-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مرداد 1400 00:36
سلام مجدد :) http://tooka20.blog.ir/ اینم آدرس جدید :) برای دوستان عزیزم …
-
آدرس کانال و وبلاگ جدید❤️
شنبه 16 مرداد 1400 01:19
من از وقتی اینجا رو بستم خیلی ها رو گم کردم ! بچه هایی که بعد از اینجا همچنان دوست داشتن نوشته های منم بخونند من همچنان وبلاگ نویسم … ولی ی کانال تلگرام دارم دوست دارم همتون رو اونجا داشته باشم ! آدرسش رو میذارم اینجا براتون … https://t.me/Tookabano20
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 مرداد 1400 06:45
سلام :) کسی اینجا رو میخونه احیاناً ؟ بسته بود ولی واقعا کسی دنبال پیدا کردن من بود ؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 مرداد 1398 15:33
من تصمیم گرفتـــم واقعا از اینجا برم به هر دلیلی دوست دارم این فصل از زندگی چون همراه با اهمال کاری بوده بسته بشه بره !!! شاید خیلیا فراموش بشنــد شاید خیلیام از ذهن من پاک بشند مهم نیست اونای که جاودانه هستند برای همیشه جاودانه میمونند ... امضا : پرستش پ ن : به تاریخ ۱۳۹۹/۱/۱۹ ---≥ ادرس رو پاک کردم اگه کسی ادرس جدید...
-
خـودم شروع میکنم
چهارشنبه 9 مرداد 1398 04:21
الان 4صبحه هنوز بیدارم من همش از فکر الکــی نیست همش منطقی و قابل عملی کــردنه کافیه بخـــوام و تلاش کنم ... آخه تا کی باید یکی نقشه راه رو بهــم نشون بده تا من برم جـــلو باید من خودم به خودم کمک کنم واقعا ! من بایــد تلاش کنم شاید تا امـروز مفیـد نبودم ... ولی ایمان آوردم که باید مفـید باشـم ، آخر تا کی به اینو اون...
-
تغییرات آنی
سهشنبه 8 مرداد 1398 02:00
قضیه چیه چرا من یهو تغییر میکنم ، چرا یهو یه فکرای جدید میاد توی ســرم و دلم میخواد هرچه زودتر عمــلیش کنم !چــرا آخه حتی حاضـرم زندگی در پیش رو رو کنسلـش کنم حتی شده یهــویی!مثلا دیگه حتی نبینمشون اون آدمایی که کلی ادعای پوچ و بیهـوده دارن یـــا خیلیای دیگه ...
-
اشکار شدن
یکشنبه 6 مرداد 1398 11:45
امـروز آغاز یه روز جــدید یه روز که خالی از آدمـای بی لطفه ... دیشب یه نفر از جریانات ۸الا۹ماه پیش باخبرش کــردم همچیو گفتم بجز یه مورد کا اصلا واقعا برام سخت بود اشکالی نداره ، مهم اینکه من همچیــو فراموش کنم فراموش فراموش ... فراموش کردن هرچیزی سختگی خودش رو داره ولی واقعا نیازه!!
-
کم کم آمــاده میشم
دوشنبه 31 تیر 1398 00:36
اینکه امـروز کارام رو چه نصف چه نیمه تموم کردم ولـی حالم خوبه یکـم چون دوتـا هدفـام رو دنبال کـردم...
-
استــــارت
یکشنبه 30 تیر 1398 00:45
امروز دقیقـا به وقت پارسال شایدم زودتــر برنامه رو با همــون آدم شروع کــردم اون اظهار داشت که من خیلی فرق کردم و حسابی اینور به اونور شــدم !!خب این اظهار نظـر اون بود از یه طرفم به نفع آقای میــم که بی صبرانه منتظر بود که منو بشناسه و از نزدیک ببینتم و دید امـروز و مکالمــه ای در حد ۴۵دقیقه بینمون رد و بدل شـــد ......
-
آیا قرار برم من ؟
یکشنبه 23 تیر 1398 01:22
حس حال الانم و چشمای گریـــونم مثل شباییه که بابام زنده بود ولی من از ترس مرگش گریه میکــردم... چقدر گاهی محبتا الکی الکی خــار میشند ... عشق یعنی فقط من با تو بپــرم بابا بال بفرست برای پرواز من !!
-
بــرادر کلمه خیلی خنده داریه!
شنبه 22 تیر 1398 19:17
به من میگه از وقتی بابام رفته تو خیلی تغییر کردی اره باید همونجوری میموندم تا شما منو لگد مال کنید ... آخه خدا تو کجــایی که همش با اینـا یاری و مارو گذاشتی آخر کاری ، خیلی خنـــده داره نمیگه ما نسبت به تو و زندگیت حریص تر شدیم نمیگه ما بد شدیم تغییرات رو میذاره واسه من خیلی جالبه ولی منم حد خودمو بلدم بذار به موقع اش...
