فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

کم کم آمــاده میشم

اینکه امـروز کارام رو چه نصف چه نیمه تموم کردم ولـی حالم خوبه یکـم چون دوتـا هدفـام رو دنبال کـردم...


استــــارت

امروز دقیقـا به وقت پارسال شایدم زودتــر برنامه رو با همــون آدم شروع کــردم اون اظهار داشت که من خیلی فرق کردم و حسابی اینور به اونور شــدم !!خب این اظهار نظـر اون بود از یه طرفم به نفع آقای میــم که بی صبرانه منتظر بود که منو بشناسه و از نزدیک ببینتم و دید امـروز و مکالمــه ای در حد ۴۵دقیقه بینمون رد و بدل شـــد ...

اتفاقای جدیدی افتاده که اونــم فقط بستگی به مــن داشت که چطور واکنشی نشون میدم ، واقعـا گاهی یچیــز غیـر ممکن و اینکه به فکرتم نیاد پیش میاد ...

مثل عقیده ی امروز من و موافق!!

 

آیا قرار برم من ؟

حس حال الانم و چشمای گریـــونم مثل شباییه که بابام زنده بود ولی من از ترس مرگش گریه میکــردم...

چقدر گاهی محبتا الکی الکی خــار میشند ...

عشق یعنی فقط من با تو بپــرم بابا بال بفرست برای پرواز من !!

بــرادر کلمه خیلی خنده داریه!

به من میگه از وقتی بابام رفته تو خیلی تغییر کردی اره باید همونجوری میموندم تا شما منو لگد مال کنید ...

آخه خدا تو کجــایی که همش با اینـا یاری و مارو گذاشتی آخر کاری ، خیلی خنـــده داره نمیگه ما نسبت به تو و زندگیت حریص تر شدیم نمیگه ما بد شدیم تغییرات رو میذاره واسه من خیلی جالبه ولی منم حد خودمو بلدم بذار به موقع اش آخر این قصه من با اینا یکی نیستـــم اینو خوب میدونم !!


اهمال کاری رو کنار بزنید

اینکه روی اهدافــم کلیک کردم این خیلی خوبه اینقدر خوب که حد نداشت!همـشم به دلیل وجود تصمیمات نهایی خودم بود و خوندن کتابهای مورد علاقه ام .

"از شنبه" یه کتاب فوق العاده است که اگه شمام توی تنبلی و اهمال کاری گیر کردید  حتما بهتون پیشنهاد میکنم بخونیدش چون نکته های ریز و دقیقا حرفای توی ذهن همه ی ماهایی که دچار بیماری اهمال کاری هستیم رو توش نوشته !! 

تلاش های بی دریغ ...

راستی کتاب خوندن رو شـــروع کردم ...

ورزش و رقصیدنم شروع کردم ...

میخوام از فردا نقاشی کشیــدنم شروع کنم...

میخوام لذت ببـــرم تماما لذت ببرم ...

زنــــــدگی جایی برای لذت بردنه ، با تمام توانم تلاش میکنم که وقتی به یک مرد رسیدم از وجودم و برخوردم شرمش بیـاد ...

مطمئنم ناخواسته یه روز سر راهـم قرار میگیره ولی اون روز یادش میارم که خیلی چیـــزا دیگه تموم شـده ...

هیچ وقت دلـم برای روزایی که گذشت تنگ نمیشه و نخواهـــد شد اینو میدونم چون تمام راهای ارتباطی رو قطع کردم نه با اون بلکه هر کسی که احساس کنم ذره ای به من آسیب میرسونه...

من یک روز بهترین خودم خواهم شدو امـــا اون روز دیر نخواهـــد بود مطمئنم ...


کنکـــور پایان داد به زندگی اشتباه

کنکـــور تمـام شد و خیلی چیزا باهاش به پایان رسیـــد ...

عشق علاقه گریه ها و غم هام ...

هیچ کدوم به کنکور ربطی نداشت صرفا جهت اطلاع ! ولی بین کنکور جایی رفتم و همه چیز رو به پایان رسونــدم...

