ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
کنکـــور تمـام شد و خیلی چیزا باهاش به پایان رسیـــد ...
عشق علاقه گریه ها و غم هام ...
هیچ کدوم به کنکور ربطی نداشت صرفا جهت اطلاع ! ولی بین کنکور جایی رفتم و همه چیز رو به پایان رسونــدم...
این شاید غم و ماتم داشت ولی من بعد از اشکام بعد از ترکیدن بغضم فقط به چیزای خوب فکر کردم به خیلی چیزا حتی به اینکه هیچ وقت به اون خراب شده برنگـردم هیچ وقت دیگه به هیچ نامـــردی ابراز علاقه نکنم ...
در عین ناباوری به خدا و قرآنــــش سپردمش که همون کارایی رو که در حقم کرد در حق خودش و خانواده اش بشه تا بدونه چکاری کرد هرچند من بارها خورد شــــدم ولی خب دیگه این یک نشانه بود برای من که بتونم خـودمو جمع کنم از این حالت مزخرف ...
به خودم قول دادم خوب باشم ..
اینقدر خوب که برجک خیلیا رو بشکنم ...
حال خانم دکتر چطوره؟؟
سلام عزیزم حالم خداروشکر مگه میشه بد باشم