فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

نمیدونم بخندم یا گریه کنم

سلام دوستان ): 

من واقعا الان توش موندم گریه کنم یا خنده بخدا اصلا تشخیص نمیدم :( راستش بذار موضوع رو اول بگم دیروز صبح ساعت۱۱بابابزرگ بنده دلش باغش رو میخواسته :(خب بعدش  میاد میره باغ  بعد این خونشون کنار جاده اتوبان همه از این ماشین سنگینا اونجا میانو میرن خلاصه بابا بزرگ بنده موقع برگشتش  ماشین بهش میزنه :`(  خلاصه این بابا بزرگمو الزایمرم داره  دردم داشته امبولانس هم امده بوده ببرنش میاد به مامورا میگه  اقا  من به ایشون زدم نه ایشون به من اگه زحمتی نیست بذار بره خونه  داداشمو کجا پیدا میکنی از خنده  میگفت از بس دیروز مسخره بازی دراورده تو بیمارستان ما دیگه جا نداشتیم از خنده  میگفتیم بهش  شما چرا اینجایی میگفت من با الاغ تصادف کردم  میگفت وقتی دکتر شنید همونجا از خنده نشست کنار تخت اقا جون  میخندید این نصفی از مسخره بازیاشه چون زیاد به من نگفتن ...هفته قبل پیشش بودم یه ریز سوال میکرد چرا با شوهرت نیومدی زشته دختر زنگ بزن شوهرت بیاد :))) منو کجا پیدا میکنید از دست اقا جون ...ولی واقعیتش خیلی دوسش دارم  اگه یکی یه چیزی بهش بگه عصبی میشم ...خلاصه اینکه واسش دعا کنید کمرش ضربه دیده پاهاش اتل بندی کردن قوز پاشم شکسته سرشم شکسته تورو خدا دعا یادتون نره ...خدافس:/

۸۰

سلام خوبین همگی یا مثل من  فلفلی هستین :))

بسی خوشحالم از اینکه  این اینترنت لامصب بعد از یه هفته قطعی وصل شد هووووووراااا:))من هنوز افسرده ام ولی کسی از داخلم  خبر نداره :|^¡^ البته خانم مشاور میگفت  من از چهره نگرانت پی  به درون نهفته شده ات بردم :)) آقا تصبیب شد رفت من رفتم رشته تجربی:))

البته با اون نمره های شفاف ریاضیم مخصوصا اون صفر قشنگم:)) ∆=∆خب  بماند قراره ولی بیاد مدرسه  که من بدبخت دارم از الان به زن داداش جونم میگم بیاد که نمیاد:|وای من این روزا حالم خوبه ولی لامصب یه سردردی دارم این هوا  اعصاب معصاب نذاشته :×| دلم میخواد اینقدر بخوابم که دیگه وقتی بیدار میشم چیزی به اسم خواب تو وجودم نباشه :)) کاش میشد مگه نه :)  اصلا مگه داریم مگه میشه :)) امروزم که عربی امتحان بود بخدا این هفته که گذشت از شنبه تا  چهارشنبه اش امتحان :*اعصابمو بهم ریخت  ...خدایا این معلما حداقل میتونن دقودلی معلمای خودشونو تو دل ما دربیارن من چه کنم که رشته ام یه چیز دیگه اس:|

ها چه کنم ...دلم میخواد مخ باشم ولی متاسفانه مخی در کله من نیست:((

من یه استراحت چوچولو کنم میخوام برم باشگاه:))

خدافس تا آینده ای نزدیک:))

۷۹

سلام همه خوبن؟؟؟؟

من حالم رو به بهبودی هست :))

البته همراه با کمی تا اندکی  بیحوصلگی...که اونم انشاالله خوب میشم ...از روز یکشنبه دارم میرم باشگاه یکم روحیمو خوب کرد ...بهم انرژی خواستی داد :|

