فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

بیخیال باش !

اینقده بیخیالم که درجه اش دستم در رفته ! قبول نشدم همه با ی حس بد میبیننم ولی من باز بیخیالم !

کپسول لازمم!!

 یه وقتایی واقعا برای اکسیژن روحت کپسول اکسیژن لازم میشی دست خودتم نیست ...

الان واقعا اکسیژن لازمم ، خدا میدونه چقدر لازمش دارم ! هووف خدایا مددی همچی اوکی همچی نورمال بعد یکی خوشی بزنه زیر دلش بگه نه ! کجاش منصفانه اس ...

گریه های اخر شبی از سر اشتباهات !!

اینقدر دلم گریه میخواست که نگو اینقدر دلم خالی شدن میخواست  که نگو اینقدر که دیگه ب هیچ کس و هیچ چیز فکر نکرد ...

حالم اصلا خوب نبود اما میخوام خوب باشم ...

زندگی هیچ وقت رنگ قشنگش رو نشون نداد هروقتم داد زد تو ذوقم !! زندگی میکنم با همه بدیهاش با همه ناراحتیاش ! سخته ولی بخشید ...


سلام :')) چرا برگشتی کسی نبود که ترسیدی ! :دی

امروز بی انکه نفسی باشد خیلی بهتر عمل کردم ! یه چیزایی رو یاد گرفتم دیگه سخت هست ولی یاد گرفتم ! 

نمیدونم چرا منم جز لیست انتشار گوشیش قرار داده اخه یکی نیس بهش بگه من دیگه اونورا افتابی نمیشم ورار جان !! از نظر من مشکلی نیست ولی اینکه چرا این مدلیه سواله !بگذریم ...

امسال سال ورودم به دنیای دیگه اس دنیای ماورای این دنیا ، همچیش قشنگه ...

میدونم ته دنیا همش یه مرگه ولی از نظر من باید یه مرگ قشنگ باشه ن زشت !! 

فتح کردن قله ب این اسونیام نیست ولی اخرش فتح میشه :) زیاد شنیدم و زیاد گفتم ادم یه چیزی رو میخواد بگذرونه چه بهتر که ب نحو احسنت بگذرونه ! ولی خدایش تا اینجای زندگی که رسیدم میدونم سختی زیادی داشته خصوصا این یسال اخیر که واقعا روی پای خودم ایستادم خیلی خیلییییی سخت بود اسون بود نکه بقول مادرجون میخواستم اوپولو هوا کنما نه ولی اینکه خیلی جاها خسته میشدم و خیلی جاها نیاز نبود ولی من دنبالش بودم :/

یکشنبه با اینکه دوشنبه امتحان داشتم ولییییی یجور عجیبی حالم خراب بود دلتنگی یا هم دیونگی هرچی هرکی خواست اسمش رو بذاره من عیب نمیدونم ! دل و زدم ب دریا سوار خط واحد شدم رفتم مرکز اول رفتم کتاب فروشی ب بهونه کتاب مورد دلخواه قفسه ها رو یکی دوتا کردم کتابمو پیدا نکردم از هرکدوم دلم کشید و کشش پیدا کرد گرفتم ! اونجا داشتم با خودم میگفتم قرار نیس دیگ باش حتی حرف بزنم  ولی وقتی رفتم انگاری سوپرایز شد اولش  برخلاف میل باطنی باهم دست دادیم  ولی بهش گفتم چقده ناراحت بودما گفت مشخصه ولی چرا امدی باز گفتم خب امدم خرید کتاب ن دیدن مخصوص تو گفت مشخصه کاملا ! اینجور ادمیم من ! 

بعدش رفتم کافه اونجا بود که زندگی رنگی دیگه گرفت! 

کافه دیدار ! دیدار منو با تو اغاز کرد ...

از وقتی بزرگ شدم مشتری همیشگی خیلیا شدم خیلیا ! 


دور برگردونی هست پس دور بزن و برگرد تادیر نشده

زندگی گاهی وقتا دلخوشیای کوچیک کوچیکشه که ادمو سر و پا نگه میداره ...

ی زمانی فک نمیکردم این حجم و اندازه از کسی یا چیزی متنفر بشم اینقدر که سخته حد خوبی نداره :/ 

یک هدف قشنگ گاهی ادمو به ی دور برگردون میرسونه و حاضره توی اون مدت ک قراره دور بزنه خیلی پشت چراغ قرمز وایسه تا به دور برگردونه برسه !!!!

شما خودتون بودید گفتید اخرین جلدش خودم گرفتم

وقتی از اون پله ها چندین بار بالا و پایین امدی ولی نشده ک یبار دست پر بیای بیرون عجیب نیست ولی وقتی اخرین بار با کلی ناامیدی و ناراحتی میری انگاری نصف قلبت جا گذاشتی همون نزدیکیها که بهونه اونجا اینجام میای !! شاید تا امروز قیمت کتاب برام مهم بود نکه الان پولدارم نه ولی الان دلیل حال خوبم فقط میتونه کتاب باشه ...