همیشه دیر میفهمیم!
وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد: یک لحظه آفتاب در هوای سرد غنیمت میشود.
خدا در مواقع سختیها تنها پناه میشود. یک قطره نور در دریای تاریکی همهی دنیا میشود.
یک عزیز وقتی که از دست رفت همه کس میشود.
پاییز وقتی که تمام شد٬ به نظر قشنگ و قشنگتر میشود…
امروز به همه چیز خوب بنگر، قدر داشتههایت را بدان و سپاسگزار پروردگارت باش!
عزیزانت را در آغوش بگیر، بگو که چقدر آنها را دوست داری!
به زندگیات عشق بورز و زیبا زندگی کن…
فرصتها را از دست نده!
زندگی آنقدرها هم طولانی نیست…
شاید فردایی نباشد!
قدرش را بدان!
*****
من از وقتی اینجا رو بستم خیلی ها رو گم کردم ! بچه هایی که بعد از اینجا همچنان دوست داشتن نوشته های منم بخونند من همچنان وبلاگ نویسم …
ولی ی کانال تلگرام دارم دوست دارم همتون رو اونجا داشته باشم ! آدرسش رو میذارم اینجا براتون …
من تصمیم گرفتـــم واقعا از اینجا برم به هر دلیلی دوست دارم این فصل از زندگی چون همراه با اهمال کاری بوده بسته بشه بره !!! شاید خیلیا فراموش بشنــد شاید خیلیام از ذهن من پاک بشند مهم نیست اونای که جاودانه هستند برای همیشه جاودانه میمونند ...
امضا : پرستش
پ ن : به تاریخ ۱۳۹۹/۱/۱۹ ---≥ ادرس رو پاک کردم اگه کسی ادرس جدید منو خواست میتونه نظر بده و من بهش ادرس رو تقدیم کنم ! تماس با من بهتره ...
الان 4صبحه هنوز بیدارم من همش از فکر الکــی نیست همش منطقی و قابل عملی کــردنه کافیه بخـــوام و تلاش کنم ...
آخه تا کی باید یکی نقشه راه رو بهــم نشون بده تا من برم جـــلو باید من خودم به خودم کمک کنم واقعا ! من بایــد تلاش کنم شاید تا امـروز مفیـد نبودم ...
ولی ایمان آوردم که باید مفـید باشـم ، آخر تا کی به اینو اون تو زندگی باید نیازم بیوفتــه تا کی فلانی دستای منو میگیره تا کی فلانی منو فـرد موفقی میتونه بکنـه اصلا فلانی تا کی میتونه باشه اصلا شایــد فلانی ولت کرد و رفت تویی و کلی راه نرفته کلی کار نکــرده میخوام واقعا شروع کنم میخوام واقعا کلید خودمو امتحان کنم نه کلید هرکسی رو ...
کلیــدی که خودم بزنم یه انرژی بیشتری داره تا کلیدی که دیگری برای من توی قفل بزنه !!
قــدم قــدم تا رسیــدن به موفقیت ...
قضیه چیه چرا من یهو تغییر میکنم ، چرا یهو یه فکرای جدید میاد توی ســرم و دلم میخواد هرچه زودتر عمــلیش کنم !چــرا آخه حتی حاضـرم زندگی در پیش رو رو کنسلـش کنم حتی شده یهــویی!مثلا دیگه حتی نبینمشون اون آدمایی که کلی ادعای پوچ و بیهـوده دارن یـــا خیلیای دیگه ...
امـروز آغاز یه روز جــدید یه روز که خالی از آدمـای بی لطفه ...
دیشب یه نفر از جریانات ۸الا۹ماه پیش باخبرش کــردم همچیو گفتم بجز یه مورد کا اصلا واقعا برام سخت بود
اشکالی نداره ، مهم اینکه من همچیــو فراموش کنم فراموش فراموش ...
فراموش کردن هرچیزی سختگی خودش رو داره ولی واقعا نیازه!!
اینکه امـروز کارام رو چه نصف چه نیمه تموم کردم ولـی حالم خوبه یکـم چون دوتـا هدفـام رو دنبال کـردم...
امروز دقیقـا به وقت پارسال شایدم زودتــر برنامه رو با همــون آدم شروع کــردم اون اظهار داشت که من خیلی فرق کردم و حسابی اینور به اونور شــدم !!خب این اظهار نظـر اون بود از یه طرفم به نفع آقای میــم که بی صبرانه منتظر بود که منو بشناسه و از نزدیک ببینتم و دید امـروز و مکالمــه ای در حد ۴۵دقیقه بینمون رد و بدل شـــد ...