روز شنبه عصر هم یه روز خاص بود واسه من ...یه هوای دونفره با دوستم رفتیم توی پارک امام زاده  نشستیم کلی عکس سلفی و...گرفتیم  خیلی صفا داشت جاتون خالی :}

عکس  جالبی که گرفتیم رو میذارم ✔⭕✔

http://uupload.ir/files/pnct_2015-11-10_10.02.09.jpg

اینم عکس فضای پارک:√

http://uupload.ir/files/vn84_2015-11-10_10.03.06.jpg

حسابی خوب بود واسمون همدلمون باز شد هم آرومم شدیم ...وای به اندازه ۱۲ هزار تومن چیز خریدیم خوردیم حسابی صفا داشت...

اینم نصف اون خوردنیامون:))

http://uupload.ir/files/eh1_2015-11-10_19.48.10.jpg

چیزی که منو دپرس کرد این مزاحمی بود که جلوم پیچید گفت : خانمی  من برمیگردم سرجام  نزدیک بود سکته کنم بدون هیچ حرفی بدو بدو با دوست جون امدیم خونه ولی هنوز ترس داشتم برم مدرسه صبح مزاحمم بشه ولی خوب بود صبحش چیزی نشد تا امروز صبح رفتم مدرسه ،تعطیل بود برگشتم توی راه دوباره یه موتوری میومدو میرفت تا اخر رسید نزدیک من  خانمی صبحت بخیر ...مدرستون تعطیل بود ...من کم مونده بود بشینم کف خیابون گریه کنم :((

باز خوب بود نزدیک خونمون بودم ...اون سری بخاطر نور کم  ...اون اشغال رو نشناختم ایندفعه صورتش بسته بود ... بدو بدو رسیدم دم در خونه داداش اینا با تمام زورم در زدم  زن داداش امد دم در پریدم بغلش :)

چی شده عزیزم...هیچی خوشحالم مدرسه تعطیل امدم دونفری صبحانه بخوریم آها خب بیا داخل ...رفتم داخل یه چند دقیقه نشستم میوه هایی رو که صبح بردم  مدرسه بخوردم دراوردم خوردیم باهم بعدش صبحانه خوردیم ...من امدم خونه لالا کردم اونم داشت امتحانای دانشگاهشو میخوند ...دوباره موقع ناهار امد پیشم ...کنار هم بودیم  تاعصر که من رفتم باشگاه اونم رفتش خونه که خونشو تمیز کنه آخه امشب اقاش برمیگشت ...وای خدا داداشم  داره میره اموزشی تبریز ...اونم سه ماه ...دلم براش یه ذره میشه ...امشبم از شرکتش تصفیه کرده داره میاد خونه ...بابام رفته دنبالش ...اینکه دیگه من برم کلی درسم دارم ولی امشب تصمیم گرفتم مخ عزیزم را استراحت متلق بدم ...پس تا بیشتر از این حد نحرفیدم خدافس:/

Marg man کی فرا میرسد...

سلام دوستان ...خوبید ...

من داغونم بقدری داغونم که خودمم موندم  چه بهانه ای واسه این حال داغونم بیارم ...امتحاناتمو گند میزنم ...درس میخونم وسط درس خوندن فکرم میره پیش کس دیگه ای ...چند روزی شبا که میخوابم سرمو زیر پتو میکنم مدام گریه میکنم ...من چرا اینجوری شدم ... خدا به دادم برس خب ...راستی من دوباره به سوی خدام برگشتم ولی حالم  انگار بدتر شده ...زودی عصبی میشم از کوره در میرم بغض خفه ام میکنه... 

