فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

روزای من :)

با سلام:)

ادامه‍...پست قبل :)

دوشنبه‍...

خلاصه‍...من اون روز با کلی بغض آمدم خونه و با هیچکدوم دوستام حرفی نزدم و اینقدر ناراحت بودم که یکی دوستام درخواست کرد که باهام بیاد خونه‍...منم گفتم دوست داری بیا ،آمد و امّا واقعا آمدنش موٕثر بود و یکم حالم بهتر شد ولی بغضش توی گلوم بود هنوز :|

با کلی فکر از ذهنم رفت و برای امتحان چهارشنبه نشستم خوندم :)

و سه شنبه‍...

نشستم خوندم کلی کتاب رو هرچند فکر میکردم هیچی بلد نیستم ولی خداروشکر خوب بود :)

چهارشنبه‍....

امتحانم رو خوب دادم آمدم خونه اینقد گیج و منگ بودم که دیگه حد نداشت :|

یه چای ریختم با بیسکویت و کشک خوردم :)

+عکس

و بعدشم آمدم و اون پست رو گذاشتم و شب با زن داداش یه نوشیدنی دپش درست کردیم خوردیم:)

+عکس

و اما امروز با دوستم با اینکه ازش دلخور بودم ولی باهم درس خوندیم :)

خوب بود ❤

شنبه‍... امتحانم سخته‍...تورو هرکی رو که دوس دارین واسم دعا کنید دیگه خسته شدم واقعاً:|

و همینجور دعا کنید روزام خوب بگذرند بدون هیچ چاشنی بدی :)

منتظر کلی عکسای جالبم باشید :)

روزایی من که‍... گذشت:))

سلام به تلخی مرگ دختر جوان ،سلامی به گرمی آفتاب سوزان:)

امیدوارم حال همتون خوب و خوش باشه :)

یکم سرگیجه و کم خوابی دارم :|

باید روزایی که گذشت رو که واسم واقعاً جالب بود رو بنویسم هرچند یکم تلخ بود :|

شنبه‍... اولین روز هفته و اتفاقاتش :|

صبح پاشدم با کلی استرس رفتم مدرسه و دفتر خاطراتمم بردم تا دبیرام واسم خاطرات بنویسند:)

رفتم به دبیر علوم دادم اشتباهی متوجه‍...حرف من نشد و فک کرد دفتر رو برای او خریدم و گفت مال منه‍...و اون لحظه من خنگ شده بودم و گفتم آره‍... بعد برگشتم گفتم خانم برام خاطرات بنویسید ،بنده خدا بی ذوق گفت آخه‍...من خاطره ندارم که :)

همش از خجالت سرم پایین بود بخاطر سوتی که داده بودم :)

ازش پرسیدم خانم دوباره کی میتونم ملاقاتتون کنم ایشونم گفت امروز آخرین روزمه میام مدرسه :|

گفتم تا کی هستید مدرسه گفت تا ۱۲ ،برگشتم خونه یکم استراحت کردم پاشدم رفتم بیرون هم چرخی خوردم هم یه چیزی چشمم رو گرفت واسش گرفتم هرچند کوچیک بود و جالب بود :)

خریدم وهمراهش یه بند انگشتی واسه خودم گرفتم همراه با یه شاخه گل واسه دبیرم:)

برگشم خونه بعد رفتم مدرسه  و بهش دادم وقتی دادم ذوق کرد و این دبیرمون اینقد جدی بود سر کلاس کسی خندش رو نمیدید و همه آرزوی خندشو داشتن:)

خلاصه‍...خدا قسمت مارو داد خنده و ذوق این دبیرمونم ببینیم :)

واقعاً هدیه دادن و هدیه گرفتن خیلی عالیه‍...قابل وصف نیست خوشحالیش:)

+عکس...


