ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سلام دوست جونیآ ... خداروشکر صد هزار مرتبه شکرت که سالمیم ...
دیگه داره مدرسه هام باز میشه و کم کم اینترنت باید تعطیل شه ...و جاش رو درس بگیره ...ولی فعلا هستمآ کنارتون نترسید نمیرم :|
حالا نکه شمام خیلی از رفتن من ناراحت میشین >__< تازه خوشحالم میشید مگه نه ؟!
بیخیال دلتون شاد لباتون پر از خنده ...یه روز همه میرن نه تنها از دنیای مجازی بلکه دنیای واقعی :|
خدایا خودت کمکم کن ...الهی به امید تو که راه گشاهی ...
راستی دیروز ی چیز خوشمل درست کردم بعد دوسال که از کار دست کشیده بودم ^_^
عکسشم میذارم ببینید ...
http://uupload.ir/files/15n0_2015-09-15_23.18.55.jpg
البته هنوز اسپریه بهش نزدم که برجسته بشه :/
دلم میخواد زودتر کتابامون رو بدن تا حداقل داداش هست واسم جلد بگیره :|
پارسال پسر عمه جان واسم جلد گرفت و نذاشتم بره دنبال کارش بله مـــن چنین موجـودی هستم:))
دلم میخواد زودتر درس و مدرسه شروع بشه و ای کاش این علاقه تا پایان سال تحصیلی باشه که میدونم نیست همه اش باد میشه میره هوا:|
دیشب زن دااش خونمون بود و رفتیم خونه همسایه و موقع برگشت که امدیم شام خوردیم تلفن مامانم زنگ خورد مدیر گرامی مدرسمون بودن :|
ایشون وقتی فیلش یاد هندستون میکنه زنگ میزنن ...دیشبم زنگ زده بود من جاش برم مدرسه کارا رو انجام بدم :/
صبح زود وقت ساعت کاریشون رفتم تا ۱۱مدرسه بودم بعدشم امدم خونه هی نت و... تاالان البته امشب رفتیم پیش عمه مامانم عمل قلب کرده بودن :/
دختراشون هم کنارش بودن ...یکیشون با من جوره البته همشون جورن ...همسنم نیستنا از مامانم بزرگترن ولی منو مثل دختراشون دوس دارن ... میگفت عزیزم تو مثل خاله هات نری پی درس دیگه شوهر بشه بیخی ...گفتم بهش عمه جان شوهر کیلو چنده بچسبم درسم که هیچی بهتر از علم نیست والا بخدا ...گفت نه جانم وقتی یه شوهر ایده ال پیدا شد میری سر خونه زندگی فهمیدی یا گازت بدم تا بفهمی ..گفتم عمه دلت میاد دختر به این نازی رو گاز بدی گفت خو بخاطر همینه میگمزودی شوهر کن :|
بنده بعدش بحث رو تغییر دادم دیدم حریف هیچ کدومشون نیستم و با مامان برگشتیم...
الانم خونه هستم :))
شبتونم بخیر و خوشی:))
خدافس:/
سلام
من میام بهت سر میزنم و میخونم مطالبت
خوشجال میشم از شرایط خودت بهم بگی همونای که گفتی شبیه منه
یه روز بهت کلش رو میگم...
ﺍﻣﺮﻭﺯ ….
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﺖ،
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ….
ﺯﯾﺒﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ …..
مرسی
خدایا!
آدمهای خوب سر راهمون بگذار … .
حس بسیار خوبیست هنگامی که در لحظه هجوم غم یا ناامیدی یا پریشانی؛
بی هوا کسی سر راه آدم سبز بشود…
کلامش؛ نگاهش؛ حتی نوشتهاش
آرامش و شادی و امید بپاشد به زندگی ات.
فقط از دستِ خودِ خدا برمیآمده که آن آدم را،
یا کلام و نگاه و نوشتهاش را برای آن لحظه خاص سرِ راه زندگی ما بگذارد.
.
شاید یکی از دعاهای روزانه ام این باشد که:
خدایا مارا واسطه ی خوب شدن حال دیگران قرار بده
.
آمین…
.
آمین ...آمین
ادیسون به خانه بازگشت یادداشتی به مادرش داد و گفت این را آموزگارم داد گفت فقط مادرت بخواند…
مادر در حالی که اشک در چشمان داشت برای کودکش خواند…
"فرزند شما یک نابغه است این مدرسه برای او کوچک است آموزش او را خود بر عهده بگیرید"
. سالها گذشت مادرش از دنیا رفته بود…..
روزی ادیسون (بزرگترین مخترع قرن) در گنجه خانه خاطراتش را مرور میکرد برگه ای در میان شکاف اورا کنجکاو کرد آن را برداشت و خواند…
"کودک شما کودن است از فردا او را به مدرسه راه نمیدهیم"
واییییییییی ابجی با سلیقه ی من چه قد قشنگ جونم
سلا م ابجی م ...خوبی
عکسه برای من باز نشد
مگه میشه...خب کپیش کن
واقعا دستتون درد نکنه....زیبا بودش کارتون..
سرتون درد نکنه ...قابل شما رو نداره