هفته پیش  با مامان دعوام شد رفتم  کبریت بردارم خودمو اتیش بزنم مامانم به هزارتا التماس ازم کبریته رو گرفت ...خدایا چرا  من اینجوری شدم حالم پر از دپرسی و استرسه ...همش دلم میخواد یا خودمو یا اون کسیو که ازش متنفرم بکوشم  ...وای دلم خودکشی میخواد ... الان دارم گریه میکنم ...خدایا دارم  زجر میکشم دارم از عذاب وجدان میمیرم ...سر از تا پام داغ داغه ...خدایا من تا کی میخوام اینجوری زندگی کنم ها ...اصلا اینجوری تا کی دوام میارم ها ...امروز فردا پس فردا کی ...پس کی میمیرم ...توی برزخ خیلی  بهتر از دنیای پر از استرس و دپرسیه...خدایا من چم شده ...چرا تو وجودم پر از ترسه ولی بازم اشتباه زیاد دارم ...دیگه کلاس نمیرم  دیگه باهاشون دهن به دهن نمیشم دیگه خسته شدم ازشون ...

کاش میمردم کاش ...کاش ...

درددلای من با خدا :|

سلام خدا جونم ...خدای خوبیها سلام ...

خدایا ده اول محرمم تموم شد با یه چشم بهم زدن :(

امسال من توی باب محرم نیستم نمیدونم چرا ...خدایا من کافرم من بدم من بنده گناهکارتم ...خدایا من چقدر خودخواهم چرا ها چرا اینقدر خودخواهم ...چرا این روزا توی دل من‌ هیچ غمی نیست چرا از گریه مردم خندم میگیره چرا ...من اون دختری نیستم که پارسال نذر کرد اسمش جز کسایی باشه که مدرسه میخواد بفرستشون کربلا  ...چرا اون دختر قبل نیستم ...چون کسی رو که میخواستم پشت بهم کرد یعنی همه ی گریه های من بخاطر اون بوده اسمش رو میذاشتم عزادری برای امام حسین یعنی داشتم هم خودمو هم خدامو گول میزدم ...پس خدا دیدی من بنده گناهکارتم ...دیشب با گروه سینه زنی افغانی ها دلم  لرزید اولین باری بود که واسه امام حسین دلم لرزید...اخر شب با سینه زنی ...الهم مجعل محیای محیا ...دلم رفت کربلا ...خدایا ما چقدر بد قضاوت‌ میکنیم چقدر بدیم حالا دیدی من چقدر بدم ...خدایا چرا این همه سنگ دلم ...دارم اسمتو به زبون میارم ...دارم باهات صحبت میکنم ولی حاظر نیستم عبادتت کنم چرا اینجور شدم این مدت چرا خدا ...دلم میخواد بشینم کنار یه دریای وسیع  اینقدر واسه خودم حرف بزنم ...اینقدر خودمو نصیحت کنم که  تمام دریا بشه یه قطره اب اون قطره هم بخار بشه بره تو اسمون ...تا من بشم همون دختر با ایمانی که از کلاس اول دبستان روزه گرفت و شبا تا صبح بیدار میموند تا ناگهان واسه سحر بیدارش نکنن یاهم گاهی وقتا بدون سحری روزه میگرفت :( خداجونم چی شد اون دختر ها چی شد ...چی شد اون دل پاک چی شد ها ...خدایا منو برگردون به دوران بچگی به دوران نادونی تا بشم دانا :(

حضرت رقیه دستم رو بگیر ...علی اصغر یارم باش ...حضرت زینب کاسه صبرم باش ... امام حسین پدرم باش ...حضرت فاطمه مادرم باشه ...تو رو به خدا قسمتون میدم منو قبول کنین ...من بنده گناهکار خدام ...دست رد به سینم نزنید ...من دلم کربلا میخواد ...دلم زیارت امام حسین میخواد ...

حضرت عباس ...من دختر گناهکار حضرت فاطمه ام ...مسافر کربلام ...دارم میام مهمونیت داداش  دلم گرفته ...کنار هر سقا خونه به عشق اقا هر بچه رو لباس سقا می بپوشونم :(

امام خوبی ها مرا حلالم کن ...خدای بنده های بی کس حلالم کن ....

خدا جونم من خیلی بدم مگه نه ...دیدی واسه همه حرفام دلیل داشتم از بد بودنم گرفته تا گناهار بودنم...

منتظر معجزه ام دلم بلرزه :(