 آمدم خونه و رفتم پیش زن داداش تا تنها نباشه ،و ظهر ناهار رو کنار هم خوردیم:)

عصر از خواب بلند شد و بهم گفت پرستش من خواب بد دیدم پاشد رفت صدقه انداخت یکم آروم گرفت باهم عصرونه خوردیم یهو خواهرش بهش پیام داد که یه خانمی از فامیلای مامان خودکشی کرده چشای من از کاسه آمد بیرون از ترس دقیقا اینجوری بودم  آمدم خونه دیدم خبری نیست بدونی که چیزی بگم رفتم،خلاصه‍...شنبه هم هیچی درس نخوندم :|

عصرش مامانم آمد گفت شما فهمیدین ؟!

من :باورم نمیشه آخه‍...من شوهرش رو صبح رفتم بیرون دیدم :|

زن داداش:خب منم صبح دیدمش :|

مامان:واقعاً دختره گناه داشت ،بچه طفل معصومش بیشتر گناه داره :|

من :والا گناه که نداره این بلا رو خودش سر خودش آورده کسی سرش نیورده که‍... گناه داشته باشه :(

من و مامان و زن داداش ...

خلاصه شنبه‍....با خوبی و بدیش تموم شد :)

و امّا یکشنبه‍....

قرار بود صبح زن داداش بره آزمایش بده و دوشنبه باهم بریم پیش دکتر :|

خلاصه صبح رفت دکتر براش آزمایش ننوشته بود و گفته بود باید بری پیش دکتر خودت :|

زن داداش میاد که برگرده با بابا بیاد یه مارمولک از زیر چادرش میاد بیرون  :))

میگفت فقط جیغ میزدم پرستش و کارگرای شهرداریم داشتن میخندیدن بهم :)))

وقتی تعریف میکرد من از خنده خشکم زد  خلاصه‍...همون روز فرداش یعنی دوشنبه‍...امتحان زبان داشتم هیچیم نخونده بودم زن داداش گفت ظهر با من میای بریم دکتر گفتم باشه‍...

ساعت۱/۳۰رفتیم تا۹/۱۵نوبتمون شد یعنی نزدیک به پنج الان شش ساعت تو مطبش بودیم :|

بعد که به کلی خوشحالی آمدیم از اسانسور بیایم پایین ،توی آسانسور گیر کردیم:))

واقعا خنده دار بود من میخندیدم زنه‍...که حامله بود گریه میکرد گفتم بهش بابا گریه نکن واسه بچت بده الان میان درمون میارن :))

یه زن روستایی بود گفت یعنی ما اینجا میمیریم من گفتم احتمالش زیاده بمیریم :))

بنده خدا اونم گریش گرفت این وسط منو زن داداش به بقیه میخندیدم :))

خلاصه آمدن درو باز کردند دیدیم نزدیک به ۲۰نفر آدم وایسادن :)))

من میخندیدم هنوز ولی بعدش دوتا خانمه گم شدن :)

منو زن داداش چهار عدد سمبوسه‍...خوردیم رفتیم فست فودی بندری سفارش دادیم آمدیم بریم پیش دکتر واسه ویزیت بعدی من بهش گفتم من از پله میرم تو بمون من میترسم دیگه از اسانسور بریم گفت باشه من میمونم تو برو من خواستم برم یه پسره خواست با اسانسور بره گفت خانم میای با ترس و دلهره رفتم حالا زن داداشمم با داد و بیداد صدام میزد طبقه ۴بریا پسره گفت منم میرم ۴،خلاصه رفتم و موقع برگشت از ترس از پله ها آمدم ولی دیگه داشتم میمردم از خستگی:|

رفتیم فست فودی ساندویچا رو گرفتیم تاکسی گرفتیم رفتیم تا به مرکز شه‍ر برسیم بابا بیاد دنبالمون رفتیم تا بابا آمده من دیگه از خستگی نا نداشتم حرف بزنم :|

آمدیم خونه شاممون خوردیم خوابیدم اینقد استرس داشتم هیچیم نخونده بودم ،صبح با کلی استرس بلند شدم رفتم و امتحانمو گند زدم :))

اینقد گریه کردم ولی بی رحما هیچ کدومشون بهم نگفتن :|

اینقد داغون بودم که مدیرمون دلش برام سوخت ،یعنی الان باید بدونید حالم چجور بوده:|

ادامه‍...دارد:|

من +...

