فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

سیلی محکمی از جانب خدا خوردم:|

سلام :/

امیدوارم همتون در خوشبختی کامل باشید ...و نه مثل من باشین پشت سر هم  اتفاقای چرت واسم میوفته...

یعنی امشب  میخوام پای نماز به شخصه قسم بخورم که دیگه توی بدترین شرایط نه تقلب بگیرم نه بدم...یعنی امروز خدا بهم یه سیلی محکم زد جلو دبیر ریاضیم ...امتحان ریاضی داشتم ...زنگ اول  من یه مبحث رو خونده بودم که ازش فقط یه سوال اورده بود که فقط همونو درست نوشتم:|

و دیگه کامل مونده بودم چیکار کنم اخه دفعه قبلی  دبیر ریاضی مامانم رو خواسته بود البته به خودم نگفته بودا ...مامانم بهم گفت تو چرا نمیری کلاس ریاضی گفتم خوب شرایطش رو نداشتم گفت مثلا چی منم همچیو بهش گفتم ...اولش یکم غر زد ولی بعدش همه از حرفم متقاعد شدن ...واقعا حق با من بود...مامانم میگفت دبیرتون گفت (پرستش) درس نمیخونه ..،داره داغون میشه ریاضیش ..،داره دخترت خراب میشه ...من خیلی دوسش دارم که دارم این حرفا رو بهتون میزنم ...و امروز وقتی  داشتم امتحان میدادم به دوستم گفتم  سوالا رو بهم بگو همه رو نوشت رو برگه بهم داد وقتی باز کردم داشتم مینوشتم دیدم گفت زودی (پرستش)برگت بده وقتی دادمش گفت دوتا چک نویسات بده بهم ...خودمو گم کردم ...همه برگه ها رو دادم ...ولی بعدش نفهمیدم چی شد فقط زیر لب صلوات و ایت الکرسی میخوندم و امامان رو صدا میزدم ...اصلا توی کلاس درس نبودم زنگ که خورد دویدم دنبالش گفتم اقا  گفت بله (پرستش) ،گفتم اقا چک نویسم رو میدی گفت نه لازمش دارم گفتم اقا بده ببینم درست نوشتم یا نه ...گفت (پرستش)به من دروغ نگو ،منم وقتی تو چشاش نگاه کردم بغض خفم کرد بهش گفتم اقا اگه راستش رو بگم شما به خانم مدیر حرفی نمیزنی گفت  نه چرا بگم من و تو مشکل بینمون باشه چه ربطی به خانم مدیر داره تو دانش اموز منی ...گفتم اقا من سوال دو رو دومیش از روی برگه یاسی نیگا کردم گفت میدونم  داشتی تند تند مینوشتی ...گفتم اقا ببخشید بهم صفر بده ولی  نمره اونو دس بهش نزن گفت نه (پرستش)من باید نمره اونو کم کنم اخه تو گفتی ولی اون چرا داد منم موندم اصلا :|

گفت اگه هر کسی جات بود میگفتم ولیش بیاره دفتر میبردمش و صفر میدادمش ولی چون توی و حرمتت رو نگه داشتم توی برگه نمره میدمت ولی دفتر کلاسی صفر باشه هم تو و هم دوستت صفر ...بغضم ترکید ناخداگاه و زدم زیر گریه و گفتم اقا من درس یاد نمیگیرم شما شرایط منو نمیفهمین درک نمیکنین:|

گفت چرا درکت میکنم تا اینکارو کردم:|

وقتی ظهر از مدرسه امدم ناهار خوردم خوابیدم تا ۵عصر و بعدش رفتم امامزاده دیدم بسته اس و سر قبور شهدا نشستم و قران خوندم ...و امدم خونه ...

و فردا امتحان عربی دارم ولی اصلا حالم خوب نیست ...مجبورم بخونم ...

خدایا به امید خودت ...

از بعضی دوستان ناراحتم ...بدلیل بی مهری هایی که از جانبشون خوردم...

ابجی همراز اگر صلاح دیدید رمز رو به خواهرتونم بدید ...اصراریم نیست ...

خدانگهدار همتون ...

اینقد خبرای خوب داشتم که همش اب شد رفت هوا:|

بعدا نوشت: واقعا حالم بده ...نمیتونم درس بخونم ...همش استرس دارم عذاب وجدان دارم  ... الان نزدیک یه ساعته بغض کردم ...کم اوردم نمیتونم  دیگه درس بخونم ...احساس میکنم دیگه کسی بهم اعتمادی نداره ...الان ب مامانم گفتم من مدرسه نمیرم فردا حالم اصلا خوب نیست ...فکرم بدجور دمغ شده ...وقتی من الان نتونم درس بخونم فردا برم مدرسه دوباره تقلب کنم بیشتر خودمو خراب کنم ...نه این کارو نمیکنم:|

من دیگه مثل اول نیستم ...نوبتمو که گند زدم ...کارنامه ام که حرفش نزنید ...حسابی پکر شدم ...نمیدونم چیکار کنم ولی اصلا روحیه خوبی ندارم الان ...دلم میخواد یه دل سیر گریه کنم ...

کاش یه خواهر داشتم که حداقل دلداریم میداد ...

میبینید والا خدا از وجود یه خواهر کنارمم محرومم کرده ...

نمیدونم چجوری خودمو دلداری بدم که اروم بشم ...خدایا یه راه خوب نشونم بده ...

خیلی سخته واسم  ...هرچی قران میخونم ...هرچی دعا میخونم ولی اصلا اروم نمیگیرم ...

خدایا آشوبم آرامشم تووویییی...کمکم کن ...

نظرات 6 + ارسال نظر
مهدیه جمعه 30 بهمن 1394 ساعت 14:02

وایییییی کاش کنارت بودم

عزیزمی اجووووی ...خوبی عزیزم

مه دخت جمعه 30 بهمن 1394 ساعت 10:35

سلام
باشــــــه...اشکالی نداره
اگه تونستـــــــــــم حتما میام
دشمنت خانومــــی

سلام گلم:))
مرسی :)))
قربونت:)))
عزیزی:)

امیر پنج‌شنبه 29 بهمن 1394 ساعت 23:23

سلام آبجی پرستش.خوبی؟ای بابا آخه تقلب چرا؟ای کاش خونده بودی که لازم نمیشد.آخه آخرش همیشه دردسر میشه.
حالا ناراحت نباش همیشه میشه جبران کرد.

سلام ...بیخیالش اینروزا بدجور ناراحتی تو پوزم خورد:|

مه دخت پنج‌شنبه 29 بهمن 1394 ساعت 13:21

سلام..ببخشید...اجازه بدین یه ذره از آشناییمون بگذره...حتما.
میتونم بپرسم از کجا با وبلاگم آشنا شدین؟؟

سلام عزیزمم...اشکال نداره هر جور راحتی...
از بلاگ اسکای

[ بدون نام ] چهارشنبه 28 بهمن 1394 ساعت 23:11

سلام خوبی اجی...این قد بدم میاد از این دبیرها خوب یه سوالی هم از دوستمون گرفتیم چیه کم میشه ازتون...

سلام...نچ اصلا خوب نیستم...والا موندم ...
میشه بدونم کی هستید

یاس ارغوان_مجتبی چهارشنبه 28 بهمن 1394 ساعت 09:21 http://yasarghavan.blogsky.com/

سلام......

وا تقلب کردی..بلا نگیری ..

خو تقلب بلد نیستی نکن...من خیلی کردم..

ای ول معلم...

درس بخون حتی اگه رو ب موتی...خدا نکنه ولی...

خواهر نعمتی هس بزرگ..

زیارت وارث بخون خیلی خوبه..

با دلت بخون....

خدایا کمک همه کن..

بدرود...

سلام...
خو چه کنم کم اوردم...مگه میشه بلد نباشم بلدم ولی خو چه کنم یهویی شد دیگه...
چیو اینکه صفر داده...
درس خوندم ولی بازم کم شدم...هرچی خدا صلاح بدونه میکنه...
واقعا که من ازش بی بهره بودم...
چشم...
چشم....
خدایااااا کمکممممم کن...
ممنونم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد