فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

تولد داداش!

امروز تولدشه روز تولد مهندسمون فرزند ارشد خانواده و مصادف شد با عید قربان :))))

تولدش مبارک  ^_^

جواب ازمایش رو گرفتم و کاملا من در خونم مشکلات زیادی دیده شده که باید حواسم بیشتر به خودم باشه !!

من از الان برای کنکور 98 مسمم هستم 

اولین حرکت عالیمم زدم !!

انشاالله بهش نشون میدم که من میتونم خیلی کارها رو انجام بدم واقعا میتونم چون توانایی رو در خودم دیدم واقعا ممنونم از یه عده افراد که واقعا کمکم کردند یه روزی وقتی موفق بشم قطعا یادم نمیره که موفقیتم رو مدیونشون هستم ^_^

بیشتر از همه مامانم که برای من بوده یه استاد توی زندگی ^_^

در حال زندگی کن

هرچیزی اندک اندک ...

من نمیدونم چرا رکود پیدا میکنم چرا و چرا !!!

دوست دارم اونجور که خودم باشم و هر دو طرف از هم راضی باشیم هم خودم هم اونی که تو من جونه و ریشه زده !!  

دیروز کم درس خوندم همش 1:15 ولی بهش حقیقت رو گفتم !! من هزینه کردم ولی دلم نمیخواد  کسی زور و اجباری در کار باشه ! با هیچ کس رو دربایستی ندارم و نخواهم داشت میخوام توی حال زندگی کنم و از تمام داشته هام لذت ببرم شاید سخت باشه ولی اشکال نداره تمرین تمرین و تمرین اخرش درست میشم منم !

فردا باید برم پیش خانم دکتر و اقای فلانی !! ولی خدا کند تایم و ساعت هاش جوری باشه که بهم بخوره :))

نفس بکش !

بعضی وقتا باید نفس کشید نه از روی اجبار از روی ارامش از روی  دلخواه از روی خوشی از روی هرچی که دلخواهته !!

فردا باید استارت بزنم یه استارت قوی تری یه استارت  که نشه شکستش نشه توش حرکت بیجا زد ...

من ادامه میدم کاریم ندارم اون چی میگه فقط برنامه ازش میگیرم ولی طبق گفته های خانم دکتر میرم جلو !!

من میتونم...

(:

حالم خوبه ولیییی یه حس خیلییی بدی اذیتم میکنه !

سه شنبه با دکترم وقت دارم ...

شنبه استرحتم تموم میشه و دیگه باید زودتر شروع کنم داره دیر میشه ^_^ 

یه عده از ادما حتی با حرفاشونم دلتو میزنند اذیتت میکنند میخوای خوب باشی ولی نمیذارند میخوای داد بزنی ولم کنید ولیییییی بازم خفه میشی !!!

سکوت میکنم و به دخترانه هایم ادامه میدهم (: 

^_^ 

دیروز !!

دیروز روز پر از تنش و سختی باد و با تمام خستگیش آخرش ساعت دو شب خوابیدم و در عین ناباوری به اندازه دو روز تا 10:30 خوابیدم ((((: 

جواب ازمایش پنجشنبه میاد و من باید صبر کنم تا شنبه که خاله جان بره جواب رو بگیره :| 

دیروز تا 12 برابر توی مطب چشم پزشک بودم یعنی کلیییییی وقتم رفت پای همین چشم پزشک  خداروشکر شماره چشمم همون قبلی بود ولی یه عینک طبی افتابی برام تو دفترچم نوشت :))))

راستی دیروز جلسه من و اقای فلانی خالی از دعوا بود بهش گفتم خواهشا فعلا که تحت درمانم اذیتم نکن گفت باشه دیگه اذیتت نمیکنم و ازاد میذارمت و تا یهوقت معین میتونی تمام کاراتو انجام بدی :))))

خوب بود خیلییییی ام خوب بود کاش همیشه همینقدر خوب بمونه :)))

امروز هم یه برنامه میریزم برای خودم (: 

من میتونم توی برنامه امروزم موفق باشم !!!

