فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

بدترین روزا

خدایا خسته‍...ام از حرفا و چرندیات  کناریم خسته ام ، بدترین سردرد دنیا توی مراسم خالم گرفتتم و هنوز خوب نشدم و روز به روز عود میکنه‍...

من میجنگم ، میجنگم تا موقعی که خبر تشیع و تدفینم رو به‍...مردم میدهند

خالم فردا هفتمین روزشم میدن ولییییییی من باور نمیکنم نیست دیگه‍....خدا داغ بدی رو به دلمون گذاشتی 

خدایا خودت کمکم کن ، بدجور داغونم بدجور بدجور

مرور خاطرات

ای خدا چرا خالمو بردی چرا خاله ۳۷سالمو بردی چرا بردیش چرا چرا چرا چرا ، ای خدا من دیگه طاقتی برای تحمل ندارم دارم روز به روز بیشتر نابود میشم ، خاله‍....جانم همه جا تعریف میکنند تو عاشق شوهرت بودی درسته‍...عاشق بودی  ولی چرا عشقت رو و ثمره عشقت رو ول کردی رفتی ، ها ها ها چرا چرا خاله ، دیشب توی دعای پر فیض حالم بد شد ، اینقدر که مداح اسمش رو آورد و حرفای توی دل منو به زبون میاورد و همینجوری میگفت نوکر امام حسین ، چرا دیگه نیستی چرا رفتی ، دیگه‍...توی هیچ مجلسی نیستی و باید با خاطراتت گذروند ، خاله‍...جانم دیگه بچه هات باید خودشون کلید بزنن وارد خونه بشند البته اگه دیگه بتونند توی اون خونه بدون تو زندگی کنند ، آره خاله جانم من خیلیییی ضعیفم آره میدونم بجای که برم همدرد بچه هات بشم ولی نشستم و تا تونستم گریه‍...کردم و گریه تمام عزیزانت هم براه کردم بعد از آرومی که از ازدحام جمعیت بدست آورده بودند با صدای گریه من همه دوباره  شروع به‍...مرور خاطرات میکردند ، و منم واقعا تمام لحظه‍...هاش جلوم بود ، وقتی خواستم بیرون نتونستم از صاحب عزا خدافظی کنم ولی خواهر شوهرش  تا دیدم آمد سمتم و گفت آره یدونه خاله اش خاله‍...لیلات رفت و بد داغی بدلمون گذاشت ، خاله جانممم کجاییی ، اللن دقیقا کجایی فدات بشم ، خاله اینروزا به فکر تو تموم شد و امتحاناتم رو بیخیال شدم و امروز باید تمومش کنم...خاله‍...رفتی  ، چرا خاله‍...

داغ دومم نازل شد

دیدین گفتم پشت آرومی من یه فاجعه‍...اس اون فاجعه‍...ام به سرش آمد 

ماهورمونم دیشب بعد دوماه آمدن به دنیا چشماشو بست و با آهی کوتا رفت و دیگر نیست ...خدا تورو به بزرگیت به حال دلمون رحم کن گناه داریم ، داغ اولی نمیتونیم تحمل کنیم چرا توی عرض ۱۲ساعت دوتا داغ به دلمون نشوندی چرا آخه‍...میدونم کفر میگم میدونم صلاح همه مارو تو میدونی و همه‍...اینا درده‍...همه اینا از داغ دستپاچگی  در این دنیای محلقه‍...در این دنیای ناگوار و سرد ... من به سختی و آسونی صبوری میکنم و خودمو آرو م نگه‍..میدارم . میدونم بدترین روزای زندگیم همین روزاست ولیییی میدونم بدتر از اینم به سرم میاد پس باید محکم باشم ...ولی خیلییییی سخته‍...قبول کردن اینچیزا ، خدایا خودت به بازماندگانمون صبوری بده‍...

±خالم نیازی به نماز شب اول قبر نداشت چون همونجوری که مردمی رو با رفتنش داغ کرد مردمی هم به یادش نتونستند در مسجد نماز جماعت شب اول قبر برایش نخوانند و همگی به بهترین شکل برایش نماز خواندند ، خاله‍...جانم تو که برای بدنیا آمدن ماهور و ماهان خوشحالی کردی ، ماهور نتونست بدون تو در این دنیا بمونه و رفت و آمد پیش تو دقیقا پیش تو آمد ...

خاک سرد قبر

امشب از اون شبایی که باید با یاد خالم  سر کنم ...

خاک شد ...

رفت ...

خاله جانم ، نمیدونم چه بودی که همه داغند برای تو ...

چکردی که بعد از مرگتم باز با حرفات خندمون به راه میشه‍...اما سوزناک و غمگین و دردناک 

خاله‍... دیگه نیستی توی این دنیا ، دیگه صدامو نمیشنوی درسته‍...نیستی ها ها نیستی دیگه‍...ای خدا 

مامانم میگه‍...ابوالفضل برای مامانش فش فشه‍...گرفته‍...و گفته وقتی مامانم بیاد براش فش فشه‍...میزنم 

ای خدا با دلا چه‍...کردی

نتونستم قبول کنم که دیگه نیست و رفته‍...نتونستم ببینم داره میره و خاکش سبک میشه‍...سرد میشه‍...

خاله‍....نرو نرو نرو 

خیلیییی آرومم ولی پشت آرومی ام یک فاجعه‍..اس به اسم آشوب 

چرا رفتی .حالا چرا تو ، کاش من جای تو میرفتم...

خاله‍...جانم داغت به دلم ماند

خاله رفتی خاله بچه هات داغ مادرن خاله‍....ابوالفضلت نمیفهمه تو دیگه نیستی نمیفهمه دیگه مامانش نیست دیگه همچییی تموم شد دیگه درخونه مهمون نوازت بسته شد دیگه زنیییی نیست که کنار سختیای شوهرش مثل شیر بجنگه دیگه‍...خیلی چیزا نیست ، خاله آرزوهات رو به گور بردی چرا چرا چرا خاله قرار بود دخترت ی ماه دیگه عروس بشه ، خاله چرا اینکارا رو کردی میدونم خودت با کارای ناروا مرگ رو به جونت کشیدی ولی بچه هات چی شوهرت چی خودت چی جونیت چی دومادی بچه هات چییییی خاله من نمیتونم قبول کنم تو دیگه نیستی  کاش اینخبرا هیچ وقت نبود اینکه بگن عزیزت مرد ، هیچ وقت محبت های بچگی رو یادم نمیره از اون دست کسایی بودی لباسای قشنگ قشنگ واسم میدوختی ، هیچ وقت ناامید خونه نمیفرستادیم ، چی بگم که داغم چی بگم که دخترت خبر مرگ مادر دوستش رو گفت من باید خبر مرگ تورو به همه بدم خدا خدا خدا این چه کاریه‍...

خاله جان دختر خاله مادرم بود که دیگه نیست رفت رفت رفت خدا بردش پیش خودش نمیدونم چرا بردش ولیییی بردش بد بردش با آرزو به گور کشیده شدی 

خاله جانم چه کردی با دلم که انگار داغ مادر دیده ام ، چه کردی که زندگی در داغ تو دیده ام ،خاله جانم احساس  تو دیگر نیست چرا نباید باشد 

خاله‍...چرا نیستییییییییییی چرا نباید باشی ها چرا؟؟؟

خدا من با هیچ دلیلی قانع نمیشم مگر اینکه بدونم اگه میبود قرار بود چه شود 

خالم رفت

چه غریب رفتی چه سخت و طاقت فرسا رفتیییی خاله من خسته ام ولی مرگ تو منو بیشتر خسته کرد خاله خنده رو از لبم بردی  خاله چرا رفتیی خاله خونه ات خراب شد خاله من طاقت ندارم خاله سخته‍... 

خالم مرد رفت خالم باخت 

خاله‍...جونم چرا رفتیییییییی

دیشب ساعت ۱۲چشماشو برای همیشه‍...بست و رفت و رفت ورفت و دیگه نیست و دیگه نیست 

کاش همه اینها رو دروغ بود کاش کاش خدایا جواب مردمت چی بود ها چی بود ها  خدایااااااااااا جواب میخوام یکی بهمون میدی در عوض یکی میگیری قبول نیست خدایااااااااااا

خداااااا صدامو شنیدی زجه هامو شنید 

آقای عاشق خواب من:/

سلام(:

اینکه‍...خالم بهتره خوشحالم و امیدوارمون کردند ، خالم تکون خورده‍...خدایا شکرت ممنونم (: از دوستانی که دعا کردند واقعا ممنونم عزیزانم(:

واقعیت  ش از خواب صبح جمعه‍...ام هنوز در شک عشق و اشک در چشم موندم 

خواب دیدم از خانواده ای پسر کوچک خانواده به خواستگاریم آمده‍...و بدجور شیفتمه اینقدر خانواده اش دوسم دارند و خوده پسره دو برابر دوسم داره و منم از ازدواج در چنین سنی که هستم میترسم در سردرگمی موندم و فقط همش بد از رفتنشون گریه میکردم و میگفتم من ازدواج نمیکنم و میخوام درس بخونم و به هدفم برسم ولی داداشم که در واقعیت مخالف ازدواج منه‍...راضی هست و همینجور بهم میگفت این پسره خوشبختت میکنه‍...مشخصه چقدر دوستت داره‍...اگه نخوای زنش بشی باید به زور زن پسر عموم بشی منم هرکاری میکردم پسره‍... اصلا به دلم راه پیدا نمیکرد ، گذشت توی خواب شب بعدش سر قبور شهدا مراسم بود خواهرش به مامانم زن زد و گفته بود میخوام با دخترت حرف بزنم ، میگفت پرستش داداش من خیلی تورو میخواد بیش از حد دیونه‍ اته‍... دنبال یه بهونه‍...است که ببینتت و همینجور نمیدونم چجوری حس کردم مجبورم دوسش داشته‍...باشم بهش گفتم بگو فردا بیاد خونمون تا بهتر بشناسمش ، بدون اینکه به این فکر کنم پدر من اینقدر سختگیر هست در واقعیت که من اجازه ندارم صدای خندم پسر همسایمون بشنوه‍...ولی چجوری گفتم بیاد باهاش آشنا شم ، پدرش شب خواستگاری میگفت تو عروس من بشو من بهترینها رو برات رقم میزنم حتی واسم خط گرفته‍..بود که  به همین زودی با پسرش حرف بزنم و پسرش از فراق عشق بیشتر از این نمونه‍...و من لجوج شده بودم از شکستی که‍..در زندگی واقعی ام داشتم انگاری میترسیدم ، ولی در خواب خیلی زود بین ما صیفه محرمیت خونده شده‍..پسره وقتی دستای منو میگرفت فشار میاد و رو به خدا میگفت خدایا شکرت مرسی که بهم دادیش و بهم میگفت پرستش من خیلی دوستت دارم بیش از اندازه اینقدر حرمتت رو نگه داشتم که تا حالا خودم رو به دین و ایمانم پایبند کردم و بغلت نکردم و من فقط نگاش میکردم و اشک میریختم بهم میگفت میدونم اونی نیستم که دنبالش بودی  ولییی من دقیقا به عشقم رسیدم ، وقتی بیدار شدم فقط توی شک این بودم من این خواب رو توی چهار ساعت و تیکه تیکه میخوابیدم و میدیدم ادامه‍...اش رو  و چرا این داستان و یا خواب باید واقعی نباشه اونم توی چهارسال آینده‍...اینقدری که توی شکم که وقتی تعبیر خواستگاری از مامانم پرسیدم نگفتم چنین خوابی رو دیدم  و هنوز بغض دارم درمورد گذشته‍...ام 

±شاید مسخره به نظر برسه‍...ولی واقعا من این خواب رو دیدم :/

تورو خدا دعا کنید ❤

تورو خدا دعا کنید ، خالم حالش اصلا خوب نیست ، ما تا یه هفته دیگه بیشتر حق نداریم دعا کنیم چون سر ده روز دستگاه رو برمیدارن و اونوقت آتیش به جون تک تک ما میوفته‍...تورو خدا کسایی که میخونید دعا کنید ، هرکدوم یک آیت الکرسی بخونید من ممنونم❤

±آیت الکرسی رو گذاشتم...


±تورو خدا خالم بره من دیگه واقعاً هیچ امیدی ندارم ، تورو خدا دعا کنید ،دعا کنید یکی همجنس خودتون خوب شه و زندگیش دست هرکسی نیوفته ، بچه هاش دست هرکسی نیوفته‍... خدایااااااا صدامو بشنو:((((

#روزای سخت

سلام :)

من در حال گذراندن روزاهای سرماخوردگی هستم دوباره(:

حال اینروزام روزی نیست جز تکرار لحظه‍...قبل 

خدایا من میدونم خیلییییی بدم ، هیچ چیز سخت نیست ولییی اینکه داری میپکی  همه چیز سخته‍...