اتفاقای جدیدی افتاده که اونــم فقط بستگی به مــن داشت که چطور واکنشی نشون میدم ، واقعـا گاهی یچیــز غیـر ممکن و اینکه به فکرتم نیاد پیش میاد ...
مثل عقیده ی امروز من و موافق!!
حس حال الانم و چشمای گریـــونم مثل شباییه که بابام زنده بود ولی من از ترس مرگش گریه میکــردم...
چقدر گاهی محبتا الکی الکی خــار میشند ...
عشق یعنی فقط من با تو بپــرم بابا بال بفرست برای پرواز من !!
به من میگه از وقتی بابام رفته تو خیلی تغییر کردی اره باید همونجوری میموندم تا شما منو لگد مال کنید ...
آخه خدا تو کجــایی که همش با اینـا یاری و مارو گذاشتی آخر کاری ، خیلی خنـــده داره نمیگه ما نسبت به تو و زندگیت حریص تر شدیم نمیگه ما بد شدیم تغییرات رو میذاره واسه من خیلی جالبه ولی منم حد خودمو بلدم بذار به موقع اش آخر این قصه من با اینا یکی نیستـــم اینو خوب میدونم !!
اینکه روی اهدافــم کلیک کردم این خیلی خوبه اینقدر خوب که حد نداشت!همـشم به دلیل وجود تصمیمات نهایی خودم بود و خوندن کتابهای مورد علاقه ام .
"از شنبه" یه کتاب فوق العاده است که اگه شمام توی تنبلی و اهمال کاری گیر کردید حتما بهتون پیشنهاد میکنم بخونیدش چون نکته های ریز و دقیقا حرفای توی ذهن همه ی ماهایی که دچار بیماری اهمال کاری هستیم رو توش نوشته !!
راستی کتاب خوندن رو شـــروع کردم ...
ورزش و رقصیدنم شروع کردم ...
میخوام از فردا نقاشی کشیــدنم شروع کنم...
میخوام لذت ببـــرم تماما لذت ببرم ...
زنــــــدگی جایی برای لذت بردنه ، با تمام توانم تلاش میکنم که وقتی به یک مرد رسیدم از وجودم و برخوردم شرمش بیـاد ...
مطمئنم ناخواسته یه روز سر راهـم قرار میگیره ولی اون روز یادش میارم که خیلی چیـــزا دیگه تموم شـده ...
هیچ وقت دلـم برای روزایی که گذشت تنگ نمیشه و نخواهـــد شد اینو میدونم چون تمام راهای ارتباطی رو قطع کردم نه با اون بلکه هر کسی که احساس کنم ذره ای به من آسیب میرسونه...
من یک روز بهترین خودم خواهم شدو امـــا اون روز دیر نخواهـــد بود مطمئنم ...
کنکـــور تمـام شد و خیلی چیزا باهاش به پایان رسیـــد ...
عشق علاقه گریه ها و غم هام ...
هیچ کدوم به کنکور ربطی نداشت صرفا جهت اطلاع ! ولی بین کنکور جایی رفتم و همه چیز رو به پایان رسونــدم...
این شاید غم و ماتم داشت ولی من بعد از اشکام بعد از ترکیدن بغضم فقط به چیزای خوب فکر کردم به خیلی چیزا حتی به اینکه هیچ وقت به اون خراب شده برنگـردم هیچ وقت دیگه به هیچ نامـــردی ابراز علاقه نکنم ...
در عین ناباوری به خدا و قرآنــــش سپردمش که همون کارایی رو که در حقم کرد در حق خودش و خانواده اش بشه تا بدونه چکاری کرد هرچند من بارها خورد شــــدم ولی خب دیگه این یک نشانه بود برای من که بتونم خـودمو جمع کنم از این حالت مزخرف ...
به خودم قول دادم خوب باشم ..
اینقدر خوب که برجک خیلیا رو بشکنم ...
امروز بد قول شدم و نتونستم با خدام حرف بزنم ...
الانم دیر نیست الان پاشم و روبروش وایسم بگم خدا آمدم پیشت پس حرفام رو گوش کن ...
یک آدمی دلشکسته ام یه آدمی که دیگه از راهش سر در گمه ...
فردا تنها میرم ...
میخوام کمتر باهاش میخوام کمتر درموردم بدونند چون خسته ام چون دیگه واقعا حوصله توضیح دادن ندارم ...
وسایلم رو جمع کردم تا برای فردا اماده اش کرده باشم شاید هیچی نخوندم شاید هیچ گونه آمادگی نداشته باشم شاید یه کلمه ام حالیم نباشه ولی فردام مثل همه روزاس بـــرام خیلی عادی خیلی خیلی عادی ...
من از پس این آزمون شاید بر نیام ولی خیلی قولها رو به خودم دادم که دیر یا زود عملیشون میکنم ...
خدا جون میدونم میخوای من جلوت زانو بزنم تا مشکلم رو حل کنی چشــم حتما بخداوندی خدا جلوت زانو میزنم ، امشب رو بیدار میمونم که جلوت زانو بزنم و تمــام روز رو باهات حرف بزنم!!
یسریا فردا کنکور دارن ولی من فردا باید برم کارت ورود به جلسه ام رو بگیرم برای جمعه طاقت فرسام ...
خدا جونم امشب رو به عشق تو بیدار میمونم ، فقط اینکه چادر گلگلیمو بپوشم و جلوت وایسام بگم من روم نمیشه به کسی رو بزنم جز خودت فقط خودت برام یه راه باز کنی ...
قول میدم خوش وقت باشم برای حرف زدن باهات !!!
سلام
الان که حس نوشتنم آمد ، دارم اهنگ پلی میکنم دراز کشیدم رو تخت و بیخیال از اون روزایی که گذشت و با تمام سختی هایی که تموم شـد و من یک چشمم گریه بود و یه چشمم غم بــود ...
یه بیماری خیلی سختی رو گذروندم یه بیماری که الان دوماه درگیرشــم و روزای خوب زندگیم بخاطر همین بیماری به باد رفت متاسفانه ...
خداروشکر رفتم دکتر و یه دکتر خوب پیدا کردم برای شروع زود هنگام درمــان و من تا یسال باید رژیم خفیف بگیــرم ...
خداروشاکــر حتی با تمام سختی هایی که این روزا دارمـــــشون و گاهی از پسشون برنمیام حتی همین بی پولی هایی که دارم میکشم و سخت در گیرم کرده ولی شــاکرم ...
مینویســـم از همین روزا که با تمـامش در حال جریـانم :)))
خسته ام خسته ...
خونه ی امن من همیشه بلاگ اسکای بود برای نوشتن برای گریه های شبانه ام برای تمام سختی هایی که کشیــــدم !
دلم از دست همه خونه ، خسته ام خسته تر از آنچه فکرش را بکنی ، ۱۸سال عمر کردم ودی توی سن کم شدم یه ۸۰ ساله از بس غم به دلم راه دادم از بس هیچ کس چش نداشت ببینند من لبخند میزنم !!
نمیبخشمـــــت برای هیچ وقت هیچ وقت ...
آخــرین پستم باشــد تا ۱۵تیر ماه ۹۸
رفتــم که بشینم درس بخـونم ، رفتم که اهدافم رو دنبال کنم رفتم که یکم بتونم این زمانم رو مدیریت کنم ؛ این رفتم رفتنی نیست که نشه برگشت رفتنیه که برگشتنش حتمیــــه!
یک روز میام و میگم که موفق شدم به یک سری اهدافم برسم شاید اون رسیدنـــا نزدیک باشنـد خیلی خیلی نزدیک ...
امیدوارم هرکی هر مشکلی داره حل بشه تا مشکلات منم حل بشه ...
امیدوارم تمام کنکوریا کنکورشــــونو خوب بدن الخصوص دوستای گلم ...
منم دعـا کنید سر سفره افطار و سحرتــون !
تمام برنامـه های داشته و نداشتـم رو پاک کردم که تمام حواسم باشه به درسم ...
خدایا این آخر سالی و پایان تـرمی خودت یکم هوام رو بیشتر داشته باش من بنده خوبی نیستم اما تو خدای خوبی هستی اینو مطمئنم و هیچ بیمی ندارم ...
برنامه جدیدم رو میچینم و بدون هیچ استرسی میشینم درسم رو میخونم ولی ای کاش برنامه ام اوکیه بشه و من صبح بیدار بشم و بتونم درس بخونم ...
از فردا همدیگه رو نمیبینیم یکم واسه دوتامــون سخته ولی خب دیگه چاره ای جز این نیست ...
چقدر این روزای پایانی همینقدر که بدن همینقدرم شیرینن و موندگار و پایان ناپذیر ...
چه خوش گذشت و چقدر بد گذشت این سه سال !!
خاله شایسته صدام میکنه ، اون یکیشم خاله زهرا ؛ چقـدر تفاوت آخـه :))
بعد از چند ساعت خوابیدن الان پاشدم به کارای فــردیم برسم اون زنگ میزنه ۸/۳۰ آماده باش آخه اگه نرم ناراحت میشه برمم خب کلی از وقتم میره حداقل باید برنـامه ام رو جوری تنظیم کنم که بتونم توی این چند روز تمومـش کنم ! خدایا کاش بشه ...
کاش یکی بود که یادم میاورد که من ۳۱ ام نوبت دکتر با خانم دکتر بحرینی دارم !
کاش یکی بود که یادم میاورد ۶ ام نوبت دکتر با خانم دکتر خضری دارم !
کاش یکی بود که تمام حواس مـــنو به خودم میاورد ! ای کاش حتی سو تفاهمم پیش نمیومد درمورد تو کاش اونشب راهم کج کرده بودم مستقیم رفته بودم ایستگاه کاش هیچ وقت پیش تو گریه نکرده بودم کاش هیچ وقت زندگیم رو برات تعریف نمیکردم و ای کاش هایی که دیگه نمیشه براشــون کاری کرد !!!
خـــدایا من اصلا اعصاب بچه کوچیک نـدارم اصلا ...
اه دیگه نباید زیاد به کسی روح بدم آخه من درس دارما درس چرا هیچ احد و ناسی حالیشون نیست آخه من درس دارمــــا !
اینکه اون منو منتظر گذاشته ناراحت نیستم
اینکه خانم عبدی پیام داد دخترم توی این محیط موندنت خوب نیست برو برو تا موفقیتت به سرانجـام برسد ناراحت نیستم
اینکه از فردا قرار نیست بیرون برم ناراحت نیستم
اینکه توی ۶ روز باقی مــونده باید تمام سه تا امتحان رو باهم بخونم ناراحت نیستم بخـــدا ناراحت نیستم بخاطر هیچی ناراحت نیستم من زاده شده ام تا ازادانه تصمیم بگیرم ازادانه زندگی کنم و در تلاطم باشم و زندگی کردن رو تجربه کنم ...
اره یادمم نمیره بدی های ادمـــها ولی یادشونم باشه شاید من رفتارم واری کنم که جلوم گاهی سر خم کنند ...
زنــدگی را اونجــور که دوس داری برای خودت معنی کن جوری که دنیا به پایت به تلاطم و ولوله بیوفتـــد !!
اینکـه من تونستم دیشب خوب استارت درس خونـدن رو بزنم این خیلی خوب بود و میدونم کـه ادامه داره ...
باید تا امشب تمـومش کنم که فردا رو درسی که جمعه کلاس دارم بتونم تموم کنم !! سخت هست ولی خب دیگه ...
خیلی دوستش دارم ولی گاهی اوقات درخواستهای نابجاش دیونـــه ام میکنه و این قدرت نه گفتنه بهش رو هنوز یاد نگرفتم شایدم زیادی من توی این مورد حساسـم ، روی مسائل شخصیـم خیلی حساسم ولی این دیگه جای خود دارد...
نیمی از کارام رو انجام دادم نیم مهمـــش مونده !!
رفتم که شروع کنم درس خوندن ...
وااای که این روزا چقــــــدر طاقت فرساست ...
یکم عجیبــه ! امشب کلی کار دارم که باید انجام بدم یعنی میرسم که انجام بدم ...
امشب تصمیم داشتم برم مسجــد ولی اینقدر خسته بودم ترجیح دادم بخوابم و نمازم رو توی خونه بخونم ، الان پاشــدم و میبینم کلی کار ریخته سرم و کلی درس نخونـده ...
من برم و بعد تر بیام بنویسم از روزام :)))
کـاری که درست نمیــکنم میزنم خرابش میکنم 'اووف ...
اه حـوصله اشو ندارم دیگه بنویسـمم یهو مثل چی تو فکر نوشتنم گاهـــی ام زرت و زرت ور میزنم !
من شورش رو درآوردم به طرز وحشتناکــــی بهش حق میدم یکی از گناهان کبیره منه گاهی بهش بی احتـرامی میکنم !
خب من خیلی آدم دقیقی نیستــم ولی از زمان بی زمانم بس متنفــرم عجیبا یه جور وحشتناکی عصبیم میکنه !!!
شاید اگه زودتـر گفته بود حال الان دوتامـون این نبود دیگه !اتفاقات یهویی واسم قابل درک تر تا اینکه بدقولـی کنی مثلا شایـد زنگم میزد میگفت من نمیتونم برم بگم باشه حالا یه وقت دیگه ولی اینکه بره و منو از کار و زندگی بندازه بعــدشم خیلی مجلسی بگه وای من یادم رفت بگمـت...
قابل هضم نیست واسم تو هـرجور که خواستیش معنی کن!
از دست خـودم راضی نیستم ولی کارای اونم مناسب نیست خودشم خوب میدونه !