اول یه دوش اب خنک بگیرم که گمون نکنم اب خنک باشه^_^

من در تکاپوی خوب شدن برای هدف

ازمایش انجام شد ...

اون باجه ای که رفتم خانمه بهم گفت نیاز نبود ساعتت رو دربیاری گفتم اخه من بار اولمه لحن خیلیییییییی بلندی خندید و گفت وای خدای من چه چیزی نصیبمون شد اولین بار من خونت رو گرفتم ^_^ اون ذوق منم لبخند ملیح میزدم واسش :)))))

الان چشم پزشکی ام که کارم انجام بشه و راهی بشم پیش اقای فلانی و باز دعوا :))))

میخوام پیام خانم دکتر رو براش بفرستم ...

ازمایش !

نشستم که برم ازمایش !!  به گمانم اینجوری رفتنم فایده ندارد ...

تا عصر با چه روحی اونجا بمونم من  خب ...

پیشرفت من ^_^

خانم دکتر پیشرفتم رو تبریک گفت ^_^ 

قشنگ گفت چی به فلانی بگم دهنشو سرویس کنم هی نگه درس نخوندی !!!!

فردا دارم میرم برم دکتر و کارای انجام نشدمو انجام بدم :))) عصرم با فلانی جلسه مشاوره داریم خانم دکتر گفت بگو که من نیاز دارم خودمو پیدا کنم !!!! ولیییی حالا بازم به دعوامون ختم میشه جلسه ...

خدا کند اتاق قبلی نباشیم باز چون خیلییییی بهم نزدیکه اینجوری !! هی استرسم بیشتر میشه و اونم میفهمه من چمه !!

بنظرتون واکنش یه پسر 20 ساله در جوابای من چرا اینجوره چرا همش مسخره میکنه چرا همش اذیتم میکنه چرا اینقدر دنبال مچ گیری منه چرا تا ساعت 4 بیدار میمونه تا چک کنه اخرین بازدید واتساپ من کیه !!! خودش میگفت عکس بابات رو هر بار که میبینم بیشتر حواسم جمع میشه که باید حواسم بهت بیشتر باشه بیشتر از همه پیگیر شما باشم !!! بذار قبل از اینکه کسی قضاوت کنه بگم اصلا اقتضای سنیش نمیخوره که بگید این تازه بلوغ رسیده و شاید خدایی ناکرده غرضی داشته باشه ن اتفاقا اینقدرررررر این پسر پاکه که حد نداره و خوبه که نگووووو بارها رسیدم سر جلسه تا داره با بچه ها دعوا میکنه !!!!!! آخه در عجب اینم چرا اولش دعوا میکنه اخرشم نصحیت و بعدشم باز دعوا میکنه !!!!! حرفاش منو اذیت میکنه خدایش ...

عجب تر اینه که خودشون روانشناس دارن ولی منو فرستاد پیش روانشناس خودش و خانم دکترم بهم گفت مشاورت کیه گفتم فلانی گفت این خودشم اینجا میومده من فک میکنم ول کرده نیمه راه ...

من قرارداد امضا کردم ! نمیتونم ولش کنم ...

قطعا اگه ولم میکردم باز برمیگشتم پیش خودشون ...

^_^ 

+تبریک خانم دکتر ...

چه لذتی داره !

یه حسی خوبی هست که کنارش ادم دیونه میشه کم میاره خسته میشه انرژیش تموم میشه ولییییی بازم بلند میشه و ادامه میده این حس تا انگیزشو نداشته باشی تا خسته نشی ایجاد نمیشه باید خسته بشه کم بیاری تا ایجاد بشه اون موقع اس نشون میده داره غلبه میکنه به همه عامل های درونی و بیرونی !!!

امروز رفتم باشگاه با تمام خستگیش فوق العاده بود فوی العاده واقعا !!!

 ولی یه چیزی بیشتر نظر من رو جلب کرد و اونم این بود که رشد موهای دستم رو شاهد بودم عجیب بود خیلیییییی عجیب !^_^

من با تمام خستگیها خوبم

امروز با تمام خستگیها ولی بازم از خستگیم لذت میبرم چون دارم اونی میشم که یه روز براش میکوشیدم  و زحمت میکشیدم هرچند تنبلی در کارم هست البته این تنبلی من ریشه در کارهای عقب افتادم داره ...

ولی بازم میکوشم که خوب باشم هرچند امروز درس نخوندم صبح ولی در عوض تمام کارهام رو انجام دادم و الان یکم راحت تره ذهنم و ارومی خودش رو داره میخوام از بازه زمانی که دارم استفاده کنم حتی کم حتی خیلییی خیلییی کم الان بقول خانم دکتر دارم از اون چاهی که میخوام بیام بیرون دارم کم کم رهایی پیدا میکنم و ارومم اون ارومی که باید باشه نیستم ولی ارومم ^_^ 

دوس دارم حالم رو با خانم دکتر در جریان بذارم ولی یه چیزی به اسم کم روحی اذیتم میکنه اخه خودشم گفته حالتو بهم بگو و باهام در تماس باش !!!

سعی میکنم زنگ بزنم ...

امروز رفتم دنبال کارای ازمایشم و بهم گفتن اینجا این ازمایش انجام نمیشه !! اگه دکتر یکم زودتر آمده بود اونوقت من میتونستم برم مرکز واسه ازمایشم ولی متاسفانه من دکتر دیر امد و زمان زیادی گذشته بود و تا میرفتم یساعت تو راه بودم و وقت ازمایش 9/30 تموم بود !! قراره فردا برم البته اگه کسی همراهیم کنه !! خدا کند که همراهی بشم چون برای اولین بارمه !!! 

+ دست چپ های عزیز روزتون مبارک ♥


حرکت میکنم پیش به سوی ...

حرکت کردم طبق گفته های خانم دکتر نذاشتم جاذبه و افسردگی بندازتم پایین هرچند واکنش های بدی هم داشتم این بین ولی بهتر شدم هر بار با یکم غلبگی پاشدم و حرکت کردم ...

اولین قدمم بکگراند گوشیم رو تغییر دادم و به خودم گفتم من میتونم ...

از فردا میخوام برم باشگاه ...

امروز یه پاکسازی درونی انجام دادم و قرار شد هر روز صبح قبل از صبحانه پاکسازی انجام بشه تا انرژی از دست رفته برگرده سر جاش و من بشم همون دختر تیز هوش همیشگی و فابریک :))))

من قراره برم یه جایی دیگه باید انرژی داشته باشم یا نه ، خب دیگه من نه به این زودی ولی انشاالله زودتر از دوره درمان خوب میشم (: 

 ایکون یه پرستش وارانه خوشحال ^_^ 


من ارومم

سلام دوستای گلم ...

امروز تا رفتم بالا داشت نفسم تند تند میزد به دخترکمون پیام دادم برا دل خواهریت امن یجیب بخون خواهری گفت چشم تو فقط اروم باش ..گفتم نیستم خب خب من دارم اب میشم اینجا ...

رفتم تو اولش خانم دکتر رو که دیدم زبونم میگرفت حتی ولی بعدش گفتم دلم از ادما پره و دیگه نمیتونم ادامه بدم گفت دخترم تو از چهره ات دارم میخونم افسردگی گرفتی و داری میری به اوج میرسی ولی منو تو با کمک خودت نمیذاریم فقط به حرفام گوش کن فقط گوش و عمل کن !! ازمایش نوشت و گفت انجام بده برو نشون دکترتم بده تا از سیستم ایمنی بدنت اگاه بشیم که خدایی نکرده مشکل نداشته باشی ...

شمام برا دل من امن یجیب بخونید ♡♥

من از گذشته نمینویسم دیگه ...

این داستان ادامه ندارد ولی میخوام پایان دهه دوم زندگیم قشنگ باشه !!