سلآم :)

امروز دقیقاً جمعه‍...اس ، ساعت دقیقاً گذشته‍... از ۱۱ :)

و من هنوز حس پنجشنبه‍... توی وجودمه‍... فردا امتحان دارم ولی من بیخیال تر از اونم که باید باشم :|

دلم تموم شدن همه‍...ی امتحانات رو از ته‍...دل میخواد بی نهایت با ذوق :)

گاهی هدیه‍...گرفتن آدم رو دو چندان پر انرژی میکنه‍...حتی اگه‍...خیلی کوچیک باشه ولی خیلی ذوق کردنیه از همه جانبه‍... این حس اینروزا دلم میخواد یه‍...لباس خوشگل بپوشم و با یه کیف دستی یه سفر یک روزه رو به سمت شهر شیراز داشته‍...باشم خودمم نمیدونم دلیل این فکرم چیه‍....فقط دلم یه جرعه‍....آرامش میخواد از نوع طبیعیش نه‍...مصنوعی ،کاش بعد از ماه مبارک ،سفری جالب و هیجان انگیز داشته‍...باشیم:)

که‍...بعید میبینم ، اونم حتی به دور دستهآ :|

میان تایپم صبر آمد ،نمیدونم چه شود ،باید صبر کنم :|

خوندن درس اونم از نوع هیچیش خیلی جذابه‍...مگه نه‍...؟!

:)

یه‍...لبخند گاهی خیلی تاثیرگذاره‍... :)

اینکه‍... یه خاله داشته باشی اونم دور از شهر خودت تحصیل کنه‍...موقع برگشتش هیچ وقت تو از یادش نره‍...حتی اگه شده یه چیز بگیره‍... میگیره :-)

سری قبل عیدی های من از جانب خاله‍... رو دیدن :)

این سری یه‍... مانتو خوشگل واسم گرفته‍...  بود و خیلی جذاب  و جانب خاله‍...کوچیکه هم یه جین لی هدیه‍...گرفتم از خاله‍ که بهتره بگم مامانم هست نه‍...خالم یه ساپورت خوشمل تابستونی هدیه‍...گرفتم با یه گیره خوشگل :)

داشتن چنین خاله‍... های واقعاً لذت داره نه بخاطر هدیه دادنشون بلکه بخاطر خوب بودنشون نسبت به من حتی یه ذره بدی من ازشون ندیدم :)

ولی در عوض خانواده پدری چیزی به عنوان هدیه تا حالا ازشون نگرفتم :|

و به ظاهر اینقدر خودشونو به خوب بودن میزنن که خودم به شک میفتم از بودنم :|

من نیازی به هدیه‍...دادن کسی ندارم ولی اینکه میبینم یه کسایی به فکرمن حتی نه‍...اونقدرا که خودمم نیستم این خودش یه خوشحالی خوبی رو به همراه‍... داره :+

واقعاً خوشحالم بخاطر داشته‍...هام ،امیدوارم دیگران بخاطر زندگی من حسرت نخورن مخصوصاً یتیمان :|

این حرفم برای دنیای واقعی ما آدما بود نه مجازی :|

واسه‍...ی امتحانات باقی مونده دعام کنید واقعا نیاز دارم بهتون ،ممنونم :)

راستی شاید عکس هدیه‍... هامو گذاشتم :)

روز پاسدار و جانباز یعنی پدرم ❤❤

با سلام :)

