فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

۸۳

سلام به همه دوستانی که در حضور من وب رو بازدید میکردن و نظر میذاشتن :)

اونایم که نیومدن فدای سرشون ...ببخشید که کمتر وقتی بهتون سر میزنم ...بعضیاتون خاموش میخونم بعضیاتونم روشن ولی کمتر میخونمتون ...واقعیتش سرم خیلی شلوغ هست :|

امتحانات مدرسه هرچند زیاد پای درسم نیستم ولی بعضی چیزا دس به دست هم دادن تا من نتونم لحظه ای به نت نگاه کنم ...یکم دلم گرفته :(

دلیلش شاید منطقی نباشه ولی حوصله ندارم :)

یه جورای دلم از همچی سیره و توی سردرگمی موندم :×

دلتنگم ،دلتنگ کسی که حتی دیگه وجود نداره :+

جالب نیست ...چرا هست ،شاید واسه شما نباشه ولی واسه من هست :}

دوستام باهم خوب نیستن دیگه ...با دوستام خوب نیستم ...در دنیای سردرگمی ها دارم پرسه میزنم ...گاهی اینقدر به بدختیام فکر میکنم که توی حرفام متوجه بغضم میشم ...

هرچی‌بود تموم شد ولی‌من هنوز به تک به تکشون فکر میکنم :)

زندگی زیباست ولی نه به زیبای  آسمان آبی :|

خدایا شکرت ...من باهاش تا کردم از این به بعدشم تا میکنم :|

خدا همراهتون دوستای گلم ...التماس دعا ...انشاالله هم شما هم خودم موفق و سرافراز باشم :)

۸۲

سلام خوبید همگی:)

امروز تولدم بود ، هیچ کسی ناگهانی سوپرایزم نکرد :(

دیگه ع نیست که کلی واسه روز تولدم  روزشماری کنه و کادو تولد بگیره ...

بهتر که نیست اینجوری نه من احساس گناه دارم نه اون دست من زجر میکشه...

بهترین کادوم این بود که وقتی از مدرسه امدم با کلی خستگی مامانم بوسم کرد ولی بازم نفهمید تولدمه :|خودم بهش گفتم ولی بازم خودش ارزشش رو داشت ...

عزیزم دلم برات تنگ شده ولی متاسفانه تو نیمه گمشده من نبودی ...چون خودت به زبون اوردی که نمیخوایم این دومین سالی بود که بدون تبریک تو سپری شد پارسال توی همین روزا باهام قهر بودی امسال دیگه وجود نداری که قهر باشی باهام ...خیلی ناراحت شدم بهترین دوستم امروز ته ته یه تبریکم بهم نگفت ازش انتظار نداشتم اخه پارسال منو شکه کرد ...امروز وقتی امد گفت دختر عموم روز سه شنبه به دنیا امد دیروز بخاطربادی که تو روده هاش بوده مرده :|

ناراحت نشدم بخاطر بچه چون بی گناه مثل یه گل برگ صاف و زلالی از این دنیا رفت دلم به حال مادر و پدرش میسوزه ...انشاالله غم اخرشون باشه ...و در اینده ای نزدیک خدا بهشون یه نی نی دیگه بده :)

خلاصه اینکه دختر عمم دیروز گفت ع زنگ زده وقتی گفت قلبم به شدت زربانش بالا رفت هرچی اب میخوردم نمیتونستم تحمل کنم :|

ولی بعدش گفتم اون خواسته زنگ بزنه رفع مسئولیتی کنه واگرنه دلش دنبال کس دیگه اس ...منم که به خودمو خدام قول دادم  دیگه بعد از اون دیگه با کسی در این حد نباشم ...اینچیزا اینقدر بی ارزشه که من چقدر دیونه بودم توی چاله های اول متوجه شکست نشدم :|

خدایا شکرت :)

خدافس:/

عصر ساعت ۵ است.

داداشم رفت همین الان برای سه ماه که یه ماه اول تهرانه دوماه بعدشم تبریز ...دلم براش تنگ میشه...

الانم بغض خفم کرده بدجور :|

دوستای گلم هرکی جملکی هست بگه اسمشو تا لایکش کنم :)