دارم میرم که برم

دقیقا 2:10 دقیقه دیگه من اونجام تا بهش بگم چه دردمه !!! ولیییی الان دقیقا نمیدونم باید از کجا شروع کنم و چی بگم بهش  آخه دقیقا الان اون لحظه هایی هست که من حرف ندارم !! 

فوبیای دکتر گرفتم چیکار کنم حالا یکم خسته ام ...

دوش بگیرم و یکم خودمو رو به راه کنم برای رفتن و گفتن حرفام حالا موندم چی بهش بگم من از چی بگم خب اخلاقم روحیاتم اشتباهاتم زندگیمون کنکور چی خب یکی بیاد و بگه چی من وقتم  کوتاهه !!!!

نوبت امروز من و تغییر ایا ؟

فعلا نمینویسم درمورد ادامه این زندگی  البته مینویسم ن الان شایدم تا فردا تمومش کردم نمیدونم !

الان از مطب دکتر زنگ زدند بهم منشی گفت عصر میای گفتم اره میام ! گفت سر ساعت کلینیک باش گفتم چشم یادم هست !!! 

میترسم حرف بزنم با خانم دکتر کاش یه جوری بشه که حرف بزنم ...

کاش از دوشنبه اروم و با ذهنی اروم شروع کنم درس خوندن و ادامه دادن به دور از فکرای مشغول و پر ازدغدغه ...

خدایا خودت کمکم کن برا امروز !!

سکوت و بغض !

نشسته بودم جلوش گفت چرا مامانت نیاوردی اخه کو شرایط سخت که تو ازش صحبت میکنی کو ؟؟ !!

سکوت بود و یه بغض خفه کننده منتظر بودم بره تا گریه کنم و اشکامو پاک کنم رفت قهوه اش رو بیاره وقتی آمد تو این ثانیه های کم فقط گریه کردم!! در باز بود داداشش دید ولی به روی خودش نیاورد که دیده ...

وقتی امد گفت منتظرم میشنوم بگو !! گفتم حرفی ندارم بزنم چی بگم ...

گفت بابات کی فوت شد گفتم آذر بود گفت منو تو دوتامون یسال باهم پدرامونو از دست دادیم  !!  گفتم اخه بابام بد موقعی رفت حرفمو خوردم گفت بهم بگو سکوت کردم فقط گفت گفتم بگو میخوام حرفاتو بشنوم گفتم بابام شب تولد من شب عروسی داداشم مرد آخه هیچ وقت نمیتونم فراموش کنم  گفت منم شرایطم اسون نبود پدرم روزی که نتایج کنکور امد فوت شد و من صبح تنهایی پاشدم رفتم دانشگاه ثبت نام کردم و بعد از ظهر پدرمو خاک کردم !! بغضم امونم نداد اشکام ریخت همونجوری که نگاش میکردم پاشد رفت گفت تنهات میذارم گریه کن ! 

رفت و با یه لیوان اب و دستمال کاغذی برگشت پشت در خانم منشی امد با یه دادی گفت برو بیروووون موندم چرا اونو بخاطر من دعوا کرد ... 

برگشت نشست روبروم چشاش قرمز بود گفت ببین فقط زودتر اقدام کن برو پیش روانپزشک تو داری داغون میشی !! گفتم باشه خب شما معرفی کن گفت باشه رفت تو اتاق رئیس امد نگام کرد و کشو رو کشید و در کیف پولش رو باز کرد یه کارت داد گفت عکسش رو بگیر اون لحظه دستم میلرزید عکس درست نیوفتاد گفت برشدار برا خودت گفتم اخه گفت فکرش نباش !! خندید حرفایی زد که خنده ام در اورد و کلی خندون فرستادم بیرون ولی هنوز اون بغض غریب رو دارم !!

کم کم مینویسم از اون چیزایی که باید درنهایت اشکار بشه !!

پاک شد

دیگه خسته شدم از گریه خسته شدم از بس بغض کردم و خفه شدم باز  نفس کشیدم میخوام بنویسم تا اروم شم تا فرار نکنم از خودم از واقعیتام تا نشه فکرای عجق وجق موقع درس خوندنم ...

