فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

چه زود شد 18 سال !

گاهی وقتا ادمای بی وفا ، با وفا میشند مثل من :)

سلام دوستای بلاگ اسکای!

دیگه اینقدر درجه دلتنگیم زیاد شده بود که امدم و نوشتم ... 

الان دقیقا 7 روز از 18 سالگیم میگذره ...

چقد من اینجا الان که میخوام بنویسم از زندگی دورم و پرت انگاری غریبم ! 

17 سالگیم با تمام خوبی و بدی که داشت گذشت و الان چند روزه دخترک 17 ساله 18 سالش شده و الان دقیقا یسال از مرگ پدرش میگذره و اون هنوز توی بهت رفتن یهویی پدرشه واقعا باید بهش حق داد که چرا باورش نمیکنه ...

امدم که بگم هستم ومینویسم  از این به بعد ...

دارم میرم که برم

دقیقا 2:10 دقیقه دیگه من اونجام تا بهش بگم چه دردمه !!! ولیییی الان دقیقا نمیدونم باید از کجا شروع کنم و چی بگم بهش  آخه دقیقا الان اون لحظه هایی هست که من حرف ندارم !! 

فوبیای دکتر گرفتم چیکار کنم حالا یکم خسته ام ...

دوش بگیرم و یکم خودمو رو به راه کنم برای رفتن و گفتن حرفام حالا موندم چی بهش بگم من از چی بگم خب اخلاقم روحیاتم اشتباهاتم زندگیمون کنکور چی خب یکی بیاد و بگه چی من وقتم  کوتاهه !!!!

سکوت و بغض !

نشسته بودم جلوش گفت چرا مامانت نیاوردی اخه کو شرایط سخت که تو ازش صحبت میکنی کو ؟؟ !!

سکوت بود و یه بغض خفه کننده منتظر بودم بره تا گریه کنم و اشکامو پاک کنم رفت قهوه اش رو بیاره وقتی آمد تو این ثانیه های کم فقط گریه کردم!! در باز بود داداشش دید ولی به روی خودش نیاورد که دیده ...

وقتی امد گفت منتظرم میشنوم بگو !! گفتم حرفی ندارم بزنم چی بگم ...

گفت بابات کی فوت شد گفتم آذر بود گفت منو تو دوتامون یسال باهم پدرامونو از دست دادیم  !!  گفتم اخه بابام بد موقعی رفت حرفمو خوردم گفت بهم بگو سکوت کردم فقط گفت گفتم بگو میخوام حرفاتو بشنوم گفتم بابام شب تولد من شب عروسی داداشم مرد آخه هیچ وقت نمیتونم فراموش کنم  گفت منم شرایطم اسون نبود پدرم روزی که نتایج کنکور امد فوت شد و من صبح تنهایی پاشدم رفتم دانشگاه ثبت نام کردم و بعد از ظهر پدرمو خاک کردم !! بغضم امونم نداد اشکام ریخت همونجوری که نگاش میکردم پاشد رفت گفت تنهات میذارم گریه کن ! 

رفت و با یه لیوان اب و دستمال کاغذی برگشت پشت در خانم منشی امد با یه دادی گفت برو بیروووون موندم چرا اونو بخاطر من دعوا کرد ... 

برگشت نشست روبروم چشاش قرمز بود گفت ببین فقط زودتر اقدام کن برو پیش روانپزشک تو داری داغون میشی !! گفتم باشه خب شما معرفی کن گفت باشه رفت تو اتاق رئیس امد نگام کرد و کشو رو کشید و در کیف پولش رو باز کرد یه کارت داد گفت عکسش رو بگیر اون لحظه دستم میلرزید عکس درست نیوفتاد گفت برشدار برا خودت گفتم اخه گفت فکرش نباش !! خندید حرفایی زد که خنده ام در اورد و کلی خندون فرستادم بیرون ولی هنوز اون بغض غریب رو دارم !!

کم کم مینویسم از اون چیزایی که باید درنهایت اشکار بشه !!

گاهی موفقیت ها با رفتنها میسر میشه

سلام ...

اون رفت سفر به خونه خدا همشون رفتن ولی من فقط توی اون جمع دنبال بابام میگشتم که بهش بگم قرار بود مامان منم بره ولی تو گفتی من تنها میشم حالا این رسمش نیست و مارو تنها گذاشتی !!! و تمام اون راه با گریه های من سر شد و بازم اشک دلتنگیییییی بود و درد ....

میرم برای یه زمان کوتاهی شاید یسال شاید دوسال و شاید برای همیشه نمیدونم شاید نوشتنم ادامه پیدا کنه !!! ولی باید از زندگیم فاکتور بگیرم یه فاکتور گونده باید بدونم چیم کیم و اما ...

+خوشحالم خاله بهامین موفق شده و راضیه از آزمونش انشاالله اون روز بیاد که بهش پیام بدم بگم خاله جان منم از کنکورم راضی بودم البته اگه تا موقعی که من بیام باشه اینجا آخه خیلیا ترک دائمیییی اینجا کردند !

^_^ 

برای نوشتن پست آخر حتما میام !!!

با حال پروانه من چه کردی؟

همین قدر بغض دارم که اراده کنم اشکم امده دلم به شدت از اطرافیانم گرفته همیشه هرچی گفتند من فقط گفتم چشم و رفتم جلو !! اما امروز از اون روزهایست که دلم رضایت نمیده و همینجوری تو خودش میریزه نامردی پشت نامردی فکرشم نمیکردم یه روزی همه آدما بعد از پدرم قول های سرخرمنی بدهند و وقتی قلبشون تسکین دردشون شد بزنن زیرش !! تا امروز با همه بدی های من خدا بود از امروزم خدا هست برای بدی های انها ...

من نه میبخشم نه فراموش میکنم هرچی به ادما بیشتر خوبی میکنم بیشتر ازشون ضربه میخورم  خدا منم آدمم خیلیییییی خسته ام تا به امروز خیلییی! چرا ادما حواسشون نیست با قلب ویرانه من چه کردند ؟ 


# برا مشاوره اقدام کردم و قرار است خبر بدن من برم ! والا از اونجایی که پرس و جو کردم میگند همشون عالییی هستند !! خدا کنه با برنامه هاشون و اعتماد به نفسشون بتونم به هدفم برسم ! دوستان شمام دعام کنید ...

:)

عید فطر مبارک!!برد ایرانم مبارک ...

دیروز ادمای رنگارنگی رو دیدم عجیبم نبود اصلا ، حرفای رنگی زیاد شنیدم اینم اصلا عجیب نبود برام ..

این روزای آخر ماه رمضون بدو بدو خیلییییی داشتم  سختیاش ب کنار بی خوابی هاشم ب کنار ولیییی نمیدونم چرا حس شجاعت دارم من !!

راستی اون روز رفتم فلانیان نبود پرسیدم گفتند رفته بیرون چیکارش دارین  گفتم چیکارش دارم گف فلانی زاده کارتونو راه میندازه وقتی دید شدنی نیس گفت کارت لطفا دادم و گفت حالا برو ببینم درسته یا ن دیدم پنج مینم نشد امدم تشکر گوود بای و رفتم !!تو راه برگشت با ی وکیل توپ برخوردیم رسوندیمش تا یجایی توی راه گفت چیکارس و ای حرفا خلاصه شماره اش رو داد منم نوشتم !!آمدم خونه پاکش کردم عمرا اگه فک کنید پیشنهاد کار بهم داد و من الکی الکی گفتم حالا باش !

 کارنامه رو گرفتم معدلم باب میل نبوداا ولیی دوتا نکته مهم داشت منم شکر گذار بودم !! اینکه پیشترفت داشتم  دوم اینکه قبول شدم و هیچ ناامید نیستم از موفقیت ....از رگ گردن موفقیت بهم نزدیک تره !!

^_^ بهامین جان خاله نازنینم تولدت مبارک !!

راستی روزه پنجشنبه عصر ساعت 7 قرانم رو تمام و کمال هدیه ب پدرجانم کردم!!!دخترت خیلیی مدیونته عزیزم^_^ ♡♡♡♥♥♥

خدایا مرسی

وقتی پس از کلی نگرانی و اعصبانیت اونی که میدونه امتحانت رو چیکار کردی پیام میده "عزیزدلم قبول شدی نگران نباش" و تو همون طور که داری مواد کیکت رو اماده میکنی یه هورا و ی جیغ میکشی میگی خدایا شکرت ...

رفتم درو باز کردم با تمام وجود صدا زدم "مامانییییی" گفت چته گفتم هیچییییی دخترت قبول شده باکلی لبخند میاد سراغم و میگه ببین دعاهای مادر چقدر  گیراس ولی تو مادرتو اذیت نکن پریدم بغلش و گفتم عزیزم من فدای اون چشای خوشگلت شم آخه ...

فوری پیامش دادم گفتم الان حالم خوبه گفت دیدی خدا هوا دل یتیماشو داره خودش باباشونه ولی تو قبول نمیکنی ولی نمیدونی چقدر جیگرمو حال اوردی من تو پوست خودم نمیگنجم دختر چیکار کردی گفتم هیچی فقط تو زیادی به من لطف داری !!!خدایاااا مرسیییییی

دیشب بابا رو دیدم تو فیلم عروسی همش میخندید انگار میدونست داره میره از همه تشکر کرد خوشامد گفت از دوستای داداش تشکر کرد و گفت ممنون از اینکه منو و پسرمو تنها نذاشتید بعدش تک تک بغلشون کرد از یه جایی دیگه بابا نبود و دنیا داشت همینجوری میرفت جلو رسید اونجایی که "اهنگ اسم منو به مناسبت شب تولدم پخش کرد و من تو پوست خودم نمیگنجیدم " یه دیونه بی سرو پا بودم اون لحظه تو دلم ول وله بود ...دیگه ادامه نمیدم ¤_¤

^_^ من قبول شدم ...چهارشنبه نتیجه رو میگیرم 

برم قرانم رو بخونم و برسونم خودمو جز 20قران (: شما که برام دعا میکنید !!!

تو اتفاقی تو یه عشق پاکی دنیا دنیای منی تو فقط مال منی !!!تو فقط ماااااااال منی ...خدایا مرسی ^_^


انیس من لا انیس له

دیشب شب پر فضیلتی بود خیلییییییی  ...

شب 21 وقتی داشتم به اوج گریه کردن میرسیدم دختر خاله مامانم جلوم نشسته بود ، دست کرد دور گردنم و گفت دخترم قشنگم گوش کن گریه نکن گریه هات سوز دارند اینقدر پشت این گریه رفته بودم که حتی نمیتونستم بگم پارسال بابای من توی این مراسم بود ولی امسال دیگه لطفش کم شده ...

نمیدونم تویی که این مطلبم رو میخونی کی باشی من فقط شاید از تو حتی ی شناخت وبلاگی داشته باشم ولیییی خدا اون روز  رو نیاره که کسی بی پدر شه  یاهم بی مادر اگه خدا که سرنوشتش رو اینجور بنویسه که دیگا تقدیر الهی بوده ازتون میخوام بعد از سه و یا چهار ماه که از مرگه عزیزش گذشت کنارش باشید چون اون موقع تو اوج تنهایی میرسه تا سه ماه اول همه کنارشند ولی بعد از سه شایدم دو ماه همه تنهاش میذارند و میردند ...

دیشب تنها دعایی که برای همه میخواندم و خدارو قسم میدادم میگفتم خدایا تورو به وجود پاک مطهر بی بی دو عالم فاطمه زهرا قسمت میدم تقدیر عزیزانم و دوستانم را زیبا بنویس ...

و از خدا یه چیز دیگه ام خواستم فقط برای خودم که وقتی امدم خونه دو دوتا چهارتا کردم دیدم اگه امسال اسم این شب خط نخورده باشه سال دیگه این شب باید باز از خدا این خواسته رو بخوام ...

خدایا تو کریمی تو عظیمی تو رحیمی ...

تو همدم دم بی همدمانی ...

الهی العفو واسه پر گناهان !!

یعنی منم مثل درختی که اون حرفش رو میزد سبز میشم آخه گمون نمیکنم !! من به حق این شبا به حضرت علی سپاردمش اگه واقعا حضرت علی پدر ما یتیماست حق من باید گرفته بشه ...

اعصبانیییییییی ام 

ادامه میدم کتاب خوندنم رو تا شاید اروم شم شاید کلارک یاهم ویل!!


این شبا را بی تو سر کردن :'(

امشب با گفتن یتیمای علی بی وقفه اشکام میومد و هق هق داشت شدت میگرفت دست خودم نبود ...چون منم یتیم علی بودم  منم  پدرم علی بود هیچ وقت به وجه مشترکم با بچه های علی فکر نکرده بودم اینکه هردو یتیمیم و هردو پدری ب اسم علی داریم ...

هرلحظه که داشت میگذشت دلم میخواست مراسم طولانی تر بشه که بتونم تمام دلتنگیمو توی گریه هام خالی کنم ولی نشد که بشه دلتنگی های من بی انتها بی پایان بود و وقت مراسم هم کوتاه ...

برا همه دعا کردم ...انگاری خدا میخواست یکی دوساعت منو از دنیای مجازی دور کنه دقیق قبل شروع دعای جوشن کبیر گوشیم خاموش شد !! خدایا امسالم مثل پارسال میخواستم که سایه خانوادم بالا سرم حفظ بشه هرچند پارسال دعای من بازگردانده شد و پدرم امد پیش خودت ...ولی امسال به علی قسمت دادم که من درد بی مادری نکشم  تورو قرانت ...

دوستان اگه کسی لحظه ای رنجید ازم حتی لحظه ای بهم بگه و حلالم کنه !!

به وقت دلتنگیی

وقتی دلم براش تنگ میشه همجا واسم حس خفگی داره ...رسمش همینه ولیییییی بعضی وقتا کلی دلیل میچینم که اخرشم میگم دروغه این نیست ...

شاید وضع الانم خیلی بهتر از یسال پیش باشه ولی چه فایده دیگه دنیا برام ارزش نداره دیگه هیچ چیزی اونجوری نیست که میخوام اون سگدو هایی که میزدم واسه زندگیم خیلی بهتر از اماده خوری های الان بود چیزی که فرق کرده با قبل حس خساست یا همون حسادت بود ...

حالا یکی شدم که تا دیروز ترس داشت بره حتی سمت بانک باید عابر خلوت میبود تا بتونه کلرشو انجام بده و اما حالا اینقدر این کارا واسم آسون شده هنوزم از رفتن به بانک و انجام کارای بانکی بیم دارم هرکسی جای منم بود این بیم رو داشت حتی شاید بیشتر از من  اخه ی دختر هفده ساله باید مثل مروارید درون صدف باشه ولی من وقتی هفده سالم شد دستام رها شد  ... اینقدر سختی میکشم ولی بازم میگم شکر چون خودمم و خودم تا ی زمان بی زمانی مشخص نیست قراره باکی باشم مال کی باشم ... 

^_^ طبق همیشه یه کارایی موند رو دستم !!نرفتن خیاطی ، حتی حمام نرفتم ، لباسای بو گرفته ماشین ، و اما فقط یک سوم کارام انجام شد !! 

# چه _پست_کوتاهییی!!

روزه ام...

شــده بود کـه ماه رمضون رو حـس کنید یا بفهمیدش!! همش حس میکنم الان مـاه رمضونه نمیدونم چــرا چون روزه ام شایــد..

بیزارم از تقویــــمی ک رو پدر دارد انگار ک حواسش نیست ک شایـــد کسی پدر نداشته باشد!!

بابام جونـــم بهترین بابای دنیا روزت مبارک!! برات گل گرفته بودم ولی خـونه نبودی ک بهت بــدم ❤ تصمیم گرفتم برات هدیه ای بخـــرم بیارم در بهشت تا حوریا برات بیارنــــش تنها هدیه مناسبی ک میدونستم دستت میرسه دو رکعت نماز و یه روز روزه و صد صلوات هدیه نثار روحت کردم !! میدانم ارزشت بیشتر از اینهـــاست من باید قــران را برات ختم میکردم ولی بـــابام جونم خودت میدونی چ غوغـــایی ام ولی قول میدم بخـــونم برات !!

دلم میخواد بنـــویسم روزانه هــامو ولی اینقدر بی وقتم پر وقتـم !!

*راســـتی روز مرد مبارک !!

ســالی ک نکوست از بهارش پیداست!

مــثل دیونه ها هنـــوز منتظرم پدری برگرده!!

عید امســالم داره میاد مهمون میشه تو خونه هامــون قدر لحظه لحظه هامـــونو بدونیم دیگ هیچ وقت اینروزا برنمیگرده مـن دقیقا پارسال ی روزی مثل امروز بابابزرگـــم عمرش رو داد ب ما و رفت!!عید پارسال شــوم بود و اما اذر ۹۶هم وداع با پدری بـود سخت بود ســالی ک نکوست از بهارش پیداست !اینو اون خانم پارسال عید بهم گفت ولی مـــن باورش نکردم ولی حالا میگم سالی ک نکوست از بهارش پیداست !!!

حال دلاتــون رو اخر سالی خوب کنیــــد کینه هارو از خــودتون دور کنید ببخشید تا بخشیده شید با ادمـــا رابطــه ای میانه داشته باشید زیادی ب کسی بها ندید ک زندگیتونو داغون کنه خـــلاصه از همچی گذشته بذارید این سال متفاوت باشه واست!!

ب پیشـــواز از نوروز مدرسه رو تعطیـــل کردیم!!

دروغـــگو باش منم مثل خودت میشم !

مثــل همیشه حال بهم زن هستــم!!