این شاید غم و ماتم داشت ولی من بعد از اشکام بعد از ترکیدن بغضم فقط به چیزای خوب فکر کردم به خیلی چیزا حتی به اینکه هیچ وقت به اون خراب شده برنگـردم هیچ وقت دیگه به هیچ نامـــردی ابراز علاقه نکنم ...

در عین ناباوری به خدا و قرآنــــش سپردمش که همون کارایی رو که در حقم کرد در حق خودش و خانواده اش بشه تا بدونه چکاری کرد هرچند من بارها خورد شــــدم ولی خب دیگه این یک نشانه بود برای من که بتونم خـودمو جمع کنم از این حالت مزخرف ...

به خودم قول دادم خوب باشم ..

اینقدر خوب که برجک خیلیا رو بشکنم ...


این نیز بگذرد...

امروز بد قول شدم و نتونستم با خدام حرف بزنم ...

الانم دیر نیست الان پاشم و روبروش وایسم بگم خدا آمدم پیشت پس حرفام رو گوش کن ...

یک آدمی دلشکسته ام یه آدمی که دیگه از راهش سر در گمه ...

فردا تنها میرم ...

میخوام کمتر باهاش میخوام کمتر درموردم بدونند چون خسته ام چون دیگه واقعا حوصله توضیح دادن ندارم ...

وسایلم رو جمع کردم تا برای فردا اماده اش کرده باشم شاید هیچی نخوندم شاید هیچ گونه آمادگی نداشته باشم شاید یه کلمه ام حالیم نباشه ولی فردام مثل همه روزاس بـــرام خیلی عادی خیلی خیلی عادی ...

من از پس این آزمون شاید بر نیام ولی خیلی قولها رو به خودم دادم که دیر یا زود عملیشون میکنم ...


امشب قراره باهاش حرف بزنم

خدا جون میدونم میخوای من جلوت زانو بزنم تا مشکلم رو حل کنی چشــم حتما بخداوندی خدا جلوت زانو میزنم ، امشب رو بیدار میمونم که جلوت زانو بزنم و تمــام روز رو باهات حرف بزنم!!

یسریا فردا کنکور دارن ولی من فردا باید برم کارت ورود به جلسه ام رو بگیرم برای جمعه طاقت فرسام ...

خدا جونم امشب رو به عشق تو بیدار میمونم ، فقط اینکه چادر گلگلیمو بپوشم و جلوت وایسام بگم من روم نمیشه به کسی رو بزنم جز خودت فقط خودت برام یه راه باز کنی ...

قول میدم خوش وقت باشم برای حرف زدن باهات !!!

شکـرت خدایا

سلام 

الان که حس نوشتنم آمد ، دارم اهنگ پلی میکنم  دراز کشیدم رو تخت و بیخیال از اون روزایی که گذشت و با تمام سختی هایی که تموم شـد و من یک چشمم گریه بود و یه چشمم غم بــود ...

یه بیماری خیلی سختی رو گذروندم یه بیماری که الان دوماه درگیرشــم و روزای خوب زندگیم بخاطر همین بیماری به باد رفت متاسفانه ...

خداروشکر رفتم دکتر و یه دکتر خوب پیدا کردم برای شروع زود هنگام درمــان و من تا یسال باید رژیم خفیف بگیــرم ...

خداروشاکــر حتی با تمام سختی هایی که این روزا دارمـــــشون و گاهی از پسشون برنمیام حتی همین بی پولی هایی که دارم میکشم و سخت در گیرم کرده ولی شــاکرم ...

مینویســـم از همین روزا که با تمـامش در حال جریـانم :)))

اندر احوال حالم حال حاضر

خسته ام خسته ...

خونه ی امن من همیشه بلاگ اسکای بود برای نوشتن برای گریه های شبانه ام برای تمام سختی هایی که کشیــــدم !

دلم از دست همه خونه ، خسته ام خسته تر از آنچه فکرش را بکنی ، ۱۸سال عمر کردم ودی توی سن کم شدم یه ۸۰ ساله از بس غم به دلم راه دادم از بس هیچ کس چش نداشت ببینند من لبخند میزنم !!

نمیبخشمـــــت برای هیچ وقت هیچ وقت ...