تمام واقعیت های زندگیم رو از بچگی تا الان مینویسم تا ن خودم یادم بره کیم و چیم نه بقیه یادشون بره ...

هرکسی رسید و خوندشم ازاده هر حرفی بزنه هرکی ام نخوند خو دیگه هیچ ...


یسال بعد نوشت : باید پاک میشد 

سکوت و یکدنیا نگفتنی

 دلم گرفته میدونم رسم نیس بی موقعه برگشتن به خونه حتی خونه خودت ...

ولی دلم گرفته از دنیا از خودم که شدم دروغ دروغ گریه گریه !!

مینویسم گاهی ولی شاید کم چون واقعا بعضی وقتا دنبال یکی ام حرفامو گوش بده و همینجوری بگه عزیزم میفهممت حتی اگه نفهمه بگه فدای سرت حتی اگه بدترین کار دنیا رو کرده باشم کمکم کنه و بلندم کنه !! 

خدایا کاش اون اتفاق خوبی که همه میگن بیوفته  چون واقعا نیاز دارم به اون اتفاق خوب ...

خدایا مددی ...

به امید دیدار ♥

شاید من برم شاید نرم ...

توی حرفای دیروزش پر از توهین بود که تو خیلیییی اعمال کاری (دور میزنی ادم رو) یا اینکه حرف گوش نکنی و در اخر گفت از مدل کارت هم بدم میاد ...

میدونم که حق با اونه چون من هنوز به یکجای رو راست و دقیق با خودم نرسیدم و این خودش کلی حس بد و بدتر رو به من اضافه میکنه انرژیم رو میگیره گاهی وقتا یه چیزایی نیازه ولی دیر میجنبیم !!! اتفاق گاهی خبر نمیده گاهی راهت روعوض میکنه گاهی سرنوشتت رو گاهی هم زندگیت رو قشنگ اینور اونور میکنه !! منو این همه درد منو این همه اشک !! دلم نمیخواد با کسی حرف بزنم دلم میخواد فقط سکوت کنم سکوت باشه و من ...

ماه هاست که دیگه خودم  رو گم کردم ماهاست که دیگه دلم با دل خودمم نیست حوصله هیچکس و هیچ چیزی رو ندارم ...

صرفا بخاطر کنکور و این بحثا نمیرم چون مزخرف ترین چیز تو ذهنم بزرگ نشون دادنه کنکوره !! وقتی برگشتم شاید قبول نشده باشم شاید یه رشته مهندسی یا شایدم یه دکتر یا شایدم بورسیه شم و از ایران برم که همه اینا اول تلاش من و دوم حکمت خدا رو میطلبه !! حلالم کنید حلالتون کردم !

قربان همه ی دوستانم  هستم !!!

^_^ من رفتم تا تیر دیگری !! دعا کنید دوباره اتفاقات بدی در زندگیم در جریان نباشه !!!

      "پرستش"

خدایا فرجی !!

خدایا من واقعا شرمسارم در برابر اون !! اون دیشب بخاطر عجله های من تصادف کرد و الان خودم ازش بیخبرم !! خدایا قلبم هربار بیشتر از بار قبلش میزنه !! خدایا خودت کمکی کن فرجی کن که بدونم حالش خوبه منم وضع روحیم از این اتفاق چندان خوش آیند نیست !!این از وضع زندگیم هیچ وقت پشت خستگیهام استراحت نبود یه اتفاق گنده میوفتاد !!!!!!

صداش تو گوشمه من دارم میام تو راهم گفتم اهنگ شماره هفت رو پلی کن تا من سوار شم گفت تا برسم سمت تو تموم میشه بذار سوار که شدی برات پلی میکنم تا باهم گوشش بدیم گفتم باش عزیزم فقط فوری هرچه زودتر برس ! دقیقا من دیشب 12بار بهش زنگ زدم !!! ولیییییییی بوق بوق بوق و تمام ! همه میگن حالش خوبه ولی من نه من نه چون نمیخواست بیاد بیرون من کشوندمش بیرون کاش زنگی که میزنم گوشی برداره !