-
اهمال کاری رو کنار بزنید
جمعه 21 تیر 1398 14:32
اینکه روی اهدافــم کلیک کردم این خیلی خوبه اینقدر خوب که حد نداشت!همـشم به دلیل وجود تصمیمات نهایی خودم بود و خوندن کتابهای مورد علاقه ام . "از شنبه" یه کتاب فوق العاده است که اگه شمام توی تنبلی و اهمال کاری گیر کردید حتما بهتون پیشنهاد میکنم بخونیدش چون نکته های ریز و دقیقا حرفای توی ذهن همه ی ماهایی که...
-
تلاش های بی دریغ ...
شنبه 15 تیر 1398 21:48
راستی کتاب خوندن رو شـــروع کردم ... ورزش و رقصیدنم شروع کردم ... میخوام از فردا نقاشی کشیــدنم شروع کنم... میخوام لذت ببـــرم تماما لذت ببرم ... زنــــــدگی جایی برای لذت بردنه ، با تمام توانم تلاش میکنم که وقتی به یک مرد رسیدم از وجودم و برخوردم شرمش بیـاد ... مطمئنم ناخواسته یه روز سر راهـم قرار میگیره ولی اون روز...
-
کنکـــور پایان داد به زندگی اشتباه
شنبه 15 تیر 1398 21:40
کنکـــور تمـام شد و خیلی چیزا باهاش به پایان رسیـــد ... عشق علاقه گریه ها و غم هام ... هیچ کدوم به کنکور ربطی نداشت صرفا جهت اطلاع ! ولی بین کنکور جایی رفتم و همه چیز رو به پایان رسونــدم... این شاید غم و ماتم داشت ولی من بعد از اشکام بعد از ترکیدن بغضم فقط به چیزای خوب فکر کردم به خیلی چیزا حتی به اینکه هیچ وقت به...
-
این نیز بگذرد...
پنجشنبه 13 تیر 1398 17:06
امروز بد قول شدم و نتونستم با خدام حرف بزنم ... الانم دیر نیست الان پاشم و روبروش وایسم بگم خدا آمدم پیشت پس حرفام رو گوش کن ... یک آدمی دلشکسته ام یه آدمی که دیگه از راهش سر در گمه ... فردا تنها میرم ... میخوام کمتر باهاش میخوام کمتر درموردم بدونند چون خسته ام چون دیگه واقعا حوصله توضیح دادن ندارم ... وسایلم رو جمع...
-
امشب قراره باهاش حرف بزنم
پنجشنبه 13 تیر 1398 01:41
خدا جون میدونم میخوای من جلوت زانو بزنم تا مشکلم رو حل کنی چشــم حتما بخداوندی خدا جلوت زانو میزنم ، امشب رو بیدار میمونم که جلوت زانو بزنم و تمــام روز رو باهات حرف بزنم!! یسریا فردا کنکور دارن ولی من فردا باید برم کارت ورود به جلسه ام رو بگیرم برای جمعه طاقت فرسام ... خدا جونم امشب رو به عشق تو بیدار میمونم ، فقط...
-
شکـرت خدایا
چهارشنبه 12 تیر 1398 23:53
سلام الان که حس نوشتنم آمد ، دارم اهنگ پلی میکنم دراز کشیدم رو تخت و بیخیال از اون روزایی که گذشت و با تمام سختی هایی که تموم شـد و من یک چشمم گریه بود و یه چشمم غم بــود ... یه بیماری خیلی سختی رو گذروندم یه بیماری که الان دوماه درگیرشــم و روزای خوب زندگیم بخاطر همین بیماری به باد رفت متاسفانه ... خداروشکر رفتم دکتر...
-
اندر احوال حالم حال حاضر
چهارشنبه 5 تیر 1398 15:38
خسته ام خسته ... خونه ی امن من همیشه بلاگ اسکای بود برای نوشتن برای گریه های شبانه ام برای تمام سختی هایی که کشیــــدم ! دلم از دست همه خونه ، خسته ام خسته تر از آنچه فکرش را بکنی ، ۱۸سال عمر کردم ودی توی سن کم شدم یه ۸۰ ساله از بس غم به دلم راه دادم از بس هیچ کس چش نداشت ببینند من لبخند میزنم !! نمیبخشمـــــت برای...
-
رفتنــــی باز موقت...
جمعه 27 اردیبهشت 1398 01:40
آخــرین پستم باشــد تا ۱۵تیر ماه ۹۸ رفتــم که بشینم درس بخـونم ، رفتم که اهدافم رو دنبال کنم رفتم که یکم بتونم این زمانم رو مدیریت کنم ؛ این رفتم رفتنی نیست که نشه برگشت رفتنیه که برگشتنش حتمیــــه! یک روز میام و میگم که موفق شدم به یک سری اهدافم برسم شاید اون رسیدنـــا نزدیک باشنـد خیلی خیلی نزدیک ... امیدوارم هرکی...