به‍... پدر عزیزو بزرگوارم که این روزا متعلق به اوست

پدر عزیزم روز پاسدار و روز جانباز رو بهت تبریک میگم ممنونم از اینکه پدرم هستی 

واقعاً پاسداری شماها بوده که ماها الان روی این کره‍...ی خاکی میتونیم با آرامش خاطر زندگی کنیم 

پدر عزیزم من خوشحالم از بودنت هر چند من هم برگرفته‍...ای از خلق و خوی تو هستم ولی این خلق و خوی تو اثرات جنگ و اون روزای سخت الان داره‍... جواب میده ،بازم اشکالی نداره‍... ما تورا بخاطر خوبیهایت دوست داریم نه بخاطر بدهایت ،پس باید بدونی چقدر خوبی داری که بدی هات به پاش نمیرسه‍...

بی نظیر باش چون بی نظیر خلق شده‍...ای

±البته‍... این روز رو به همه‍...ی پدران پاسدار و جانباز تبریک میگم ،این روزها متعلق به‍... همه ی اونهاست

اتفاقات خوب ±حال بد =بمب انرژی:)

سلام :)

حالم بده از لحاظ جسمی ولی روحی با کلی خوشحالی و یه چاشنی کوچولوی ناراحتی:|

که اونم نخوندن کتابی که کلش فردا امتحانه‍....

امروز خیلی عالی بود فقط بدیش همین امتحان بود فقط میتونم بگم دعا کنید واسم :|

من از خودم بکل فردا نا امیدم :|

خدایا فرجی کن در حق من:×_×

کلی خبر خوب و دسته اول هست که باید ثبت بشه‍...

که با حال الانم جور در نمیاد ، باشه فردا بعد از امتحانم :|

این پست ادامه‍.... دارد 

التماس دعا❤

بعداً نوشت :

سلام الان نزدیک به یک ساعت بعد از امتحانم هست :|

دقیقاً۱۰:۳۰ :|

امتحانم از نظر خودم خوب نبود ولی با خوندن یه بار من این غنیمت بود:|

±خبر خوشم فقط میتونه‍....این باشه‍....که با شنیدنش همه خوشحال میشن اولیش خودم بودم که از صمیم قلب شادی رو دیروز احساس کردم  

واقعاً نمیدونم چی بگم خودمم موندم توش چجوری بگم :)

هیچ چیزی کل شهر مارو منفجر نمیکرد جز اینکه خاله‍...ی عزیز تر از جونم بعد ۲۵ سال الان حامله شده‍...  

هرچند من کوچیکه‍... همه بودم ولی الان مادربزرگم قرار نوه ی دیگه هم ببینه و اون میشه نور چشم همه‍... ولی بازم من خوشحالم که خالم و شوهر خالم خوشحالند از این اتفاق قشنگ که‍... همه با امدن این نی نی دیشب دلشون پر بود از خوشحالی من دلم فقط یه اهنگ شاد با یه دست رقص میخواست امّا امان از امتحانه‍... مزخرف امروز

خدایا خودت خالم رو نگه‍داری کن در سایه الطاف الهیتت و این نه‍...ماه رو واسش لحظه ای گذرا بگذار تا از این تنهایی ها خسته‍.... نشه و دلش نگیره‍...

امام علی ،امام حسین ،حضر ابوالفضل ،دوازده امام ،چهارده معصوم ممنونم ازتون خداروشکر که زیر منت شما قرار گرفتم

و خوردن همچین صبحونه‍...ای بعد از امتحان آدم رو به حال میاره‍...هرچند خیلی ساده اس و این کیفش توی ساده بودنشه‍...


±و حین خوردن چنین صبحونه‍.... دپشی باشی که مادربزرگت از راه برسه بهت صبحونه‍...پول بده‍...هرچند کم باشه‍....ولی هرچی از دست بزرگترا بگیری خودش بیشتر از اون چیزی که هست ارزش داره‍...ارزشِش رو کسی نمیتونه تعیین کنه‍... آخه بیش از اندازه زیادهِ،با کلی تشکر جواب میدی و هعی میگی نه مرسی و آخرش میشه‍...مال خودت 


±ودر آخر دعا میکنم عاقبت همه ما آدما ختم و بخیر بشه ،و کسایی از ماها که در جهل نادانی بسیار قرار گرفتیم به راه راست هدایت بشیم و بفهمیم و درک کنیم کارامون و راهمون اشتباه‍ِ...

خدانگهدار همتون:)

دعام کنید❤

سلام:|

فقط میتونم بگم واسه امتحان فردام دعا کنید و زن داداشم که توی بیمارستان شیراز مونده :((

بعداً نوشت:

سلام مجدد خوشحالم از اینکه زن داداشم بعد از ششمین روز قراره برگرده سرخونه زندگیش  

هوراااا داره بخدااا:)

قرار بود عمه بشم ولی خدا این کوچولوی خوشمل که معلوم نبوده چند ماه اس رو از ما گرفت  

اشکالی نداره خدا بزرگه  و حتماً این مقدر الهی بوده که نباید به دنیا میومده :|

ولی من بیشتر از همه فکر داداش و زن داداشمم که توی شهر غریب نه جای رو داشتن نه کسی رو :((

زن داداشم واقعا گناه داشت هنوز وقتی حرفاش میاد حضور ذهنم داغونم میکنه...یاس کجای عمه به فدایت:|

شایدم مهسا میبود نمیدونم ولی هر چی بود خدا گرفتش ازمون ...باورم نمیشه بعد از این همه گریه قرار زن داداشم رو ببینم وای وقتی مامانم گفت یادم نبود امتحان دارم و هیچی نخوندم :|

خدایا شکرت  

خدا جونم ممنونم ازت واقعا باورم نمیشه‍...

من فردا قراره اولین امتحانم رو به امید خدا بدم هیچی هم نخوندم متاسفانه‍...

دوستای که خوندنم دعا کنم واسم ممنون میشم جبران میکنم  

فعلاً خدانگهدار...

همه‍ ی اتفاقات یهویی± کیک روز پدر:)

سلام:)

خدایا عاشقتم ولی با این وجود که کلی دلهره و استرس دارم :|

همچی یهوی شد ...

پیدا کردن دوستی  لاهیجانی خانواده مامان بعد از۲۵سال و زنگ زدن به کسی که دوسش داشتم و...

خدایا زندگی من تا کی ادامه‍...دارد

من به امید تو این زندگی دو طرفه‍... رو دوباره شروع کردم ^_^

قول دادم از این به بعد بنده خوبی باشم :)

خدایا بی انتها دوستت دارم :)

+هر کدوم یه پست بودن ولی خواستم بنویسم شاید نشود روزی نوشت تا باشه واسم یه خاطرهه‍...

کیک روز پدر با تزیین هول هولکی me:)

بابا جونم روزت با تاخیر مبارک❤

سلآم بابا جونم بعد از کلی تاخیر بخاطر مهمونی و چیزای که شاید خودت درجریان باشی نشد یه پست اختصاصی واست بنویسم  

امّا بابا جان من خیلی دوستت دارم هرچند ازت دلم پره و دلم هیچ وقت خالی نمیشه ،بابا من امسال اصلا پول نداشتم که کادوتو بگیرم و روز مادرم من پول کافی نداشتم و قرار شد در اولین وقت که پولدار شدم  

که اونم از توی جیب خودت در میاد ولی همین که این هدیه از جانب من خریده بشه ‌خودش خاصه  

بابا جونم اینکه کنارمی و هیچ وقت دستم رو جلوی کسایی که بیشتر اوقات گریه انداختنم دراز نمیکنم خیلی خوشحالم ولی از اینکه کلی عصبی هستی با من به شخصه خیلی ناراحتم :|

بعضی وقتا با بابام که دعوام میشه میخوایم با صندلی پلاستیکی به جون هم بیوفتیم و من دیگه اون لحظه بغضم یورتمه میپره و آبغوره میگیرم و تا یه ساعت وقتی بش فک میکنم فقط گریه  

ولی بعدش باهم خوبیم دوباره فرداش یه وقتای با بوس بوسی بیدار میشیم وقتی میام یه بوسی رو کلش میکنم یه وقتایم معمولی همدیگر رو به فوش میبندیم  

ما موجودات عادی شدیم همه میشناسنمون و همینجور عجیب غیرب هم هستیم  

بهر حال باباییییی با تمام خوبی و بدیت عاشقتم البته تو رو اینجوری میپسندم چون یه جور خیلی خاصی واسم  

وگرنه من هیچ مردی رو اینجوری نمیپسندم  

بابایی یه کیکم بهت طلب کارم  

بابایییی عاشقتم

نشد که برم!

سلآم دوستان  

آمدم از دیروزی که به سختی گذشت بگم از روزی که دردناک بود بگم تا ثبت بشه واسم که خدا چرا به من بنده اش این همه بی تفاوته‍... 

دیروز صبح با اطمینان کامل رفتم پول دادم به عنوان معتکف شدن در مسجد محلّه ،رفتم و برگه‍... رضایت نامه هم بهم دادن که پرکنم ،خلاصه با شوق توی مدرسه جیغ و داد به بچه ها گفتم من با شما میام اعتکاف  وای خدا عاشقتم  

ولی دریغ از این که خدا واسه‍... من نقشه ها داشته و خودم بی خبر از هرچیزی ،رفتم توی کلاس به دبیرمون گفتم من برم بیرون گفت برو رفتم موقع برگشت مدیر صدام زد گفت اسمتو به عنوان سرپرست بچه های مدرسه فرستادم اداره که تو غذا و...بچه ها رو تحویل بگیری گفتم باشه‍... 

وقتی برگشتم خونه با یه فاجعه غیر منتظره مواجه شدم که حالمو بیشتر با این عکس میفهمید 

+عکس پاک شد!!!

واقعاً اون لحظه اینقدر گریه کردم که جای خودم خشکم زد مامانم میگفت خب این که دسته تو نبوده شاید قسمت نبوده اصلاً قانع نمشدم  

فقط اون لحظه این حرف ورد زبونم بود که خدا چرا تو به من نگاه نمیکنی چرا من این همه بدبختم ،تو منو دوست نداری 

و دیگه بیشتر از این چیزا بود :|

من حتی  تا دیشب ساعت ۱۲ گریه‍...میکردم ولی این گریه صرفاً بخاطر این بود که چرا خدا این فرصت رو ازم گرفت  

ولی عصرش رفتم پیش دوستی و کلی خندیدم با وجود ناراحتی گفتم خدا قسمتم نکرد یا شاید وارد مسجد میشدم و خوبیت نداشت و برگشتنم خیلی به حالم بد بود ، خلاصه باهم رفتیم پارک و کلی بهم خوش گذشت و عالی بود و برگشتم خونه‍... 

خیلی دوستی رو بغل کردم بهش گفتم منو خدا قسمت نداد تورو که داده یه نماز به نیابت از من بخون تا شاید روحم کنارتون باشه‍...بهش گفتم من نمیتونم وارد مسجد شم ولی میام در مسجد و یه مشت خرت و پرت خوردنی واست میارم فقط گوش به خبر باش که کی میام ،گفت من منتظر تو أم  

خیلی بغلش کردم و بوسش کردممم ...کلی ام التماس دعآ خواستم :)

واقعا سخت بود ولی خدا نخواست ...

روز مرد رو به‍...همه مردا و پدرا تبریک میگم :)

یه پستم مخصوص پدر گرام میذارم:)

خدافس فعلاً:/