فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

#یلداتون_مبارک_باد❤

#یلدا _مبارک_باد❤

#کیک پرستش پز_اهوم:)

#یلداتون_مبارک_

#یلداتون_مبارک_

دوستای گلم آخرین روز پاییزیتون مبارک _ امیدوارم آخرین پاییزمون نباشه‍...

هر کی ام جوجه داره بشماره ، آخه فصل جوجه شماریه‍...

از قدیم گفتند جوجه رو آخر پاییز میشمارند ...

پاشید شمایی که جوجه داری بشمارش:دی

امیدوارم عمرتون به درازای شب یلدا باشه‍...❤

تو هم تو هم ~_^

سلام:)

روزاتون قشنگ دوستای عزیزم ^_^

وای قشنگ اینروزا با کلی اتفاق حرفم نمیاد (: چراشو خودمم نمیدونم ، وای حوصله ندارم ولیییی خداروشکر کلی کارامو انجام دادم و یکم انرژی دارم واسه هفته آینده‍... کم کم نزدیک امتحانات هست و تقریبا حساب شروعشم از دستم در رفته (: 

دیروز یه باروووون بس عجیب خوشمزه زد واقعا انرژی گرفتم رفتم زیر بارون و جیغ کشیدم و بعدشم قدم زدیم تا امامزاده و بعدشم پاساژ نگین و بعدشم خونه دیگه پاساژ شرق نمیریم آبرومون رفت ^_~ 

هفته آینده سه تا درس ناجور امتحانه ریاضی ، زیست شناسی ، زبان خارجه (: قشنگ درسای دیگه هم کنارشه:)

امیدوارم همگی باهم موفق باشیم(: 

خدایا به امید تو ❤

قرار است فردا روز خوبی برام رقم بخوره‍... قطعا از لحظه به لحظه هاش عکس میگیرم ~_~

پله برقیییی...

سلام:d

 اول اینکه یکم خداروشکر بهترم حالم  یکم بهتره‍...ثانیاً دیروز با تمام مزخرف بودنش و سوز سرماش بهترین روز  دنیا بود ، از اونجایی که خدا نشونی میفرستاد قراره بمیرم منم هعییی دیونگی میکردم، من دیروز به زن داداشم گفتم میای بریم امامزاده من دلم گرفته:دی 

گفت بریم ، رفتیم واسه اذان مغرب و نماز توی امامزاده بودیم  یکم قرآن خوندیم و نماز خوندیم و آمدیم سرقبور شهدا دعای زیارت عاشورا خوندیم و داشتیم برمیگشیم  یک 206 جلو پامون ترمز کرد منم از قصد لج همون راهمو رفتم زن دادشم پاش خورد به پشت چادرم یه همچین پیش پایی توی عمرم نخورده بودم خلاصه چادرمو تمیز کردم و راهمون ادامه دادیم  توی مسیر خونه داداش زن داداشی رو با خانمش دیدیم و سلام و احوال پرسی اسرار کردند باهاشون بریم پاساژ شرق خلاصه من با کلیییییی اسرار که امتحان دارم درسم سخته خواستم نرم به زور زن داداشی منو برد / آخه از اونجایی که ما وقتی پیش همیم ذوق میکنیم  و اصلا دلمون نمیخواد دور باشیم ، البته بجز مواقع خاص که از هم بیزاریم و جدا از توقعات حرفایی میزنیم بهم که از سوز حرف سنگین دنبال تلافی هستیم :دی /خلاصه رفتیم طبقه پایین رو گشتیم زن داداش کلی تعریف بالا رو میداد که خیلی خوبه فلانه بیسار نیای بریم از دستش دادی  منم راضی شدم برم خلاصه خواستیم از پله برقی بریم بالا من به زن داداش گفتم من اصلا تسلط ندارم بلایی سرم میاد شاید واقعا مسخره کنید بخندید ولی واقعا من از پله برقییییی بس عجب ناک ترس دارم  خب بماند رفتیم هی اسرار بیا با پله برقی بریم فلانه بیساره اله بله همینجور که میرفتیم پام گذاشتم  با زن دادش رو پله ها افتادیم فقط صدا جیغ میشنیدم و افتادنم روی پله برقییی من با تمام تلاش همش میوفتادم فقط از صدای جیغ منو زن داداش و ازدحام جمعیت پاساژ همه جمع بودند یکی حاضر نبود مارو بلند کنه من با هر چی توانم هرچی بلند میشدم میوفتادم تا اینکه یه مرد با کلی شهامت بلندم کرد دستمو رو از روی پله برقی کشید و کشید کنار زن داداشم رو کشیدم آخه واقعا من خودمم خندم گرفته بود هرچند کمر درد و پا درد نمیتونستم تکون بخورم بیشعورا  این همه زن کنارمون یکی من از اون زیر در نیوردا آخه بد شانسی این بود که زن داداش روی من افتاد و من فقط جیغ میکشیدم بعد کلی جیغ و داد همون مرده که بلندم کرد پله برقی رو خاموش کرد و من  واقعا اینقدر دردم میومد یادم رفت ازش تشکر کنم ولی زن داداش رفت ازش تشکر کرد واقعا هم خندم گرفته بود هم گریه از درد گریه از افتادن روی پله برقی خنده من از بس خندیده بودم که وقتی برگشتیم تازه درد رو احساس کردم و فهمیدم داره درد میاد :دی

شمام خواستید با تمام توان بخندید آخه دیشب من از بس خندیدم دیگه صبح به زور بیدار شدم :دی

خلاصه خدا بهمون رحم کرد بعد از برگشتمونم سیب زمینی آتیشیی زدیم بر بدن:دی 

در کل ۲۱آذر ۹۵ روز خوبی بود:دی


بازم سرماخوردگی!!!

 سلام:|)

اینکه بگم برای بار چهارم سرما خوردم دروغ نیست به جان خودم :|

دنگ افتادم ، حالم بمیر نمیره ...داغونم  فجیح حالم  بده و هی عطسه میکنم  ، ای ای  ای  چقدر واقعا حالم بده ... واقعا پاییزامسال واقعا بد بود ...

ای که چقدر بدنم و مماخم درد میکنه‍...

شبتون بخیر(:

±راستی یکی از سوژه های رادیو بلاگیها من بودم :دی

بس ذوق کردم :دی

حال نامساعد...

سلام(:

اینکه بگم حالم خوب نیست و مادر و مادربزرگم فقط میفهمن من چم شده دروغ نیست اینکه درسای امسالم همه رو به مردودی هستند دروغ نیست هیچ چیز دروغ نیست که خدا ازم عزیزنم رو دور کرد :| یکی رو برد خارگ و دوتای دیگرو کمی اینورتر ، هیچ چیز جالب نیست توی زندگیم فقط گریه داد بیداد و روزی شونصد بار عصبی میشم و دلم میخواد خودمو سرنگون کنم ،میدونم نفرین شدم میدونم  خدایا من خسته ام نا ندارم دیگه  همچی رو بریزم توی خودم و با هر داد و بیداد فقط خودمو بزنم و طرافیانم رو اذیت کنم که صد البته دلیلشم خود اطرافیان هستند که دیونه ام کردند ، یکی به مامانم گفته بود دخترت نیاز به دکتر داره ،دیونه شده  ...خدا من میدونم روانی ام من میدونم توی اون دنیا هیچ صلاحی ندارم که از خودم دفاع کنم منظور از صلاح هیچ کار نیک هست که من هیچی توی این دنیا نکردم جز رو اعصاب بودن جز اذیت کردن اطرافیان چه دنیای مجازی چه واقعی همیشه کارام رو اعصاب بود بخاطر همینه که الان خودم عصبی  ام و به هیچ وجه درست شدنی نیست ...

من توی دنیای واقعی  چندتا کار خیلی مهم دارم که حتما باید انجامشون بدم یعنی باید از چند نفر حلالیت بطلبم و به چند نفر باید پول بدم شاید یکی از اون کارا رو تا آخر همین هفته انجام بدم...از دست خیلیا ناراحتم و مجبورم انکار کنم چی بگم جز گریه کردن جز عصبی شدن جز ناراحتی ، هر کسی واسه ی ناراحت کردنم  یه برنامه تعیین کرده اینکه هرچقدر درس میخونی هیچی یاد نمیگیرم میاد بر سر ناراحتیات و بیشتر عصبی میشم ، اینکه از همه زده بشی و قهر کنی خسته کننده اس ، میخوام کاری که هزار بار توی زندگیم خواستم تکرارش کنم ولی ب هر نحوی نشد حالا میخوام سعی کنم انجامش بدم حتی شده برای آرومی روحیه ام ، میدونم بدترین اشتباهم تلقین کردنه ولی خب اون استرسی که تمام وجودم رو میگیره چیکار کنم آخه :|

هیچ کسی براش اجباری وجود نداره که چرندیات منو بخونه و هعی با خودش بگه این چقدر نق نقو و غرو غروه...واقعیتش همینه زندگیم به باد رفت هیچ امیدی نیست از ۱۰۰٪ بیشترش ناامیدیه ۹۹٪ و ۱٪امیدواری فقط اگه حوصلتون شد خوندین این حرفای منو یه کوچولو برام دعا کنید 

±خدایا با کلییی شک و تردید میخوام بنویسم ... من می توانم ، من تمام تلاشم رو برای پزشکی میذارم میدونم سخته میدونم کلییی تلاش و سختی و بدبختی میخواد ولی میخوام دکتر شم ، من میتوانم 

±من می توانم ❤

خدایا سعی میکنم از این به بعدش رو خوب رقم بزنم فقط یکم کمکم کن منم شروع میکنم به حرکت پس تو هم برکتت رو بر من نازل کن(: 

اینکه این مدت اصلا چیزی ننوشتم دلیل اصلیش ناراحتی و روحیه نا مساعدم بود پس ازتون خواهش میکنم واسم دعا کنید(: خدا پشت و پناه هممون(: خدایا به امید تو ❤

±راستی کادو تولد امسالم رو زن داداش م برام یه لباس گرفت بود و مامانمم برام یک حوله لباسی که خیلییی خوشگل بود (: ممنونم ازشون 

تولدم مبارک❤



±تولدم مبارک❤


باز سرماخوردگی!!!

منو الان با بدترین حال ممکن تصور کنید ، اینقدر حالم بده که بیش از اندازه سر درد دارم سرما خوردگییییی گریبانمو گرفت حالم داغوووون ، امروز به مامان گفتم به راننده سرویس بگم حالم بده نمیتونم بیام ، به دوستمم بگه به مدیر بگه حالم بد بود نیومدم(: 

من موندم چجوری برای فردا آماده شم با این حال ، خدایا فرجی:دی

± قطعا اینبار بار سومم هست توی این دوماه پاییز سرما خوردم ، سری قبلیییی سه تا آمپول زدم :دی 

تعجب نکنید من سه تا آمپول زدم به زور پدر زدم :دی

برم یکم استراحت کنم و شروع کنم درس خوندن، خدایا فرجیییی:دی