-
پیشرفت
جمعه 27 اردیبهشت 1398 01:28
تمام برنامـه های داشته و نداشتـم رو پاک کردم که تمام حواسم باشه به درسم ... خدایا این آخر سالی و پایان تـرمی خودت یکم هوام رو بیشتر داشته باش من بنده خوبی نیستم اما تو خدای خوبی هستی اینو مطمئنم و هیچ بیمی ندارم ... برنامه جدیدم رو میچینم و بدون هیچ استرسی میشینم درسم رو میخونم ولی ای کاش برنامه ام اوکیه بشه و من صبح...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 اردیبهشت 1398 16:08
خاله شایسته صدام میکنه ، اون یکیشم خاله زهرا ؛ چقـدر تفاوت آخـه :)) بعد از چند ساعت خوابیدن الان پاشدم به کارای فــردیم برسم اون زنگ میزنه ۸/۳۰ آماده باش آخه اگه نرم ناراحت میشه برمم خب کلی از وقتم میره حداقل باید برنـامه ام رو جوری تنظیم کنم که بتونم توی این چند روز تمومـش کنم ! خدایا کاش بشه ...
-
حرفایی که ناخواسته از دهنم بیرون آمد
پنجشنبه 26 اردیبهشت 1398 03:18
کاش یکی بود که یادم میاورد که من ۳۱ ام نوبت دکتر با خانم دکتر بحرینی دارم ! کاش یکی بود که یادم میاورد ۶ ام نوبت دکتر با خانم دکتر خضری دارم ! کاش یکی بود که تمام حواس مـــنو به خودم میاورد ! ای کاش حتی سو تفاهمم پیش نمیومد درمورد تو کاش اونشب راهم کج کرده بودم مستقیم رفته بودم ایستگاه کاش هیچ وقت پیش تو گریه نکرده...
-
!!!!
پنجشنبه 26 اردیبهشت 1398 01:16
خـــدایا من اصلا اعصاب بچه کوچیک نـدارم اصلا ... اه دیگه نباید زیاد به کسی روح بدم آخه من درس دارما درس چرا هیچ احد و ناسی حالیشون نیست آخه من درس دارمــــا !
-
نـاراحت نیستم
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 16:24
اینکه اون منو منتظر گذاشته ناراحت نیستم اینکه خانم عبدی پیام داد دخترم توی این محیط موندنت خوب نیست برو برو تا موفقیتت به سرانجـام برسد ناراحت نیستم اینکه از فردا قرار نیست بیرون برم ناراحت نیستم اینکه توی ۶ روز باقی مــونده باید تمام سه تا امتحان رو باهم بخونم ناراحت نیستم بخـــدا ناراحت نیستم بخاطر هیچی ناراحت نیستم...
-
تا بشـود کرد کاری
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 14:36
اینکـه من تونستم دیشب خوب استارت درس خونـدن رو بزنم این خیلی خوب بود و میدونم کـه ادامه داره ... باید تا امشب تمـومش کنم که فردا رو درسی که جمعه کلاس دارم بتونم تموم کنم !! سخت هست ولی خب دیگه ... خیلی دوستش دارم ولی گاهی اوقات درخواستهای نابجاش دیونـــه ام میکنه و این قدرت نه گفتنه بهش رو هنوز یاد نگرفتم شایدم زیادی...
-
روزای پایانی
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 00:00
نیمی از کارام رو انجام دادم نیم مهمـــش مونده !! رفتم که شروع کنم درس خوندن ... وااای که این روزا چقــــــدر طاقت فرساست ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اردیبهشت 1398 21:08
یکم عجیبــه ! امشب کلی کار دارم که باید انجام بدم یعنی میرسم که انجام بدم ... امشب تصمیم داشتم برم مسجــد ولی اینقدر خسته بودم ترجیح دادم بخوابم و نمازم رو توی خونه بخونم ، الان پاشــدم و میبینم کلی کار ریخته سرم و کلی درس نخونـده ... من برم و بعد تر بیام بنویسم از روزام :)))
-
کارتـش مسدود شد
دوشنبه 23 اردیبهشت 1398 23:02
کـاری که درست نمیــکنم میزنم خرابش میکنم 'اووف ... اه حـوصله اشو ندارم دیگه بنویسـمم یهو مثل چی تو فکر نوشتنم گاهـــی ام زرت و زرت ور میزنم !
-
اتفاقات ناگهـانی
دوشنبه 23 اردیبهشت 1398 16:09
من شورش رو درآوردم به طرز وحشتناکــــی بهش حق میدم یکی از گناهان کبیره منه گاهی بهش بی احتـرامی میکنم ! خب من خیلی آدم دقیقی نیستــم ولی از زمان بی زمانم بس متنفــرم عجیبا یه جور وحشتناکی عصبیم میکنه !!! شاید اگه زودتـر گفته بود حال الان دوتامـون این نبود دیگه !اتفاقات یهویی واسم قابل درک تر تا اینکه بدقولـی کنی مثلا...
-
روزه دار بس حال خراب
یکشنبه 22 اردیبهشت 1398 17:38
وای خـــدا چقدر بی حسم من !! به طرز وحشتناکی خوابم میاد و گرسنمه ... یه دختر خوشمزه جلومـــه دلم میخواد یه لقمه اش کنم حیف بابایش پیششه ، عاشـــقش شدم عجیب صداش یه جور خاصی ادمو میخوابونه مثل عروسکای اهویی دارم خوشگلـــه(آیکون یه خنده پت و پهن)