چون درس درستی نخـوندم حالم از آدمــا و دروغای بی شاخ دمشــون بهم میخوره متنفرم , متنفرمـــم !!! اهـای خانمی ک سر از تــا پا به من دروغ گفتــی منم مث خودت میشــما !! ب همین سادگــــی ... قشنــگ میخوام با سال ۹۷ عــزیز تغییر کنم رنگ کـــامل  عوض میــکنم میشم مثل آدما خودشون !!! تا حالام همـــین بودم ! ولـــــی از حالا بیشتر میشم حتـــی سادگی هم میذارم کــــنار حتی واسه اون خانمای محتـــرمی ک بیش از پیش ب من دروغ میگنـــد !! مامانـــــــــــم تنها خانمــیه ک دروغ و راستـــش برام دنیا می ارزه و در قبال همه دروغـــی ام ک باشه راست بهش میگــم !! مــامانم عشق ابــدیمه !! ازش نمـــیگذرم تحت هیچ شرایـــطی !!

*کـــاش‌ بتونم ! ب حرفــام پایبند باشــم :دی

خدایـــا منو از شر این استرسا رهــــــا کن!!


'اسمارتیــز m&mعــزیز'

مــــــدیونید اگ فک کنید اسمارتیز m&m رو دوس ندارم و با چای سبــزجانم نمیچسبـه!!

وای چ حس بدیه هــمه جات درد کنــه و این حس در حال نابود کردنت باشــه *_* اااخ سرمــا خر دو گوش است!!دنــدون عقلم خــر است(((:

دو نقطــه دی بودنــم ی حس خـاصه ک تجربه کردنش شهامت میخواد ک بعدش دو نقطه اس نشـه!!

+تــا حالا فکر کـردید یتیمــا چ زجری میکشند از این کلــمه آره حـسش کـردم دردم گرفـت اهــای اونی ک یتیم کنارت میخوای بگــی فلانـی یتیمـه ی جایگزین قشنــگ براش پیدا کن تا حس کمبــود نکنه حس نابــودی نکــنه !!

*اسمارتیز جان از جانان جان بــودند ...شکــول ولنتاین تشریف داشتنـد!!

فـرمان مغز

سـاعت از دوازده گـذشتهـ...و اما مغز من رد میدهد!!

خستگـــی درونم داد میزنه هر چقدر بگم کمــه ی آدم درس نخون حال بهم زن خسته دیونـــه هستم من با تمام جدیت^_^ بخـدا هی‌چ کدوم این حرفا حــرف دلم نیس همش مغز فرمان میده!!

داریــم ب عید نزدیک میشیم و مـن اصلا دلم نمیخواد عید بشــه چون دلم خونــیه پر از ناراحتیه مطمئنم سال جدید خوشیــاش کمتر از الـانه :((

اینکه ولنتاین رو عشق خواهرانــه باشه خوبه چ حس نابیه خرس گرفتـن گل گرفتن‌ شکول (شکلات)گرفتن!

حـرف زیاد. است و وقـت تنگ!!و من خســتهــ...

+شهادت بانــو و مادر عزیزمـان فاطمه زهرا تسلیت!!

"آدمـا رنگ عوض میکـنند"

نمــیدونم چـه بگویم و از کـ... بگویم !!

دلم ناآرومــه ولی اعتراف میکنم کـ...کامنت خاله بهامین منــو ب وجد آورد هرچند خیلـیا اینو بهم قبلانـم گفتند ولی با دیدن این کامنت ب وجد آمدم و خودمو جمع و جور کردم و مستلزم ایـن دونستم نماز اول وقت بخونـم قرآن بخونم و کلی پای نمازم یادی از بابام کنم و از خدا خجالت بکشم بخاطر بد بودنم!!کلــی گریهـ... کنم

از وقتی بابا رفته خیلـی آشوبم حتی ی دقیقه هم احساس خوشی رو از ته دل نچشیدم و در عوض حرفای ناگوار از همه شنیدم حتی مامانی ک جنس من بود و میدونست من توی سن بدی بابتمو از دست دادم  و واقعا بهش نیاز دارم هیچ کس نمیدونه دل من چقدر آشوبه !! هر کدوم ی جوری ریختند تو دلم هر کسی ی جوری دلم نمیخواد بـگم چیا بهم گفتند ولی حرفاشون منو اینقدر سر افکنده و افسرده کــرده ولی بازم میخندم ک بگم من جلوی همـچی وایسادم !!میدونم واقعیت تــلخه ولی بازم کلنجارم با خـودم کــ... چرا! بــابا جونم خودت هوامـــو داشته باش تورو خدا میدونم کـ.. میبینیم میدونم ک حرفای دلم رو حتی میشنــوی !! خودت کمکــم کن ...

من حتی از کامانم ناراحتم ولــی با خودم کنار آمدم و سعی میکنم نگم ک دلم پــر از آدما هرکدوم ب هر طریقــی :((

خـدایا کی قرار طمع واقعـی خوشی رو بچشـم !!

منــو سرنمازاتون دعا کـنید *_*ممنـونم!!