از ناراحتی نمیتونستم چی جوابشو بدم ..گفتم من دیگه نمیام ولی اگه بیام یه کلمه هم باهاشون حرف نمیزنم این حرف اول و اخرم بود ... 

از فرد من میشم همون نقاب سگ با اخلاق روباره :|

میخوام خودم باشم در نقش دیگران ...همونجوری که رفتار میکنن مثل خودشون که با رفتار سگیشون ادمو نازاحت میکنن منم مثل سگ کم محلی میکنم تا حال کنن :|

شروع شد همچی دوباره خیلی زود :\

من بزرگم باید اخلاق بزرگوارانه به خودم بگیرم:|

راستی منو معلم ریاضی باهم متقاعدانه  اشتی کردیم ...الان بحث شخصیت هر کسی به خودش ربط داره...قبل امتحان ترم رفتم پیشش تنهایی باهم حرف زدیم نخواستم کسی بدونه حرفامو  وقتی حرفامو زدم  جوابم داد اگه من بدم  شخصیت  خودم خورد میشه تو خودت بخاطر من یا هر کسی نبر زیر سوال تو بزرگ شدی دیگه بحث پارسالت با امسالت و سال دیگه هم فرق داره من یه نگاه دیگه به تو و بقیه کلاس دارم  تو بزرگ شدی  نباید مثل بقیه حرف بزنی ...من  تو رو از خانواده با شخصیتی میدونم  انتظار من بیشتر از اینا از توهه منم معذرت خواهی کردم خدافظ و بعد از اون روز تونستم چند کلید از بزرگی رو توی خودم روشن کنم :|

اونم اینکه نذارم اشکای گوهربارمو  نذارم کسی ببینه :|

اینکه واسه خودم و شخصیتم ارزش قائل شم :)

من تا فرداهایی که خواهد امد ادامه دارم:|

من می تونمممم:))))

راستی من عکسای تولدم و فیلمای  تولدم حذف شد یه چندتاش هست که فردا میذارم ...

شما و من موفق باشیم :))

خدافس:/


خدایاااا من دلم براش تنگ شده چه کنم :|

۸۴

سلام به همه دوستان عزیز :)

نتم دوهفته قطع بود :| توی این دنیا نبودم :|

خیلی اتفاقات افتاد که اینجا ثبت نشدن ، تولدم ..برگشتن ناگهانی داداشم از تهران یه روز قبل تولدم 

بارون امدن روز تولدم ...خیلی دیگه ..روز شنبه هم امتحانات ترم شروع شد 

اولین امتحان رو گند زدم ...سه روز کامل پاش نشستم اخرشم ۲/۵نمره خراب کردم :(

امروزی رو عالی دادم :)

فردام دارم ،چهارشنبه هم دارم ،شنبه هم دارم ...راستی چهارشنبه قراره با دوستان بریم سینما :)

دیگه دنیای من جو خوبی نداره دوباره طعنه های خانواد شروع شده :|

اون روز زنگ زدم بهش تا برداشت  دوستم گفت ببخشید اشتباه شد ، گفت خواهش میکنم :|

چقدر غریبه شدم من مگه نه ؟!

با دبیر ریاضی دعوام شد ازم دو نمره کم کرد دعوامون جوری شد که من بازنده ی اون دعوا بودم نه اون :|

توی سرما دنبالش دویدم با تمام  وجود بهش گفتم اشتباه کردم بهم گفت بلایی به سرت بیارم مرغای اسمون به حالت گریه کنن:|

اگه دوستم نمیکشیدم کنار کاری میکردم  که پاش به اداره اموزش پرورش برسه ...خدا میدونه چه کارای که با دخترای مردم  نکرده ، من یکیشو سراغ دارم اونم دوست خودمه  باهم دوستن :|

امدم بیام خونه با بابام برم حسابش برسه ولی بد شد زنگ اخر بود :(

با هرجوریش گذشت تا اون روز خودم دوباره پیش قدم اشتی شدم اخه نمیشه ادم با معلمش قهر باشه اونم این اگه بات لج کرد میکوشتت ...بهم گفت برو زبونتو درس کن تا من نمره ریاضیتو درس کنم منم مونده بودم چی بگم گفتم اقا بخدا درستش کردم  یه قهقه خنده داد بعد گفت منم درستش کردم ...داشت بارون میومد شیشه ماشین باز بود  داشت باهام  حرف میزد  دوتا قطره اب ریخت تو ماشینش بهم گفت شرمنده دارم خیس میشم خودتم برو تا خیس نشی :|

اخه یکی نیست بگه برو دنبال دوستات که هم سن دختر بزرگتن :|

خیلی ازش متنفرم دنبال یه فرصتم حقمو ازش بگیرم ببینم کی باشه :)

من برم قرار با زن داداشم برم بیابون :)

راستی توی پست بدی عکسای تولدم رو میذارم:)

خدافس همگی ..التماس دعا:)


۸۳

سلام به همه دوستانی که در حضور من وب رو بازدید میکردن و نظر میذاشتن :)

اونایم که نیومدن فدای سرشون ...ببخشید که کمتر وقتی بهتون سر میزنم ...بعضیاتون خاموش میخونم بعضیاتونم روشن ولی کمتر میخونمتون ...واقعیتش سرم خیلی شلوغ هست :|

امتحانات مدرسه هرچند زیاد پای درسم نیستم ولی بعضی چیزا دس به دست هم دادن تا من نتونم لحظه ای به نت نگاه کنم ...یکم دلم گرفته :(

دلیلش شاید منطقی نباشه ولی حوصله ندارم :)

یه جورای دلم از همچی سیره و توی سردرگمی موندم :×

دلتنگم ،دلتنگ کسی که حتی دیگه وجود نداره :+

جالب نیست ...چرا هست ،شاید واسه شما نباشه ولی واسه من هست :}

دوستام باهم خوب نیستن دیگه ...با دوستام خوب نیستم ...در دنیای سردرگمی ها دارم پرسه میزنم ...گاهی اینقدر به بدختیام فکر میکنم که توی حرفام متوجه بغضم میشم ...

هرچی‌بود تموم شد ولی‌من هنوز به تک به تکشون فکر میکنم :)

زندگی زیباست ولی نه به زیبای  آسمان آبی :|

خدایا شکرت ...من باهاش تا کردم از این به بعدشم تا میکنم :|

خدا همراهتون دوستای گلم ...التماس دعا ...انشاالله هم شما هم خودم موفق و سرافراز باشم :)

۸۲

سلام خوبید همگی:)

امروز تولدم بود ، هیچ کسی ناگهانی سوپرایزم نکرد :(

دیگه ع نیست که کلی واسه روز تولدم  روزشماری کنه و کادو تولد بگیره ...

بهتر که نیست اینجوری نه من احساس گناه دارم نه اون دست من زجر میکشه...

بهترین کادوم این بود که وقتی از مدرسه امدم با کلی خستگی مامانم بوسم کرد ولی بازم نفهمید تولدمه :|خودم بهش گفتم ولی بازم خودش ارزشش رو داشت ...

عزیزم دلم برات تنگ شده ولی متاسفانه تو نیمه گمشده من نبودی ...چون خودت به زبون اوردی که نمیخوایم این دومین سالی بود که بدون تبریک تو سپری شد پارسال توی همین روزا باهام قهر بودی امسال دیگه وجود نداری که قهر باشی باهام ...خیلی ناراحت شدم بهترین دوستم امروز ته ته یه تبریکم بهم نگفت ازش انتظار نداشتم اخه پارسال منو شکه کرد ...امروز وقتی امد گفت دختر عموم روز سه شنبه به دنیا امد دیروز بخاطربادی که تو روده هاش بوده مرده :|

ناراحت نشدم بخاطر بچه چون بی گناه مثل یه گل برگ صاف و زلالی از این دنیا رفت دلم به حال مادر و پدرش میسوزه ...انشاالله غم اخرشون باشه ...و در اینده ای نزدیک خدا بهشون یه نی نی دیگه بده :)

خلاصه اینکه دختر عمم دیروز گفت ع زنگ زده وقتی گفت قلبم به شدت زربانش بالا رفت هرچی اب میخوردم نمیتونستم تحمل کنم :|

ولی بعدش گفتم اون خواسته زنگ بزنه رفع مسئولیتی کنه واگرنه دلش دنبال کس دیگه اس ...منم که به خودمو خدام قول دادم  دیگه بعد از اون دیگه با کسی در این حد نباشم ...اینچیزا اینقدر بی ارزشه که من چقدر دیونه بودم توی چاله های اول متوجه شکست نشدم :|

خدایا شکرت :)

خدافس:/

عصر ساعت ۵ است.

داداشم رفت همین الان برای سه ماه که یه ماه اول تهرانه دوماه بعدشم تبریز ...دلم براش تنگ میشه...

الانم بغض خفم کرده بدجور :|

دوستای گلم هرکی جملکی هست بگه اسمشو تا لایکش کنم :)

نمیدونم بخندم یا گریه کنم

سلام دوستان ): 

من واقعا الان توش موندم گریه کنم یا خنده بخدا اصلا تشخیص نمیدم :( راستش بذار موضوع رو اول بگم دیروز صبح ساعت۱۱بابابزرگ بنده دلش باغش رو میخواسته :(خب بعدش  میاد میره باغ  بعد این خونشون کنار جاده اتوبان همه از این ماشین سنگینا اونجا میانو میرن خلاصه بابا بزرگ بنده موقع برگشتش  ماشین بهش میزنه :`(  خلاصه این بابا بزرگمو الزایمرم داره  دردم داشته امبولانس هم امده بوده ببرنش میاد به مامورا میگه  اقا  من به ایشون زدم نه ایشون به من اگه زحمتی نیست بذار بره خونه  داداشمو کجا پیدا میکنی از خنده  میگفت از بس دیروز مسخره بازی دراورده تو بیمارستان ما دیگه جا نداشتیم از خنده  میگفتیم بهش  شما چرا اینجایی میگفت من با الاغ تصادف کردم  میگفت وقتی دکتر شنید همونجا از خنده نشست کنار تخت اقا جون  میخندید این نصفی از مسخره بازیاشه چون زیاد به من نگفتن ...هفته قبل پیشش بودم یه ریز سوال میکرد چرا با شوهرت نیومدی زشته دختر زنگ بزن شوهرت بیاد :))) منو کجا پیدا میکنید از دست اقا جون ...ولی واقعیتش خیلی دوسش دارم  اگه یکی یه چیزی بهش بگه عصبی میشم ...خلاصه اینکه واسش دعا کنید کمرش ضربه دیده پاهاش اتل بندی کردن قوز پاشم شکسته سرشم شکسته تورو خدا دعا یادتون نره ...خدافس:/

۸۰

سلام خوبین همگی یا مثل من  فلفلی هستین :))

بسی خوشحالم از اینکه  این اینترنت لامصب بعد از یه هفته قطعی وصل شد هووووووراااا:))من هنوز افسرده ام ولی کسی از داخلم  خبر نداره :|^¡^ البته خانم مشاور میگفت  من از چهره نگرانت پی  به درون نهفته شده ات بردم :)) آقا تصبیب شد رفت من رفتم رشته تجربی:))

البته با اون نمره های شفاف ریاضیم مخصوصا اون صفر قشنگم:)) ∆=∆خب  بماند قراره ولی بیاد مدرسه  که من بدبخت دارم از الان به زن داداش جونم میگم بیاد که نمیاد:|وای من این روزا حالم خوبه ولی لامصب یه سردردی دارم این هوا  اعصاب معصاب نذاشته :×| دلم میخواد اینقدر بخوابم که دیگه وقتی بیدار میشم چیزی به اسم خواب تو وجودم نباشه :)) کاش میشد مگه نه :)  اصلا مگه داریم مگه میشه :)) امروزم که عربی امتحان بود بخدا این هفته که گذشت از شنبه تا  چهارشنبه اش امتحان :*اعصابمو بهم ریخت  ...خدایا این معلما حداقل میتونن دقودلی معلمای خودشونو تو دل ما دربیارن من چه کنم که رشته ام یه چیز دیگه اس:|

ها چه کنم ...دلم میخواد مخ باشم ولی متاسفانه مخی در کله من نیست:((

من یه استراحت چوچولو کنم میخوام برم باشگاه:))

خدافس تا آینده ای نزدیک:))

۷۹

سلام همه خوبن؟؟؟؟

من حالم رو به بهبودی هست :))

البته همراه با کمی تا اندکی  بیحوصلگی...که اونم انشاالله خوب میشم ...از روز یکشنبه دارم میرم باشگاه یکم روحیمو خوب کرد ...بهم انرژی خواستی داد :|

روز شنبه عصر هم یه روز خاص بود واسه من ...یه هوای دونفره با دوستم رفتیم توی پارک امام زاده  نشستیم کلی عکس سلفی و...گرفتیم  خیلی صفا داشت جاتون خالی :}

عکس  جالبی که گرفتیم رو میذارم ✔⭕✔

http://uupload.ir/files/pnct_2015-11-10_10.02.09.jpg

اینم عکس فضای پارک:√

http://uupload.ir/files/vn84_2015-11-10_10.03.06.jpg

حسابی خوب بود واسمون همدلمون باز شد هم آرومم شدیم ...وای به اندازه ۱۲ هزار تومن چیز خریدیم خوردیم حسابی صفا داشت...

اینم نصف اون خوردنیامون:))

http://uupload.ir/files/eh1_2015-11-10_19.48.10.jpg

چیزی که منو دپرس کرد این مزاحمی بود که جلوم پیچید گفت : خانمی  من برمیگردم سرجام  نزدیک بود سکته کنم بدون هیچ حرفی بدو بدو با دوست جون امدیم خونه ولی هنوز ترس داشتم برم مدرسه صبح مزاحمم بشه ولی خوب بود صبحش چیزی نشد تا امروز صبح رفتم مدرسه ،تعطیل بود برگشتم توی راه دوباره یه موتوری میومدو میرفت تا اخر رسید نزدیک من  خانمی صبحت بخیر ...مدرستون تعطیل بود ...من کم مونده بود بشینم کف خیابون گریه کنم :((

باز خوب بود نزدیک خونمون بودم ...اون سری بخاطر نور کم  ...اون اشغال رو نشناختم ایندفعه صورتش بسته بود ... بدو بدو رسیدم دم در خونه داداش اینا با تمام زورم در زدم  زن داداش امد دم در پریدم بغلش :)

چی شده عزیزم...هیچی خوشحالم مدرسه تعطیل امدم دونفری صبحانه بخوریم آها خب بیا داخل ...رفتم داخل یه چند دقیقه نشستم میوه هایی رو که صبح بردم  مدرسه بخوردم دراوردم خوردیم باهم بعدش صبحانه خوردیم ...من امدم خونه لالا کردم اونم داشت امتحانای دانشگاهشو میخوند ...دوباره موقع ناهار امد پیشم ...کنار هم بودیم  تاعصر که من رفتم باشگاه اونم رفتش خونه که خونشو تمیز کنه آخه امشب اقاش برمیگشت ...وای خدا داداشم  داره میره اموزشی تبریز ...اونم سه ماه ...دلم براش یه ذره میشه ...امشبم از شرکتش تصفیه کرده داره میاد خونه ...بابام رفته دنبالش ...اینکه دیگه من برم کلی درسم دارم ولی امشب تصمیم گرفتم مخ عزیزم را استراحت متلق بدم ...پس تا بیشتر از این حد نحرفیدم خدافس:/

Marg man کی فرا میرسد...

سلام دوستان ...خوبید ...

من داغونم بقدری داغونم که خودمم موندم  چه بهانه ای واسه این حال داغونم بیارم ...امتحاناتمو گند میزنم ...درس میخونم وسط درس خوندن فکرم میره پیش کس دیگه ای ...چند روزی شبا که میخوابم سرمو زیر پتو میکنم مدام گریه میکنم ...من چرا اینجوری شدم ... خدا به دادم برس خب ...راستی من دوباره به سوی خدام برگشتم ولی حالم  انگار بدتر شده ...زودی عصبی میشم از کوره در میرم بغض خفه ام میکنه... 

هفته پیش  با مامان دعوام شد رفتم  کبریت بردارم خودمو اتیش بزنم مامانم به هزارتا التماس ازم کبریته رو گرفت ...خدایا چرا  من اینجوری شدم حالم پر از دپرسی و استرسه ...همش دلم میخواد یا خودمو یا اون کسیو که ازش متنفرم بکوشم  ...وای دلم خودکشی میخواد ... الان دارم گریه میکنم ...خدایا دارم  زجر میکشم دارم از عذاب وجدان میمیرم ...سر از تا پام داغ داغه ...خدایا من تا کی میخوام اینجوری زندگی کنم ها ...اصلا اینجوری تا کی دوام میارم ها ...امروز فردا پس فردا کی ...پس کی میمیرم ...توی برزخ خیلی  بهتر از دنیای پر از استرس و دپرسیه...خدایا من چم شده ...چرا تو وجودم پر از ترسه ولی بازم اشتباه زیاد دارم ...دیگه کلاس نمیرم  دیگه باهاشون دهن به دهن نمیشم دیگه خسته شدم ازشون ...

کاش میمردم کاش ...کاش ...

درددلای من با خدا :|

سلام خدا جونم ...خدای خوبیها سلام ...

خدایا ده اول محرمم تموم شد با یه چشم بهم زدن :(

امسال من توی باب محرم نیستم نمیدونم چرا ...خدایا من کافرم من بدم من بنده گناهکارتم ...خدایا من چقدر خودخواهم چرا ها چرا اینقدر خودخواهم ...چرا این روزا توی دل من‌ هیچ غمی نیست چرا از گریه مردم خندم میگیره چرا ...من اون دختری نیستم که پارسال نذر کرد اسمش جز کسایی باشه که مدرسه میخواد بفرستشون کربلا  ...چرا اون دختر قبل نیستم ...چون کسی رو که میخواستم پشت بهم کرد یعنی همه ی گریه های من بخاطر اون بوده اسمش رو میذاشتم عزادری برای امام حسین یعنی داشتم هم خودمو هم خدامو گول میزدم ...پس خدا دیدی من بنده گناهکارتم ...دیشب با گروه سینه زنی افغانی ها دلم  لرزید اولین باری بود که واسه امام حسین دلم لرزید...اخر شب با سینه زنی ...الهم مجعل محیای محیا ...دلم رفت کربلا ...خدایا ما چقدر بد قضاوت‌ میکنیم چقدر بدیم حالا دیدی من چقدر بدم ...خدایا چرا این همه سنگ دلم ...دارم اسمتو به زبون میارم ...دارم باهات صحبت میکنم ولی حاظر نیستم عبادتت کنم چرا اینجور شدم این مدت چرا خدا ...دلم میخواد بشینم کنار یه دریای وسیع  اینقدر واسه خودم حرف بزنم ...اینقدر خودمو نصیحت کنم که  تمام دریا بشه یه قطره اب اون قطره هم بخار بشه بره تو اسمون ...تا من بشم همون دختر با ایمانی که از کلاس اول دبستان روزه گرفت و شبا تا صبح بیدار میموند تا ناگهان واسه سحر بیدارش نکنن یاهم گاهی وقتا بدون سحری روزه میگرفت :( خداجونم چی شد اون دختر ها چی شد ...چی شد اون دل پاک چی شد ها ...خدایا منو برگردون به دوران بچگی به دوران نادونی تا بشم دانا :(

حضرت رقیه دستم رو بگیر ...علی اصغر یارم باش ...حضرت زینب کاسه صبرم باش ... امام حسین پدرم باش ...حضرت فاطمه مادرم باشه ...تو رو به خدا قسمتون میدم منو قبول کنین ...من بنده گناهکار خدام ...دست رد به سینم نزنید ...من دلم کربلا میخواد ...دلم زیارت امام حسین میخواد ...

حضرت عباس ...من دختر گناهکار حضرت فاطمه ام ...مسافر کربلام ...دارم میام مهمونیت داداش  دلم گرفته ...کنار هر سقا خونه به عشق اقا هر بچه رو لباس سقا می بپوشونم :(

امام خوبی ها مرا حلالم کن ...خدای بنده های بی کس حلالم کن ....

خدا جونم من خیلی بدم مگه نه ...دیدی واسه همه حرفام دلیل داشتم از بد بودنم گرفته تا گناهار بودنم...

منتظر معجزه ام دلم بلرزه :(

۷۶

سلام دوستای گلم ...انشاالله که همتون خوب و سلامت‌ باشید...منم خداروشکر خوبم...

امدم تعریف کنم از روزایی که نبودم و ننوشتم ...هرچند امروز امتحان میانه زبان دارم ولی دوست دارم بنویسم ...۴مهر نت من قطع بود یعنی ۳مهر قطع شد ...داداش کوچیکه سه شنبه یعنی ۷مهر از شرکت امد و ۸مهر ساعت ۹ از جنوب پرواز کرد سمت خراسان رضوی با خانمش ...رفتن عروسیشونو گرفتن و حسابی واسه خودشون خوشی کرده بودنا اونم چی بدون من :))

شوخی میکنم انشاالله مبارکشون باشه و خوشبخت باشن تا همیشه دور دنیا رو بگردن...

رفته بودن چالیدره ،پدیده شاندیز و خیلی جاهای دیگه ...

و روز توی همین حین مادر دوستم به رحمت خدا رفت یعنی روز شنبه :۱۳۹۴/۷/۱۱ خیلی زن خوبی بود خدا رحمتش کنه واقعا واسش ناراحت شدم ...سال پیش ماه رمضون مادر اون یکی دوستم [ز] مرد امسال مادر [ف] خیلی واسه این ناراحت شدم خیلی ...وقتی به مامانم گفتم ناراحت شد ولی خواست من به این چیزا فکر نکنم  بهم گفت ...همه مادرای دوستات دارن میمیرنا  نکنه منم بمیرم  خیلی خودم رو گرفتم گریه نکنم مجبور شدم اینو بگم :مامان‌ اگه قرار به رفتن باشه اول من میرم بعد تو آخه دوری تو واسم جهنمه میدونی یعنی چه !! دیگه تمومش کردم ...وای خیلی وقت بدی بود ساعت ۸شب بود معاون مدرسه زنگ زده بود به مامانم که گوشی بده من و میخواست من برم واسش پیام تسلیت بنویسم چون خودش روز یکشنبه آف بود ...خلاصه پای درس نشسته بودم ولی کلی ذهن کور شدم :|

و فرداشبش  داداش  جون ساعت ۹رسید به جنوب ...خلاصه یه روز قبلش بنده تصمیم گرفتم برم گوشایی که بعد از ده سال هی سوراخش میکردن گوشت میاورد رو سوراخ کنم که سوراخش کردم ...

و عکس گوش سوراخ شده و گوشواره و انگشتری که گرفتم شده واسم شر همه ازم میپرسن نامزد کردی ؟!

خسته شدم کلافم کردن بازم خوبه توی دست راستمه ...از جوان تاپیر همه میپرسن ...

آخه یکی نمیتونه بره یه انگشتر بندازه دستش هرکی انداخت یعنی نامزد داره ...

اینم عکسا:گوشم ،گوشوارم،انگشترم...

نشد عکس گوشم بذارم :))

http://uupload.ir/files/qt9i_2015-10-16_12.56.09.jpg

http://uupload.ir/files/yly2_2015-10-15_15.25.29.jpg

راستی یه ساعت مچی هم تازگیا همراه با طلاهام خریدم :/

عکس اونم میذارم...

http://uupload.ir/files/av9d_2015-10-16_12.51.12.jpg

داشتم میگفتم شبی که قرار بود داداش اینا برگردن من رفتم به اندازه ۳۰هزارتومن فقط ترقه و فشفشه گرفتم و زدیم اینقد باحال بود که حد نداشت خودم خیلی میترسیدم ولی دادم داداش زن داداشی بزنه واسم و خودمم برف شادی زدم ...خلاصه این چند روز ی که گذشت من‌ از بس کل زدم دیگه گلو درد گرفتم از این کلا [کلیلییییییییییییییییی]تا حالا شنیدین عایا ؟! :))

از این کلیلی ها فقط مخصوص خانم دکتراست:)) حال میکنید چجور دکتر پایه ای هستم :))

خلاصه شب بعدش یه مهمونی خانوادگی بود [خیلی دوست داشتم یکی از بهترین دوستام رو دعوت کنم ولی شرایطم جوری بود که اصلا وقت نشد انشاالله واسه تولد خودم دعوتشون میکنم][ابجی م منظورم بود ابجی م شرمندتم عزیز دلم]...

ولی خدایش خیلی عالی بود آخه من مدرسه نرفتم اونروز ولی درعوض مادر گرامی از ساعت ۵صبح بیدارم کرد و کار دستم داد تا ساعت ۱ شب که خوابیدم دیگه ...فرداش رفتم مدرسه هیچکی  اصلا نپرسید چرا نیومدی  منم خر ذوق شدما کسی نپرسید ازم :)))

ولی در عوضش  آخر هفته مدیرمون گفت غایبای این هفته بیان دفتر اونوقت من اصلا محل نذاشتم کسیم چیزی نگفت :|

راستی لباسی که شب مهمونی پوشیدم رو عکسش میذارم براتون :/

http://uupload.ir/files/p87a_2015-10-17_13.21.57.jpg

لاکایی که واسه مهمونی گرفتم  خیلی ناز بودن خیلی دوسشون دارم ...

http://uupload.ir/files/slh3_2015-10-16_13.03.07.jpg

اینم دوتا لاکایی‌ که پنجشنبه گرفتم:)

http://uupload.ir/files/voh5_2015-10-16_13.00.51.jpg

اینم کل لاکای بنده :/

http://uupload.ir/files/rew5_2015-10-16_12.59.44.jpg

 راستی من کادو به زن داداشم یه انگشتر شبیه انگشتر خودم دادم و مامانم یه گوشواره شبیه گوشواره من واسش گرفت آخه زن داداشم گفت میخوام با سلیقه خودت و مثل هم  بخرین منم خیلی خوشم امد که زن داداشم  دوست داره باهم ست کنیم دیگه مثل هم گرفتیم :)

http://uupload.ir/files/q5qd_2015-10-16_12.56.45.jpg

زن داداش واسه بنده یه چندتا سوقاتی دوسداشتنی اورده بود که بنده بسی خوشحال شدم با دیدنش :/

http://uupload.ir/files/bf56_2015-10-17_13.25.36.jpg

http://uupload.ir/files/asvs_2015-10-17_13.24.28.jpg

اینم از عروسی داداش جونم ...بعد سه روز رفتیم خونه پدر عروس و پاتختی گرفتیم ای کیف داد که نگو :))

واما الان چهار روزه داداشی رفته سر کار خانمیش ناهار و شام  پیش ماست البته خونه اش کنار خودمونه ولی شبا پیش من میخوابه میگه تو با مسخره بازیات جای همسری رو واسم پر میکنی  با خنده هات حس میکنم داداشت پیشمه :/

وای عجب ادمی هستم من مگه نه :))

راستی این پست از پنجشنبه نوشته  نیمه تمام بود به همین دلیل الان تموم شد ...

امروز شنبه هست :۱۳۹۴/۷/۲۵ بعد از ظهر:)

راستی برگه های امتحان ریاضی رو دادن گند زده بودم از بس خوندم هی گفتم‌ هیچی بلد نیستم :|

راستی  معلم ها  با شخصیت معرفی میکنم ...

دبیر ریاضی:یه دنده و با من اصلا ابش تو یه جوب نمیره اصلا کلا تو کلاس باهم از اولش دعوا داریم تا آخرش:)

دبیر علوم:یه خانم بد اخلاق ولی در حد المپیک عالی درس میده و همین باعث شده من همچی رو تو کلاس یاد میگیرم و نیاز به خوندن توی خونه ندارم :))

دبیر مطالعات :یه خانم بد فرم و توپول ولی دوسداشتنی  من بهش میگم شاسخین خانم دکتر :))

دبیر هنر :همون دبیر علوممونه :|

دبیرآمادگی دفاعی :مدیر مدرسمون :)

نگارش:یه اقای با مزه و با شخصیت همینجور یه استاد شاعر:))

فارسی:دختر دایی مادر بنده :)) ایشونم با من نمیسازه  آخه نمیدونم چرا من موقع فارسی  حسابی شیطون میشم :))

عربی و قرآن:دبیر  بسیار بسیار سخت گیر و بیشتر از همه روی پای لج منه :/

دینی :معلم سوم دبستانم :| من رو روز اول رو درس دادنش ایراد گرفتم از دستم شاکی شد والا خب حرف حق رو‌ زدم بعدشم همین باعث شد که درس دادنش عالی بشه :)) به من میگن خانم دکتر میدونم چجوری حرف بزنم و کجا حرف بزنم :))

کاروفناوری :معلم فناوری  سال هفتممون امده برای نهم هم درس میده ...با من عالیه :))

ورزش :معلم سال هفتممون هست ایشونم ...خانم مهربونی ولی یه روزه از پا درمون آورد :/

و اما اینم از معلمای بنده :/

شخصیت خودم هم توی مدرسه خانم دکتر هست :))

هر معلمی میاد همش میگم خانم دکتر ف.ج منو صدا بزنید :))

راستی بعدا عکس کتابا و دفترامو میذارم :))

این پست ادامه دارد :/

راستی اسم یکی از دبیرا رو ننوشتم:/

دبیر انگلیسی:یه خانم بسیار محترم و مهربون و محجبه:))

و اما عکس کتابای بنده :))

http://uupload.ir/files/95sg_2015-10-21_19.10.29.jpg

عکس بعضی کتابا با دفترام:))

http://uupload.ir/files/5wkg_2015-10-21_18.57.47.jpg

http://uupload.ir/files/y7l8_2015-10-21_18.57.09.jpg

http://uupload.ir/files/og6r_2015-10-21_18.58.22.jpg

http://uupload.ir/files/7i4e_2015-10-21_19.02.05.jpg

http://uupload.ir/files/o98_2015-10-21_19.00.36.jpg

http://uupload.ir/files/ccx4_2015-10-21_18.59.23.jpg

http://uupload.ir/files/sz6u_2015-10-21_19.01.18.jpg

اینم از اینا  آخر طلسم شکست و پستم کامل شد :))

امروز چهارشنبه شب  تاریخ :۱۳۹۴/۷/۲۹ساعت۱۹/۱۹

راستی دوشنبه رفتیم ساحل دریا خیلی عالی بود کلی عکس  گرفتیم با‌ دوستان انشالله توی پست بعدی میذارمش:))

نکه خیلی ماهم :))

خدافس:))

بدلیل اینکه الان حالم زیاد‌ خوب نیست و دارم سرما میخورم و سرم شلوغه ...انشاالله سرفرصت نظرات رو تایید میکنم ...شرمنده ها :|

۷۵

سلام به همه بامعرفتای روشن و خاموش ...

امیدوارم حالتون خوب باشه ...خداروشکر من بد نیستم ...راستش شرمنده همتونم

این همه مدت بخدا نتم قطع بوده  داداشمم نبود برام وصل کنه دیروز رسید....

 امروز که از مدرسه امدم وصل بود ...بدلیل نامساعد بودن حالم نتونستم بیام بگم من امدم 

اخه امتحان ریاضی دارم فردا و همین الان فارغ شدم و شام خوردم ...حرف زیاد دارم واسه گفتن ولی تا پنجشنبه نمیتونم بیام نت بخاطر این امتحاناتی که دارم ...

شرمنده بیشتر از همه  شرمنده  کسی هستم که خیلی  چشم انتظارمه بخدا شرمنده جبران میکنم ...

قول میدم تا پنجشنبه به همه کارام برسم و بیام کلی از روزای ناگفته رو بگم ...

خدا همراهتون ...راستی امروز رمز وبم فراموشم شده بود ...

خدافس تا پنجشنبه :/

۷۴

سلام دوستای گلم...خوبین خوشین ...خداروشکر...

منم که خداروشکر بد نیستم ...این چند روز خیلی خسته و کوفته شدم ...

برادر گرامی هم انشاالله آخر هفته عازم مشهد رضا هستن ...امشب هم خبر رسوندن داداش توی شرکت دیگه قبول شده ...خدایا شکرت بی نهایت شکرت ...

این چند روز خیلی اذیت شدیم خونه رو جارو زدیم دوباره با اب شستیم و فرش کردیم وسایلا رو توش چیدیم ...و خیلی کارای دیگه ...دیروزم رفتیم مرکز شهر  خیلی خسته شدیم دیشبم داداش رفت و من ندیدمش :(

امروز هم بد نبود خیلی از بچه ها رو دیدم روحیه ام جون گرفت ، همه از مانتوم خوششون امده بود فک میکردن تازه درست کردم  ...بااینکه لباسم رو تعمیر کرده بودم ولی عالی بود ...

امشب یکی از دوستام که تجدید شده بود امد تا یادش بدم درسا رو دوباره تا پاس کنه‌ بیاد سرکلاس خودمون ...آخی عزیزم از مشکلاتش میگفت وقتی این جوری گفت اصلا من مشکلات خودم یادم رفت ...من امسال دوستم واسم دفتر گرفت دلیلش  این بود گفت شاید نرسم دفتر بخرم ...امشب به بابام گفتم گفت باشه خودم واست میگیرم و الان میخوام دفترا رو بدم به دوستم ...خیلی دلم میخواست پول داشتم تا هزینه کتاباش و کیف و کفشش رو میدادم  ولی حیف خودم توی بدترین شرایط قرار گرفتم و نمیتونم کاری کنم ...خدایا خودت به داد دل آدما برس ...

الان میدونم داشتن پدر و مادر چقدر خوبه واقعا شکر ...خدایااااا بخاطر داشته و نداشته هام شکرت ...

خدایا خودت کمک کن اون مشکل کوچولوم حل بشه ...

راستی امروز دعای عرفه بود ولی من نرفتم بخاطر دوستم ولی متاسفانه نیومدم تا دیر موقع ...عید قربان هم به همتون مبارک باشه انشاالله ...

راستی شرمنده همتونم به کل این روزا خیلی درگیرم اگه کم لطفی کردم و نیومدم سر بزنم شرمنده بخدا خیلی درگیرم تازه فعلا خونه داداشم تموم شده هنوز اسباب کشی اتاق بنده هم مونده ☞

دعا کنید این زندگی من روی غلتک بیوفته من خسته شدما خدایا خودت به دادم برس ...والا این روزا هر وقت به مامانم میگم بریم کمدا رو درست کنیم هی اته پته میکنه میخوام مجبورشون کنم زودی کارم راه بیوفته و تکلیف کتاب و وسایلام رو معلوم کنم ...والا

+امروز خوابیده بودم ظهر که از مدرسه امده بودم ابجی م پیام داده بود من وقتی دیدمش  حواسم اصلا نبود حذفش کردم  و نفهمیدم چی نوشته اصلا...ابجی م شرمنده شارژ نداشتم بهت ج بدم ..

خدافس:/

۷۳

سلام دوستان گلم...ممنون از اینکه با حرفاتون یکم از نگرانی درم آوردید...

امروز خوب بود برعکس دو روز قبل خیلی بهتر بود :|

امروز از ساعت نه صبح تا یک ظهر خونه  داداش رو تمیز کردیم ...

روز بدی نبود یکم لبخند توی وجودم و چهره ام بود ولی دلم هنوز پره و نمیتونم یکم خودمو اروم کنم وقتی به حرفاشون فکر میکنم ...واقعا سنگینن ...

اینروزا همینجوری دارن میرن جلو ...هرشب ارم باد صبا میاد بالا و علام میکنه و تاریخ هی هرشب میره جلو تر و من هرشب یکم دلم تکون میخوره واسه روزای مدرسه و درس ...

امشب بابا و داداش میگفتن‌ مدرسه که شروع شد تبلت رو ازت میگیریم ...یکم ترسیدم ولی من به خودم قول دادم محدوده رو رعایت کنم و اینترنت میشه اولویت آخر توی زندگی من اونم فقط یه ساعت  در روز ...بستگی داره توی چه شرایطی باشم ...سعی میکنم امسال تحقیق نکنم و اگه یه تحقیق مهم داشتیم اونم بسپروم به آقا {s}و هزینه رو بدم تا اینکه ساعتها وقتمو روی کامپیوتر بذارم واسه یه تحقیق که فقط ۲نمره داره ...

با خیال راحت درسم رو میخونم و تحقیقم رو هم به یه آدم مطمئن میدم انجام بده و بعدش میشینم نیم ساعت مطالعه اش میکنم ...انوقت نه وقتم تلف میشه ...نه دغدغه اینو دارم که درسم رو نخوندم ...

امسال سال سرنوشت سازیه واسم و ارزش خواستی داری ...

دیگه هیچ چیزی اونقدرا برام ارزش نداره به اندازه تحصیلم ولی با حرفایی که میشنوم  پس میفتم و کم میارم ...خدایا از خیلی چیزا زورم میگیره ولی راهی جز پذیرشش ندارم ...

خدایا به امید خودت ...دوست دارم فردا کارمو انجام بدم ...مثلا ...کیفمو بشورم و...

الانم که گیجم سرم انگار توپ خورده :|

خـــــدایــا خودت کمکــــم کــــن ...الهی آمین *_*

خدافــــس:/

۷۲

سلام...

امروز هم گذشت با کلی زجرش با کلی ناراحتیش ...

همه میگفتن امروز لنجات غرق شدن ولی امروز قلبم غرق شده بود ...با هیچ کس میانم خوب نیست بیشتر از همه از بابام  ... هیچکی نمیدونه چرا ناراحتم چرا حاضرم تنهایی بشینم ولی هم نشین اونا نشم ...صبح وقتی از خواب بیدار شدم  جلوی خالم و شوهر خالم  از داد دلم گفتم آخه اونا بهترین کسایی هستن که به حرف دل من گوش میدن ...خالم میگفت من بچه ندارم بیا دختر من باش ...گفتم بهش ...خاله بخدا وقتی من بیام پیش شمام زندگی کنم بازم کاری میکنن شمام به من پشت کنید ...

خلاصه خیلی خودمو گرفتم ولی این بغضای لعنتی بی وقفه میریخت روی گونه هام ...نمیدونم چرا وقت من میرسه همه فکر سکته کردن بابامن اونوقت کسی فکر دق کردن من نیستن ...امروز دیگه به اونجایی رسیدم که واقعا نیاز داشتم با یکی کلی از حرفامو بزنم که درکم کنه ...خدایا از بابت اینکه یکی رو گذاشتی پیش پام و همراهم توی قبرستون و امامزاده و گلزار شهدا ممنونم ...توی راه که داشتم میرفتم خیاطی دوستی رو دیدم که داشت میومد خونمون رو دیدم ...خدایا این دختر چقدر خوبه ...چقدر مهربونه ...چرا بین این همه دوست این اینجور منو دوست داره چرا من این همه فکر دوستام هستم ولی چون اون یه سال ازم بزرگتر هست رو بیخیالشم ..باهم راهی  خیاطی شدیم و بعدشم رفتیم مستقیم قبرستون ...اصلا نمیدونم چی شد یه لحظه فکر کردم هیچ فکر و دغدغه ای ندارم  دویدم سمت قبر پدربزرگم روی مزار رو همینجور میخوندم ...اصلا باورم نمیشد این همه تصمیم هام رو اینجوری قطعی کنم ...باورنکردنی بود ...

امروز به خالم میگفتم کاش پدربزرگ دلش بحالم میسوخت و منو میبرد پیش خودش ...

بعد از قبرستون رفتیم امامزاده و نمازمونو خوندیم و رفتیم مزار شهدا بعدشم امدیم خونه ...توی راه خونه کلی از بچگیامون حرف زدیم از همون موقع که با دختر کاشانی  آشنا شدیم تا موقعی که باهم میرفتیم  کلاس ...وای چه روزایی داشتیم باهم...

وقتی اون لب باز‌ کرد و از بدبختیاش گفت من انگار کوه غمم رو دوبرابر کردن ...اون یه سال از من بزرگتره ولی بخاطر شرایط بد خانوادش زودی نامزد کرد و الان عقدن امروز امده بود بهم بگه دارم میرم توی نماز جمعه عروسی کنم بیا عروسیم ...عزیزم دلش میخواست عروسی بگیرن ولی درک کرده بود شوهرش رو ...

وای خدا من دیگه فقط قلبم میزنه یعنی پیش خودم یه مرده متحرکم ...نمیدونم چی شد که از شرایط بدم بهش گفتم ... بهم گفت تو فکر هیچی نباش فقط بذار من یه مقدار کمکت کنم و باشم جای خواهرت ...بهش گفتم تو الانشم خواهر منی گفت بخدا من فکر میکردم  تو خیلی بالاتر از منی ...چون همیشه حسرت زندگی تورو داشتم ولی وقتی این حرفارو شنیدم فهمیدم  تو دردت بیشتر از منه ...

خیلی دلم میخواد زودی از دنیا برم خیلی ...از فکر و خیال دارم دیونه میشم ...بعضی اوقات وقتی  کسایی که به حساب خودشون میان خوبت کنن ولی نمک رو زخمت میپاشن ...

بابا من دیگه دوستت ندارم یعنی بهتر بگم قبلا هم کسی رو تو اوج دوست داشتن ،دوست نداشتم و همه یکین ولی داغشون واسم سخت تر از بقیه اس ...

امشب دل منو شکستی دل کس دیگه رو بدست بیاری ...توکه میگفتی من ابروم پیش دخترم رفته حالا چی شده ابرو رو از یاد بردی ...بابا من دیگه با تو حرفی ندارم ...کنارتون زندگی میکنم ...ولی نه مادر دارم نه پدر ...پدری که رو در روت  بگه تو بیشتر از دبیرستان نمیخواد درس بخونی و تو با بغض بگی دلت میاد خانم دکتر رو ناراحت میکنی و اونم در جوابت بگه تو کارگر مهندس هم نمیشی با هزارتا فوش ...بخدا من خیلی تحمل دارم ولی با حرفاشون میچزوننم ...

خدا من دلم واسه لبخند تنگ شده ...دلم  خسته شده از گریه شبانه و غصه روزانه ...

دلم میخواد بمیرم ...من دیگه نا ندارم ...

بخدا من خسته ام ...خداااااا کجاییی منو نمیبینی ها ...

من که برچسب بدبختی پشت چادرم چسبیده ...ایروزا من به مرگ راضیم ...

این روزا روزایی نوجوانی تک دانه دختره ولی چه کنم که جز بدبختی و یٲس و ناامیدی توی وجودم نیست ...

من چیزی نمیخوام ولی باشه واسه روزی که توی روتون بگم من خدا رو دارم و بعد از خدا داداش ح که اونام گاهی ناراحتم میکنه ولی هیچ وقت نمیذاره حرفی از ناامیدی توی چهره ام باشه ...

الان نزدیک به یه ساعته که همینجوری که مینویسم گریه میکنم ...

دیگه نوشتن هم دردی دوا نمیکنه ....

خدایا من کم اوردم خودت دست منو بگیر ...

من رسیدم به ته خط ناامیدی ...خدافس دنیای  بی من ...

۷۱

سلام ...

دلم پره خیلی از همه ...دلم میخواد زودتر مرگم رو فرا برسونه :|

به مرگ همیشگی نیاز دارم ...یه دخترم از جنس احساس ولی اینکه بی رحم باشن آدما یعنی نابود شی خیلی بهتر از بودن کنارشونه ...خیلی توی خودم گنجایش دادم که هیچ وقت بروز ندم ولی چیزی که  هست بیش از حد حرف بشنوی دیگه بیشتر از اون حد گنجایش آدم تموم میشه مثل الان من :|

خدایش امروز از ادامه تحصیل پشیمون شدم و یه افسردگی به تمام معنا گرفتم ...امروزم یعنی دیروزم چون الان ساعت رو به بامداد هست ...با اینکه دیگه عشقی به مدرسه رفتن نداشتم ولی خیاطی رفتم ...کتابامم گرفتم ...یعنی الان  اینقدر که من خوابم میاد...فک میکنم یه طرف سرم توش یه توپ سنگین خورده ولی از بس فکر و خیال دارم دوباره من رو اورد سر گوشی و یه اهنگ گذاشتم و هندزفوری رو گذاشتم توی گوشم  و  الان یکم دلم اروم شد ...

دلم میخواد خودمو بکوشم یا شاید یه جوری خفه کنم از اون بغضایی که تا یکی یه چیز بهت نگه و ناراحتت نکنه نمیان بیرون تو گلومه :|

آخه خدا من چقدر ساده ام ...همه به فکر خودشونن ولی من به فکر همه هستم جز خودم...

همه این بدبختیام از روی سادگیمه ... خدا من کم اوردم ...همه بهم پشت کردن ..همه بابا ،مامان ،برادر ، مادربزرگ ...همه یعنی همجوره کم اوردم توی این موقعیت فقط تو رو دارم و واقعیتش  روم نمیشه دیگه برم به کسی این بدبختیامو ریز به ریز بگم فقط به خودت میتونم بگم که شاهدش هستی...

خدایا این زندگی کوفتی کی تموم میشه ها کی من به تهش رسیدم یعنی طوری به تهش رسیدم  که از هر طرف میرم باز برمیگردم سر خونه بدبختیام ها ها ها خدااااااااااااا ....

امشب از حرفای داداشم فهمیدم به اندازه سر سوزنی هم ارزش ندارم ...بخدا اینقدر دلم گرفته که دلم میخواد همینکه صبح شه چادر به سر برم قبرستون  پیش پدربزرگم و بهش بگم بیا دخترتم  ببر که داره توی دنیا فقط زجر میکشه کاش بود تا من دیگه نرم سراغ کسی ...مامانم خیلی ازش تعریف میکنه ...داداش ح همیشه از خوبیاش واسم تعریف میکنه ...توی خیابون توی روستا توی شهر هروقت ازم میپرسن کی هستم ...وقتی میگم کی هستم ...با کلی انرژی بهم میگن پدربزرگت جاش الان وسط بهشته و داره با پیامبران همنشینی میکنه ...آخه خودش مسئول امامزاده بوده ...

کاش بودی پدربزرگم کاش بودی ببینی دختری که همیشه تو بچگی صداش میزدی  توی خواب بیدارش میکردی تا چند لحظه باهاش بازی کنی ...

خدایا الان که دارم گریه‌ میکنم یکم ارومم ...خدا جونم داداش ع رو ابرو مندانه بفرستش خونه بخت ولی من دیگه خواهرش نیستم ...من خودم میخوام نباشم ...اینروزا اینقدر تحویلش بگیرم  که فک کنه تا حالا کسی مثل من نبوده...ولی دیگه این روزا اخرین روزاس واسه من ...چون حرمتم رو شکستن ...

من وقتی به روال عادیم برگشتم که برنمیگردم ...یه روز بهش همچی رو میگم ولی قبل از اینکه من بگم یکی از حق من توی این خونه حرف میزنه ...

خدایا من مادرم رو بخاطر چه کسی ناراحت کردم ها ...

مشکلی نیست میگذره همه اینها میگذره ...ولی چیزی که هست من همچی یادم میره و تلافی بلد نیستم ...ولی همینکه نمیتونم کاری کنم دارم رنج میبرم که چرا من اینجوریم ...

وقتی به حرفاش فکر میکنم دلم میخواد زنده به گور شم ...این زندگی بدرد گور به گور شدن خیلی میخوره 

یکم سبک شدم ...

حس تایید کردن نظرات رو ندارم شرمنده فردا تایید میکنم ...

التماس دعا ...خدافس :/

۷۰

سلام دوست جونیآ ... خداروشکر صد هزار مرتبه شکرت  که سالمیم ...

دیگه داره مدرسه هام باز میشه و کم کم اینترنت باید تعطیل شه ...و جاش رو درس بگیره ...ولی فعلا هستمآ  کنارتون نترسید نمیرم :|

حالا نکه شمام  خیلی از رفتن من  ناراحت میشین >__< تازه خوشحالم  میشید مگه نه ؟!

بیخیال دلتون شاد لباتون پر از خنده ...یه روز همه میرن نه تنها از دنیای مجازی بلکه دنیای واقعی :|

خدایا  خودت کمکم کن ...الهی به امید تو که راه گشاهی ...

راستی دیروز ی چیز خوشمل درست کردم بعد دوسال که از کار دست کشیده بودم ^_^

عکسشم میذارم ببینید ... 

http://uupload.ir/files/15n0_2015-09-15_23.18.55.jpg

البته هنوز اسپریه بهش نزدم که برجسته بشه :/

دلم میخواد زودتر کتابامون‌ رو بدن تا حداقل داداش هست واسم  جلد بگیره :|

پارسال پسر عمه جان واسم جلد گرفت و نذاشتم بره دنبال کارش بله مـــن چنین موجـودی هستم:))

دلم میخواد زودتر درس و مدرسه شروع بشه و ای کاش این علاقه تا پایان سال تحصیلی باشه که میدونم نیست همه اش باد میشه میره هوا‌:|

دیشب زن دااش خونمون بود و رفتیم خونه همسایه و موقع برگشت که امدیم شام خوردیم  تلفن مامانم زنگ خورد مدیر گرامی مدرسمون بودن :|

ایشون وقتی فیلش یاد هندستون میکنه زنگ میزنن ...دیشبم زنگ زده بود من جاش برم مدرسه کارا رو انجام بدم :/

صبح زود وقت ساعت کاریشون رفتم تا ۱۱مدرسه بودم بعدشم امدم خونه هی نت و... تاالان البته امشب رفتیم پیش عمه مامانم عمل قلب کرده بودن :/

دختراشون  هم کنارش بودن ...یکیشون با من جوره  البته همشون جورن ...همسنم نیستنا از مامانم بزرگترن ولی منو مثل دختراشون دوس دارن ... میگفت عزیزم تو مثل خاله هات نری پی درس دیگه شوهر بشه بیخی ...گفتم بهش عمه جان شوهر کیلو چنده بچسبم درسم که هیچی بهتر از علم نیست والا بخدا ...گفت نه جانم وقتی یه شوهر ایده ال پیدا شد میری سر خونه زندگی فهمیدی یا گازت بدم تا بفهمی ..گفتم عمه دلت میاد دختر به این نازی رو گاز بدی گفت خو بخاطر همینه میگمزودی شوهر کن :|

بنده بعدش بحث رو تغییر دادم دیدم حریف هیچ کدومشون نیستم و با مامان برگشتیم...

الانم خونه هستم :))

شبتونم بخیر و خوشی:))

خدافس:/


۶۹

سلام  دوستای گلم :|

الان که دارم پست میذارم صرفا جهت امروزم که چجور گذشت بود وگرنه نا ندارم از کمر درد :|

امروز عصر بنده خواتم برم دنبال کارام ...اول رفتن به زبانسرا بدلیل اینکه کارنامه بگیرم و ثبت نام کنم ...که فقط ثبت نام کردم بدلیل اینکه معلم گرامی واسشون مشکل پیش آمده و توی شیراز مونده تفلکی فداش خدایا کمکش کن واقعا بهترین معلم بود واسه من هم از نوع درس دادنش هم حرفاش :|

خلاصه توی  راه  خونه تا زبانسرا  یه مرد با موتور بود داشت میومد همونجوری از دور منو دید میزد تا رسید تقریبا نزدیکم با موتور خورد به بلوار  خنده ام گرفته بود ولی بدون هیچ لبخندی تازه با اخم رد شدم ...رفتم جلو تر داشتم فکر میکردم اگه من جای این مرده بودم چقدر ضایع میشدم آقا اصلا قربون خدا برم ادم رو میندازه تو هچل همون موقع جلو نانوایی  پام پشت یه طناب رفت فقط چادرم به دادم رسید وگرنه ماشین از روبه رو میومد بنده رو له میکرد یعنی اون لحظه یه سطل آب خنک روم ریختن :|

خوب بود جلو نانوایی کسی ندیدم ...امشب  داشتم به مامان میگفتم مامانم فقط میخندید میگفت خوب بوده کسی همرات نبود وگرنه بدجور مسخره ات میکردن اصلا جرٲت نکردم بگم منم مرده رو مسخره کردم البته بهش نخندیدما  تو دلم هی خودمو جاش  گذاشتم و گفتم گناه داشت ضایع شد ٭ـــ٭خلاصه رفتیم ثبت نام کردیم و راهی شدیم نوشت افزار برای کتاب ولی متاسفانه اینا قولای سر خرمنی میدن و هنوز از زیر چاپم بیرون نیومده:| 

یعنی دلم میخواد وقتی میگن نه همه رو باهم خفه کنم یکی نیست بگه چرا منو الاف خودشون میکن هی خبر میدن فردا بیا امروز بیا بگن کتاب فعلا نمیاد :((

و یه برچسب کتاب گرفتم رفتم پیش دوستم مغازه اش ...بهش گفتم باهم میای بریم بانک امد چادرش رو پوشید بریم یه؛خانم و آقا امدن واسه چوب پره و یه نیم ساعت معتل شدم :|

توی همین هولو هوش بودیم که دوتا پسر وارد شدن یکیش با زیر ابرو بود و صداشم ماشاالله هزار ماشالله انگار داشت‌ تو بلندگو حرف میزد امد به دوستم گفت مداد آرایشی میخوام من اولش توی ذهنم اینجوری تصور کردم گفتم لابد الان از آرایشگاه امده میخواد مداد ابرو بگیره :|

وای نگو واسه دوس دخترش بود :|

ای خاک تو سر اون دختری که خودش رو لایق چنین ادم هرزه ای میدونه بنده از وقتی امدن اصلا سرم به ویترین بود تا رفتن دوستش داشت کوفر منو درمیورد تا میومدم به دوستم یه چیز بگم چار چشی منو دید میزد میخواستم دربیام بگم  والا من تشخیص نمیدم شما دختری یا پسر ولی اگه پسری فکر ناموست باش این‌ همه چش چرونی نکن ...گفتم لعنت بر شیطون بذار برن خودمو قاطی  قیافه {کثافتشون }نکنم ...یه چند دقیقه گذشت گفت رژم میخوام دوستم بهش گفت تند یا  روشن ...گفت از هر کدومش یکی بده  ...دادش اون موقع داشتم جیگرمو گاز میگرفتم تا رفتن وقتی رفتن دوتا حمد خوندم تا سالم برسم خونه فوری رفتم  بانک آخه داداش ح عزیز لطف کردن برام پول ریخته بودن توی کارتم مرسی از این لطفش فداش ابجیش که این همه به فکرمه...و زودی پول گرفتم از دوستم خدافظی کردم تا خونه یه ریز‌ صلوات میدادم  ...امدم خونه نماز خوندم کمک مادر گرامی۷۰کیلو خرما تمیز کردم :|

سرویس شدم :|

الانم یه نیم ساعتی هست تموم شدم ...یه خسته نباشید گنده واسه خودم که چقدر محترمم :))

اعتماد بسقفم تو حلق اژدها >___<

من برم شبتون پر از ستاره ...خدافس:/

صبح دوشنبه نوشت:امروز صبح قبل از اذان صبح خواب دیدم توی پارک  امامزاه نشستم و از دور یکی شبیه مخاطب خاص دیده میشه بعد از چند دقیقه  پاشد رفت توی امامزاده ... چند دقیقه ای گذشت دوباره برگشت و ایندفعه امد روی صندلی کنار من نشست کلی باهام حرف زد و من خیلی کم از حرفامون یادمه ...بهش گفتم چطور امدی اینجا مامان و بابات کجان گفت خودم تنها فقط بخاطر تو امدم  گفتم بخاطر من یا بخاطر دختر خوزستانی  گفت تو چرا بس نمیکنی دختر خوزستانی ازدواج کرده ...بهش گفتم‌ دیدی اونروزا بهت میگفتم این دخترا فقط دنبال دنیاشوننن تو سر من کلاه گذاشتی اون سر تو یه کلاه گنده تر گذاشت  گفت بهم تورو خدا تو دیگه اذیتم نکن گفتم من اذیتت نمیکنم ولی شرمنده منم قصد ازدواج ندارم  و از همه مهمتر داداشم کل قضیه رو میدونه وقتی خواستم پاشم چادرمو گرفت گفت بخدا خوشبختت میکنم گفتم من با خانوادم خوشبختم توی همین لحظه ها بود صدای بلندی از گوشی به صدا درآمد از خواب پریدم و پا شدم دیدم داره اذان میگه رفتم وضو گرفتم نمازمو خوندم خوابیدم ...چه خواب عجیبی من خیلی وقت بود دیگه بهش فکر نمیکردم و از همه مهمتر من  چیزایی که ازش داشتم همشون نابود شدن که :|

یکم واسم عجیبه هر چی هست خیره انشاالله ...ولی بنده دیگه تمایلی به سلام کردن باهاشم ندارم  ولی واقعا عمرمو تلف کردم پای چه کسی :|

یه جا نظر داده بود عزیزم چی شده تورو خدا گریه نکن ...منم جواب دادم من عزیز تو نیستم  ...من از خاکم و یه روزی به خاک برمیگردم :|

والا بقول یه بنده خدایی اینـــا بویــی از مردونگی توی رگاشون نیست ...خوب گفت :|

۶۸

سلام دوست جونیآ...آخر طلسم بنده شکست :|

کمو بیش چیزایی که لازم داشتم رو خریدم ...البته من خودم حالا که فکرش میکنم و میبینم زیادم چیزی نیاز ندارم ...کتابامونم که فردا قراره بدن ..از بس من نوشت افزاره پرسیدم  کتاب هست ،گفت نه ...هم اون خسته شد هم من :|

امشب خیاطی هم رفتم خانم بعد از یه هفته یه تغییر کوچولو خواسته بده ها  ...هیچ دیگه رفتم میگه سرم شلوغه بخدا تو که میدونی من چقدر کار رو سرم ریخته :|

زورم میاد تو کل منطقه ۱۰۰۰نفر نمیرن مدرسه اونوقت هر خیاطی میری سرش شلوغه ...والا همچی مسخره شده هم مدرسه ها که سالی یه رنگ  میدن به دانش آموزای بدبخت  بخدا وقتی بعضیاشون لباس تنشونو میبینم دلم میخواد بحالشون گریه کنم واقعا بدبختن  باباهاشون کارگری میکنن  اونوقت مدیرا سالی یه تغییر الکی توش میدن کسی نیست بگه خانم تو فکر جیب بابا بدبخت بچه ها هستی  هرچند الان دیگه همه مثل همن چه اون که فقیره چه اونکه پولداره همه مثل همن ولی چیزی که هست زوری که به بچه های نمیاد زور به خانواده ها میاد که همشون اکثرا دو سه تا بچه مدرسه ای دارن ...خدایا  مردم دیگه مسلمون واقعی نیستن ...دیگه فکر بدبختیاشون نیستن فقط بپوشیم بخوریم بگردیم بعدش به حال بچه فرقی نمیکنه باباهه داره تو آفتاب سوزان جنوب کار میکنه ...خدایا من از این زورم میاد ای افغانیا چرا دم درآوردن ...یه آرایش میکنن الله اکبر ...کسی نیست بگه آهای ایرانیا چه کاری کردین افغانیم یاد گرفتن بخدا من نوعی وقتی اون موقع ها حجاب این افغانی ها رو میدیدم کیف میکردم حالا چی بخدا قسم میخورم  پارسال با دوستم داشتیم از سوپری سر کوچمون میومدیم دختره جلوتره ما شارژ خرید رفت ما رسیدیم  خونه  وای دختره ده مرتبه رفت آمد بعدش از اولشم هی میگفت عزیزم مهم خودتی به این چیزا فکر نکن ای خدا ما ایرانیامون اینجورین چه برسه افغانی ها :|

بگذریم از بحث افغانی و ایرانی دعوامون میشه ها :))

امروز من یه چیزای گرفتم ...الان عکسشم میذارم براتون :|

http://www.upsara.com/images/gu0t_2015-09-12_22.22.52.jpg

اینم عکس کفش بنده:))

مبارکم بآشه...راستی دیشب  جشن تولد خیلی خوش گذشت ...کلا بعد از عقد داداشم رسما تا حالا اینقد با شوق نرقصیده بودم :))

کلا باحآل بود ... اول از اینکه مهمونا بیآن منو زن داداش و بقیه خواهراش کلی عکس گرفتیم :|

جاتون خآلی حسابی کیف کردم :))

راستی امروز یه چیز دیگه ام گرفتم :))

یه اسپریه و یه لاک پاکن :|

عکس گذاشتم شمام تماشا کنید :))

http://www.upsara.com/images/et5t_2015-09-12_23.05.24.jpg

نمیتونم بگم خوشگله چون ...باید بوش کنی :))

اینم از امروز بنده :|

شب بخیر دوست جونیآ ...شب خوبی داشته بآشید :/

خدافس:/



۶۷

سلام دوستای گلم...الان هوای شهر من طوفانیه و درون منم پر از ترس ...از این هوا ترس دارم :|

میدونم الان هوای  شهرای  ایرانمون  همش بارونیه ...یه حسی بدی دارم از طوفان  یه حس غیر ممکنه یه ترس که وجود منو پر میکنه از خودش...دوست دارم توی این لحظه ها یه خواهر داشتم ...سرمو میذاشتم رو پاهاش و باهم حرف  بزنیم و احساس تنهایی  نکنم ...اون  شب وقتی همین هوا بود من پیش زن داداشم بودم احساس تنهایی نمیکردم آخه روی پاهاش خوابیده بودم داشتم از رویاهام واسش میگفتم  ...باهم درد دل میکردیم ...خیلی دلم واسه اونشب تنگ شده :|

من ترس دارم... از طوفان ترس دارم مننننن میترسم ...خدا جونم اشوبم ارامشم تویییییی...ارومم کن من میترسم...یادش بخیر روزایی که شبا تا صبح توی نت  کنار کسی بودم که الان بهم پشت کرده ...خیلی سخته مگه نه البته واسه من اسونه چون واسم به اندازه سر سوزنم ارزشی نداره {بله اینجوریاست}

✔i don`t love a✔

خدا جونم تو هستی همه کس من همه کسی هستی واسم تو تنهایی ..

خدا جونم بی نهایت دوستت دارم^_^

فکر کنم تا هفته اینده برم وسایل لازم مدرسه رو بخرم...

خدافس:/

صبح نوشت :امروز بعد از نماز صبح خواب دیدم من تو راه کازرونم ..جالب مگه نه من کجا کازرون کجا البته قرار بود بریم پیش عمه {f} خلاصه جالبش اینجآ بود که من پیاده با یه کیف و چادرم بودم یعنی کلا تیپم به یه بچه دانشجو میخورد رفتم اونجا یه پسر امد جلوم  خیلی جدی امد باهام دست داد بعدشم بغلم کرد بهم گفت میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود من اینجوری شده بودم:|

یه دختر امد جلوم گفتم بهش خواهرته گفت نه عزیزم همسرمه ... منو بردن خونشون وقتی وارد شدم همه منو میشناختن ولی من اونا رو نمیشناختم ...ازم میپرسیدن  با کی آمدی میگفتم خودم تنها پیاده امدم عمه {f}رو ببینم خیلی دلم براش تنگ شده  بود هرچی به پسره میگفتم من باید برم پیش عمه میگفت امروز مهمون‌ منی ...وقتی داشت شب میشد یه ماشین شاستی بلند سیاه آمد وقتی خواستم برم پیش عمه دیدم بابامه  بهم گفت الان وقتش نیست باید برگردی خیلی گریه کردم ولی گفت نه ...از همه جالب تر اونجایی که ما توی واقعیت همیشه با خانوادم میرم خونشون مثل کاخ میمونه ولی توی خوابه من دختر و پسر توی یه خونه کاه و گلی زندگی میکردن :|

خیلی دلم براشون تنگ شده مخصوصا عمه ...میدونم الان عمه غم پسر برادرش کلافه اش کرده ...کاش بابا ببرتم پیششون من نزدیک به سه ساله هیچ کدومشونو ندیدم یعنی شاید بیشتر از وقتی مامانم عمل کرده دیگه ما نرفتیم :(

خدایا کاش این خواب من خیر باشه واسه خودم همینور واسه عمه جونمم:|

خسته شدم از اینکه همش توی خونه میگذرونم ...امروز قرار است برم جشن تولد ولی هیچ‌ انرژی ندارم ...کاش یه برنامه داشتم بتونم با داداشام حداقل حرف بزنم ...این چه حقیه توی من گذاشتن×_×

خدایا خیلی سخته خیلی ، تا کی اینجوری باید پیش برم ها ؟!

حسی نیست تو وجودم مخصوصا این روزا ... من دیگه خسته شدم اصلا نمیتونم روی کارام برنامه ریزی کنم ...همینجوری تا دو هفته دیگه باید سر کنم :/


خدایا دوستت دارم ^_^

سلام دوستای گلم و مهمتر از همه خدای مهربونیا سلام سلامی به گرمی نور آفتاب ...

خدا جونم شکرت بابت همه چیزایی که من رو لایقش دونستی ... خدایا امروز به لطف تو من خوبم یه حس خوب دارم ،ممنونم بابت همه چیزاااا خدا جونم من فقط تو رو در نظر دارم پس هیچ وقت منو نا امید نکن مخصوصا این شرایطی که ما توش قرار گرفتیم واقعا من سخت تر از اینا رو گذروندم ولی  این واقعا واسم طاقت فرسا بود خیلی خسته شدم و هنوزم ادامه داره ...خدایا به امید خودت که بهترینی ...اینروزا داره میگذره منم دارم باهاش  هم قدم میشم ...خوشحالم تونستم دل چند نفر رو خوشحال کنم  اینکه یه کمک کوچولو کنم خودش ارزش خواستی داره ... امام رضا دلم الان هواتو کرد ...سلام امام غریب سلام ضامن آهو ...

امام رضا من تورو خیلی دوست دارما ولی چون نا امیدم کردی ناراحت شدم ...ولی چه کنم عاشق حرمتم عاشق کفتراتم نمیتونم تحمل کنم ... داداشم چند وقت دیگه میاد پابوست به امید اون بالایی ، سلام منو بهت میرسونه ...من خودم سعادت امدن به حرمت رو نداشتم ... اینکه نیومدم و نطلبیدیم اینو باید بذارم پای کم سعادتیم ...خدایا شکرت ... نمیدونم چجوری شکرت کنم فقط میتونم بلند صدات بزنم بگم همینکه غم منو به خنده تبدیل کردی  ممنونتم خاک پاتم به اسم قشنگت قسم... خدا جونم مشکلات من داره سوا میگیره ... فقط یکم مشکلات سخت مونده که اونم خودت باید دست منو خانوادمو بگیری ...خدا جونم دوستت دارم...

+خدایا هینجوری بیا باهم ...باش کنارم توی دلم ...کنار گوشم زمزمه قرآن بخون تا من کم لطفیامو فراموش نکنم و از این فرصتای خوب غافل نشم:| 

اگه دلی گرفته داری نباید‌ گریه کنی باید به خودش‌ تکیه کنی ،به خود خدا تکیه کنی ^_^

خدافس:/

۶۵

سلام دوستای گلم^_^

زندگی بهتون خوش میگذره یا نه ... من خداروشکر بد نیستم ولی حرفآی یکی  داره صدق میکنه و حرفآی دیگری داره میرنجونتم البته باید گفت [میرنجونتمون ] ...مامان و بابام هم از این قضیه که یه الف بچه درامد یه مشت چرت و پرت میگه ناراحت شدن :|

واقعا دیگه همه چیز واسم عادی شده خیلی خیلی عادی :|

من در حد خودم آمدم  کارای میکنم که هم خودم راضیم هم خانوادم فشار روشون نیست ...  البته باید بگم  من اولش  راضی به این کارا نبودم ولی بخاطر فشاری که روی بابامه دیدم بهتره درکشون کنم  گناه دارن  ...راستی یه چیزی رو فهمیدم  اینکه چرا  بابام پسر دایی رو   رد کرد الان  فهمیدم  واقعا امامزاده ...خدا ... ایت الکرسی و مامان و بابام و بی بی کم کم کرد ٭_٭

خدایا شکرت بابت همه چیز ... 

اصلا مغزم قاطیه الآن ... فردآ  صبح قراره با دوست جونم بریم دعآی ندبه  ساعت ۵ باید بیدار شم:|

ساعت ۹ صبح تا ۱۰  کلاس دارم بعدشم دوباره ۶عصر تا ۷کلاس دارم کلا قراره فردا خورد شم :|

امروز رفتم خیاطی مانتوم رو تحویل دادم مدلم دادم واسم مدل رو تغییر بدن :/

این روزا کم کم باید برم کفش ، کتاب و بگیرم چون قراره لوازم دیگه رو بابا خودش بگیره توی نمایشگاه (:

امسال کیف و ... که لازم ندارم  نمیگیرم آخه یکم صرفه جویی کردن چیزی از کسی کم میکنه ...نوچ اصلانم اینجوری نیست :|

من به رسما میگم قبلا دنبال مد بودم ولی الآن فهمیدم مد چیز مزخرفیه !

مزخرف بودنش به کنار دیگه حرف دیگران برام به اندازه سر سوزنی هم ارزش نداره (:

مهم اینه که خانوادم رو درک کنم و بجای اینکه سرشون غر بزنم واسم کاری نکردن  خودم پولامو جمع کنم 

اگه چیزی نیاز داشتم  نخوام ازشون پول بگیرم×_×

 اگه ما ادما توی حال صرفه جویی کنیم توی آیندم کم نمیاریم :|

یکم خسته ام کاریم نکردما ولی یکم خسته ام ...چند وقتیه دلم هوای شلمچه کرده اونم بدجور:|

از این به بعد واسه خدا نامه مینویسم  ...بهتر از اینه  که توی خودم بریزم و هرجا سفره دلمو باز کنم :|

اینم از گفته های‌ من :|

+قالبمم مبآرکم بآشه  ^_^

خدافس:/


بعدا نوشت :فردآ صبح ساعت ۶پخش مستقیم دعای ندبه از شهر ما از شبکه یک سیما ...منم میرم  خواستین ببینین  شاید منو تو جعمیت پیدا کردین خخخ ...