حرفی ندارم اینروزا...فقط دعا کنید 

شبی در خواب و بیداری..درمیان غصه حیرانم

آخیش کتاب رو تموم کردم و باید روی دفترم مرور کنم و دوباره تمرین کنم (:

 شب سختی بود با کلی فکر خاله جان درس خوندم و هنوزم دارم فک میکنم هیچی نشده همچی مثل عادیه‍...ولی چرا شده اون توی بیمارستان رو تخت بیمارستان  من اینجا در دلواپسی بچه هاش و خودش ، از اینروز و کارا و فکرا خنده ام میگیره گاهی ، الان واقعا نوشته های مگهان رو کامل درک میکنم که در مراسم عزایشان بعضی وقتا از بعضی چیزا پزخندشان میگرفت و حالا من در همون شرایط بحرانم  ، باید به شب بیدار موندنا و صبح با نشاط رفتن مدرسه و با حوصله قبراق بودن عادت کنم امشب شاید یکی از اون شبا بود و میدونم و خواهد همینجور بود امتحانای بعدیم ، شبی دوتا لیوان قهوه بخوری تا خوابت نگیره و تا خوده صبح وسطاش کم بیداری ولی با خودت میگی آدم باید با اراده باشه‍...من میخوام دکتر بشم پس تمام انرژیم رو میذارم از جون و دل درس میخونم حتی شده به سختی حتی شده به آسونی ...یه دکتر خوب که همه رو مثل هم ببینم نکه فامیلم ببینتم باهام سلام کنه بگم بفرماید فرمایش ؟؟ برام قابل هضم نیست دکتر خانواده و ایل و تبارت همه رو فراموش کنه‍...خدایا میدونم خودت همه کاره ای میدونم  همه چیز دست خودته ولی دکتر نع خیلی مارو تحقیر کرده تا حالا امیدوارم هیچ وقت شرمسار نشه‍... از این کارش واقعا خیلیامونو ناراحت کرده ...من برم مهم نیست چون بعضیا واقعا شغل پرستن و به خودشون مینازن ولی از اینکه اطرافیانم یک به یک ازشان ناراحتند بیشتر ناراحتم میکنه‍...

برم دعای توسل و زیارت عاشورا بخونم شاید خدا نگاهی به من انداخت و دعام رو زمین ننداخت❤

±به امید خبرای خوب(:

من ، شیمی ، شب امتحان، ناراحتی+...

سلام 

امیدوارم روزی که گذشت واسه همه خوب بوده باشه (: 

من اینوقت شب با کلی برگه و کتاب شیمی قرار است شبم را صبح کنم ...خیلیییی دلم گرفته خیلییییی تورو خدا هرکی میخونه بیمارمونو دعا کنید خیلی حالش بده ضریب هوشی ۲میره۳میشه و همینجوری نوسان داره و ما واقعا منتظر معجزه‍...ایم معجزه فقط و فقطم دعاهای مردمی کمک دارشه‍...تورو خدا دعا کنید خالم داره از دست میره مامانم از غصه دره ذره ذره آب میشه ، من اشکای مامانم رو دیدم اینروزا هزار بار ، دعا دریغ نکنید 

ادامه‍...دارد 

تقریبا نصف بیشتر شیمی رو خوندم و تا ۴دوباره شروع میکنم به دوره اگه‍...زنده باشم 

آمدم بگم یه خاطرات دوسال پیش رو دقیقا توی آبان یا آذر دقیق یادم نیست ولی یادم میاد پاییز ۹۳بود که دایی جان که همسر خاله مامانم باشه سکته کرد که هیچ امیدی بهش نبود و همه مردم دست به دعاش شدند چه کارها که نکردند یادم میاد اون موقع وبلاگی توی دنیای بلاگفایا داشتم  که بعد ها داداشم بهش دست پیدا کردو خیلیییی سرزنش شدم چه روزها و شبها گریه کردم تنهای و فقط باید سکوت میکردم و لب باز نمیکردم که از چیزی شکایت کنم و از خدا میخوام این بلا رو سر اینجام نیاره بحق حضرت زهرا ، خلاصه اون میان یه پست گذاشتم و از همه‍...التماس دعا خواستم که دایی جان رو دعا کنند و ازشون خواستم هرکی پستم رو خوند آیت الکرسی زیرشم بخونه‍...واقعا معجزه بود برگشت ولی فلج بو و زبونش رو از دست داد و اون سکته پنجمین سکته اش بود و ما فقط نفس کشیدنش رو میخواستیم و الان خداروشکر نفس میکشه و هممون  از این نفس کشیدن راضیم ، کاش کاش خاله جان هم فقط بتونه نفس بکشه تا دختراش عروس بشن پسراش زن بگیرن ولییییی خدایا بازم منتظر معجزه‍...ام ،پسراش یکی ۱۲و دیگری۷سالشه‍...دختراش یکی۲۰ و دیگری ۱۸سالشه‍...خدایا تورو به خداوندیت قسمت میدم نگاهی به بچه هاش بنداز و شفاش بده‍...امام علی به امام حسینت قسمت میدم شفاش بده تورو خدا ...دوستانم دعا کنید تورو خدا من خودم ۱۰روز روزه نذر کردم براش که سلامت برگرده‍...خدایا به امید تو ❤

±بازم نفری یه آیت الکرسی بخونید 



روز آدینه‍...من

سلام ...صبح آدینتون بخیر...

وقتی فردا امتحان شیمی داری و فقط ۱۷صفحه درس خوندی از۶۴ صفحه مجبوری که بشینی بخونی ولی منی که کلی استرس و ...در وجودمه‍...نمیتونم یه کلامم بخونم به این نتیجه رسیدم که برم بیرون و سعی کنم توی ۶ساعت شیمی بخونم که‍...نمیخونم ولی چون قول دادم باید بخونم (: 

من دارم میرم جایی سرشار از آرامش های درونی ، سرشار از آرومییی ، سرشار از سرزندگی ...

امیدوارم هممون موفق باشیم(:

الهی به امید تو ❤

خوشیهای خالی

خدایا چرا ما بهمون خوشی نیومده ها ها ...از اینور خالم دلش شاد شد از اون ور خاله مامان دخترش مرگش ۵۰/۵۰آخه‍....من دیگه نمیتونم آروم باشم حتی یه‍...ذره ای خدا بازم شکرت ، شاید فکرا ی من مزخرف باشه ولی واسه خودم کلیییی دلیله‍... نمیدونم چرا آروم نمیشم خدا جونم تمام وجودم با کلی پتو بازم یخه‍...

هذیون های شبانه‍...


± اینکه مجبوری ساکت باشی بیشتر مواقع دربرابر بعضی حرفا خودت رو خیلییییی میگیری ولی وقتی سرت میرسه به بالشتت همینجوری مثل خوره به جونت میوفته‍...

±امتحانام یکی پس از دیگری دارم خراب میکنم:/ ولیییییی بازم امید دارم ته دلم ، یک نور سرشار از روشنایی پیداست موفق میشم مطمئنم ، نمیدونم چرا با اطمینان کامل دارم میگم ولی جدی جدی حس میکنم به اون چیزی که ته دلم هست میرسم ، خدایا بازم شکرت(:

± نی نی هم بسیییی خوشگله‍... من فداش ، با اینکه وضع مالیم هم زیر صفره ولی دوست دارم یک عدد شاسخین برای آبجی کوچولوم بخرم (: خدایا کاش من اینقدر شرمسار نبودم 

± گاه نوشته‍...های آخر شبی (: توهم توهم 


انرژی مثبت ❤

سلام (: 

خدایا اول شکرت ، دومم شکرت...

تو محشری ...تو از همه سری خدا جونم ...

با اینکه اینروزا پر از استرسم و دلواپسی های زیادی دارم که نمیتونم حتی توصیفش کرد ، اولین امتحانت رو خراب کنی هیچ روحیه واسه ادامه نمیمونه... ولی من با تمام وجود میخوام ادامه بدم ، به خودم و خدام قول دادم که با این وضعیت قرمز زندگیم بجنگم ، من میجنگم و موفق هم میشم چون خدا مثل کوه پشتمه (: خداااا جونم با تمام وجود بهم انرژی دادی واقعا ممنونم (: 

امتحاناتم سخته تا همین نیم ساعت پیش هم استرس داشتم ، هنوزم نیمچه استرسی در وجودم هست ولی خب با استرس چیزی درست نمیشه ، فقط میمونه اون امیده که به خدا داری و میخوای تو درس خوندن کمکت کنه و یاریت کنه ، خدایا شکرت (: 

خدایا من محکم باهات میام توهم دستای منو رها نکن (: 

به امید خدای مهربانییییی ها ❤❤❤

تولد تو تولد (:

سلام(: 

خدایا شکرت ، شکرت بخاطر چیزایی که بهم دادی شکرت (: 

خدایا ممنونم از بابت همه چیز ، همه چیز ...

اول اینکه امروز تولد برادر جانکم بود (: عدل وجودمان (:

دوم اینکه همزمان با متولد شدن نی نی کاکلیمون هم همزاد برادر جانکم شد (: 

خدایا بابت همه چیز شکرت ، ممنونم (: 

وای وای نی نی مون ماشاالله هزار ماشاالله چه ناز بود (: 

قطعا در اولین فرصت عکسش رو میذارم (: 

میشه خواهر کوچیکه و نداشته من و منم خواهر بزرگ اوشون (: 

وااااااای خدای من چه خاص (:

۶دی همیشه به یاد ماندنی بود برای پدر و مادر من ولیییی حالا برای آمدن عضو جدید به خانواده اش و تایفه بعد ازانتظار ۲۵ساله به یاد موندنی ترم خواهد شد(: