فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

این حسای مزخرف !

چرا حس میکنم هیچی یادم نیس!! میدونم اینا تلقینه و مزخرفه من میخونم و ادامه میدم با عشق دوبرابرم ادامه میدم !! خیلیییییی مزخرفه ...

من به هدفم میرسم

سلام ...

الان نزدیکه به 6 روز قشنگ یه تنبل تمام معنا شدم و درس نخوندم  و این تنبلی من ریشه و نشعت از وقتی در زندگی من جریان پیدا کرد که خونمون رو دزد زد با اینکه خوابم میومد ولییی از ترس خوابم نمیبرد و اینجور شد که خواب یه عدد کنکوری  بهم ریخت و هنوز نتونسته به فرماتیک اصلی خواب برسه !!

دیروز پیش مشاور بودم بهم گفت از نظر اخلاقی بهتر شدی خوشحال شدم و یک پون مثبت بود برام ! و کلی انرژی مثبت همراهش بود که باعث شد شروع کنم ولی باز خوابم برد امروزم ! ×_× 

 از اون مدل عذاب وجدانایی دارم که تکون به ادم میدن ولی من هنوز تکونی نخوردم !  ^_^ 

باید از فردا حتما شروع کنم حتی اگه دیر بیدار شم  البته تایم مطالعه فردا کمتر ! ولی بازم خسته  میشم ولیییی وقتی به هدفم فکر میکنم  دلم میخواد 3 شب پاشم شروع کنم !! من میتونم و به هدفم میرسم ^_^

+ خو استن توانستن است ^_^ تمام این زحماتم رو به ثمر میرسونم و به همه ثابت میکنم خیلییییی کارا رو میتونم با تلاش خودم به ثمر برسونم !!خدایا توهم کمکم کن ♥

چالش Fat

و اما چالش Fat  ...

بدلیل چاقییییی و اضافه وزن های اضافی و خستگی های مداوم در هوای گرم تابستان خودم رو به این چالش دعوت کردم اگر کسی لازم دید خودش رو دعوت کنه ...

رژیم از پیش تعیین شده دکترم رو دارم ...

خدافظی به مدت 60 روز با :

فست فود (یا حداقل درماه یک یا دو بار ) +شکر+شربت +بستنی + انواع غذاهای ناسالم و چرب + ...

و سلامی دوباره به : 

سبزیجات + لبنیات کم چرب +...

و اما ورزش روزانه 30دقیقه پیاده روی ، 30دقیقه حلقه و طناب  !!

#من_میتونم !

#چالش_Fat_من!

#دعوت _دوستان _ تپلی_چاق _به _چالش!


:D

الان قشنگ مشخصه من یه کنکوری نامنظمم!! اصلانشم اینجور نیست^_^  

حالا برم بخوابم !! چه نسیم خنکی خیر ببینه این ادیسون جان ! نبود تو گرمای جنوب ما مث خر جون میدادیم والا ^_^ اهوم بنظرتون با این وضع من زنده میمونم !!

برم به خواب ابدی فعلا ! 

درد معده :<

واای خداا من از برنامه ام عقب افتادم لعنت به معده درد حالا  مشاور فک میکنه من دارم دور میزنم بخدا داشتم خوب پیش میرفتم یهو ایست کردم ؛ ایستمم فقط و فقط بخاطر درد معده ای بود که ناگهانی آمد سراغم !! 

اینقدر که عذاب وجدان دارم الان نمیدونم  چیکار کنم میخواستم شروع کنم ولییییی حالم اینجوری شد ...

چرا یهو همچی قاطی میشه ها چرا اینم از شانس منه  (ایکون یه ادم گریون )!!


در نوسانات اخلاقی هستم !

باید بگم خوب و ارومم و نسبت به ادمای اطراف یکم بیخیال شدم و تقلای نمیکنم که اونا بدونند پیش خودشون  واسم مهم هستند ...

من رفتم مشاور قشنگ شخصیت ام رو ریخت رو میز و دوتد لیوان داد دستم به کاغذی یه فلزی گفت میخوام از کاغذیه تبدیلت کنم به فلزی سفت و محکم ...دیگه خدا بخیر کنه خودتون بدونید میخواد چیکارم کنه !!  بین حرفام پرید و تخریبم کرد و من واقعا ناراحت شدم اینقدر که دیروز از حرفش کلا سوزش معده گرفته بودم  شدید عصبی شده بودم ...ولییییی مهم نیست چون دارم درست میشم و اون عیب رو میندازم دور !!عیب هام رو بهم گفت و واقعا بیشتریاش رو خودم قبول کردم ^_^ 

و اما این روزاس که باید رفت پیش به سوی موفقیت پیش ^_^ دقیقا365روز دیگه من یه روزی مثل امروز و فردا باید پاشم لباس بپوشم کلی  ذوق کنم که میخوام سرنوشتم رو با دستای خودم رقم بزنم !! ...

راستی این مشاوره خیلییییییی پیگیره اگه من درس نخونم حذفم میکنه ...واای خدا خودت کمک کن تا حالا که خوب پیش رفتم ! ^_^ مست و گیجم منو از این دسط جمع کن ببرم جایی که هیچ کس نباشه ^_^ 

یاری و ...تلاش تلاش تلاش ...موفقیت موفقیت موفقیت 

^_^ موفقیت براتون ارزومندم کنکوری های عزیز  

با حال پروانه من چه کردی؟

همین قدر بغض دارم که اراده کنم اشکم امده دلم به شدت از اطرافیانم گرفته همیشه هرچی گفتند من فقط گفتم چشم و رفتم جلو !! اما امروز از اون روزهایست که دلم رضایت نمیده و همینجوری تو خودش میریزه نامردی پشت نامردی فکرشم نمیکردم یه روزی همه آدما بعد از پدرم قول های سرخرمنی بدهند و وقتی قلبشون تسکین دردشون شد بزنن زیرش !! تا امروز با همه بدی های من خدا بود از امروزم خدا هست برای بدی های انها ...

من نه میبخشم نه فراموش میکنم هرچی به ادما بیشتر خوبی میکنم بیشتر ازشون ضربه میخورم  خدا منم آدمم خیلیییییی خسته ام تا به امروز خیلییی! چرا ادما حواسشون نیست با قلب ویرانه من چه کردند ؟ 


# برا مشاوره اقدام کردم و قرار است خبر بدن من برم ! والا از اونجایی که پرس و جو کردم میگند همشون عالییی هستند !! خدا کنه با برنامه هاشون و اعتماد به نفسشون بتونم به هدفم برسم ! دوستان شمام دعام کنید ...

کنکور جان هم نزدیک است !

همیشه وقتی بچه بودم از کلمه کنکور خوشحال میشدم که حتی یه سری ی پیامی از من رفت برا معلمم و کلی توش چیزایی نوشته شد که یکی که دلش میخواد قبل از اینکه مراحل تحصیلی رو به مرور بره  قبل از وقت معین تموم کنه و توی اون پیام گفته شد که دلم میخواد پزشک شم و تا پرفسورا ادامه بدم ...ولی انگار من بعد از اون پیام خیلییییییی سست شدم ! اما امروز از این کلمه ابهام دارم میترسم حس میکنم داره خیلییییی زود دیر میشه حس میکنم از یه ممکلت عقبم فک میکنم خیلیییی همه چیز سخته  اما چرا ! کلی از این سوالات و چرا ها توی ذهنم در روز مرور میشه ولی نمیدونم کدومش چقدر صدق داره آخه ...

یادم میاد یه روزی وقتی میخواستم انتخاب رشته کنم خاله بهامین خیلی کمکم کرد اینقدر که حرف دل و مغزم یکی شد اینقدر که الان میگم پشیمون نیستم ولی تنها اشتباه من توی این دوسال این بود که تا یه جایی با بقیه بودم از یه جایی به بعد عقب میوفتادم و واقعا توانایی هیچ کاری رو نداشتم من تا اون زمان ! اما امروز میخوام بگم بلند میشم و محکمتر از دیروز و پریروز شروع میکنم به همه ثابت میکنم که منم یه روزی یه جایی زمین خوردم یه جای تو نقطه اوج ولیییییی کسی دستامو نگرفت و بلندم نکرد ! از الان خودم بلند میشم ...

چندی سال پیش( دوسال پیش) خاله بهامین کمکم کرد برا انتخاب رشته آیا امروز هم کسانی هستند که منو برای کنکورم کمک کنند ! واقعا ممنون میشم  یاری ام کنید ...

# خاله _ بهامین _ جان !

میدونم که خودتم آزمون داری بخاطر همین نیومدم حتی مطرحش کنم واسه کمک بهم ...انشاالله که موفق باشی عزیییییزم ^_^



سحر خیز ♡

نون گرم نونوایی  ی تخم مرغ داغ ، صبحونه ساعت 7:15 و دیدن کله سحری  فیلم شهرزاد !!عجیب نیست برا منا!برا شمام نه ...

وقتی بهش میگم قبولی کلی پیر و پیغمبر میارم سر زبون باز میگه ایشاالله قبولم کنن !! شما بودی چه واکنشی نشون میداد ؟ ^_^ 

اصلا مدیونید که فکر کنید من دیشب 4خوابیدم و 5بیدار شدم !! از گرسنگی و تشنگی به  یخچال هجوم آوردم و سفت تو بغل گرفتمش و گفتم چقدر تو جان دلییی ^_^ 

صبح روزای آخر بهارتون بخیر ...

:)

عید فطر مبارک!!برد ایرانم مبارک ...

دیروز ادمای رنگارنگی رو دیدم عجیبم نبود اصلا ، حرفای رنگی زیاد شنیدم اینم اصلا عجیب نبود برام ..

این روزای آخر ماه رمضون بدو بدو خیلییییی داشتم  سختیاش ب کنار بی خوابی هاشم ب کنار ولیییی نمیدونم چرا حس شجاعت دارم من !!

راستی اون روز رفتم فلانیان نبود پرسیدم گفتند رفته بیرون چیکارش دارین  گفتم چیکارش دارم گف فلانی زاده کارتونو راه میندازه وقتی دید شدنی نیس گفت کارت لطفا دادم و گفت حالا برو ببینم درسته یا ن دیدم پنج مینم نشد امدم تشکر گوود بای و رفتم !!تو راه برگشت با ی وکیل توپ برخوردیم رسوندیمش تا یجایی توی راه گفت چیکارس و ای حرفا خلاصه شماره اش رو داد منم نوشتم !!آمدم خونه پاکش کردم عمرا اگه فک کنید پیشنهاد کار بهم داد و من الکی الکی گفتم حالا باش !

 کارنامه رو گرفتم معدلم باب میل نبوداا ولیی دوتا نکته مهم داشت منم شکر گذار بودم !! اینکه پیشترفت داشتم  دوم اینکه قبول شدم و هیچ ناامید نیستم از موفقیت ....از رگ گردن موفقیت بهم نزدیک تره !!

^_^ بهامین جان خاله نازنینم تولدت مبارک !!

راستی روزه پنجشنبه عصر ساعت 7 قرانم رو تمام و کمال هدیه ب پدرجانم کردم!!!دخترت خیلیی مدیونته عزیزم^_^ ♡♡♡♥♥♥

یه دختر ورزشی با زغال لخته ذهنش♥

دست از کارای روزمره کشیده امدم بگم چیکار کردم و چها کردم ...

خیلیییییی خسته ام و اینکه قرانم هنوز مونده بیشتر خسته ام میکنه میترسم شرمنده بابام بشم خدایا خودت کاری کن من شرمنده بابام نشم!!!

دیروز یهویی تصمیم گرفتم ورزش کنم و طی ی تصمیم ناگهانی رفتم اماده شدم و رفتم سراغ یکی از وسایل ورزشی فروشیها ب اسم "توس اسپرت" و یه عدد حلقه گرفتم و ی عدد طناب فعلا با همینها باید ساخت و ورزش کرد فعلا که ماه رمضونه ولی کلا دوتا تایم مشخص تو روزای تابستون واسه ورزش کردنم باید بذارم کلا دارم ب ورزش کردن عادت میکنم و حسابی عاشقش شدم !!!خصوصا حلقه زدن و طناب زدن رو که گذشت ازش سخته ...

وای خدا وقتی فکر میکنم که ماه رمضون داره تموم میشه با خودم قهرم میگیره آخه چرا !!!من تقریبا با وجود شرایط سخت امتحانات ولییییی بازم تمام و کمال روزه هامو گرفتم ولی نتونستم درست ازش استفاده کنم چون کلی دغدغه درس و امتحان و این حرفا بود !!!حالا بماند ک از حالا ماتم سال دیگه رو گرفتم که امتحانات نهایه و میخوره شبای احیا !!! خلاصه دلم نمیتواد از مهمونی بریم خونه خودمون آخه خداجون یه کوچولو دیگه ما بمونیم همش ی کوچولوها !!!خدایا خودت توی تصمیمی که گرفتم موفقم کن...

^_^ خسته ام آخه خدایا ای چه وضعشه آخه من میخواستم یا کوچولو دور شم از این ادم کمتر بهش فکر کنم خب ...حالا باید یه ساعت دیگه شال و کلاه کنم برم بهش بگم شونصد بار رمز اشتباهی زدم کارتم سوخت باز برام صادر کنید !!اونم بگه تو تو چشام اشنایی میگم آمدی پیشم ...

خدایا مرسی

وقتی پس از کلی نگرانی و اعصبانیت اونی که میدونه امتحانت رو چیکار کردی پیام میده "عزیزدلم قبول شدی نگران نباش" و تو همون طور که داری مواد کیکت رو اماده میکنی یه هورا و ی جیغ میکشی میگی خدایا شکرت ...

رفتم درو باز کردم با تمام وجود صدا زدم "مامانییییی" گفت چته گفتم هیچییییی دخترت قبول شده باکلی لبخند میاد سراغم و میگه ببین دعاهای مادر چقدر  گیراس ولی تو مادرتو اذیت نکن پریدم بغلش و گفتم عزیزم من فدای اون چشای خوشگلت شم آخه ...

فوری پیامش دادم گفتم الان حالم خوبه گفت دیدی خدا هوا دل یتیماشو داره خودش باباشونه ولی تو قبول نمیکنی ولی نمیدونی چقدر جیگرمو حال اوردی من تو پوست خودم نمیگنجم دختر چیکار کردی گفتم هیچی فقط تو زیادی به من لطف داری !!!خدایاااا مرسیییییی

دیشب بابا رو دیدم تو فیلم عروسی همش میخندید انگار میدونست داره میره از همه تشکر کرد خوشامد گفت از دوستای داداش تشکر کرد و گفت ممنون از اینکه منو و پسرمو تنها نذاشتید بعدش تک تک بغلشون کرد از یه جایی دیگه بابا نبود و دنیا داشت همینجوری میرفت جلو رسید اونجایی که "اهنگ اسم منو به مناسبت شب تولدم پخش کرد و من تو پوست خودم نمیگنجیدم " یه دیونه بی سرو پا بودم اون لحظه تو دلم ول وله بود ...دیگه ادامه نمیدم ¤_¤

^_^ من قبول شدم ...چهارشنبه نتیجه رو میگیرم 

برم قرانم رو بخونم و برسونم خودمو جز 20قران (: شما که برام دعا میکنید !!!

تو اتفاقی تو یه عشق پاکی دنیا دنیای منی تو فقط مال منی !!!تو فقط ماااااااال منی ...خدایا مرسی ^_^


حال خرابم دلی ای دل

با اینکه شدت خمیازه هام دهنم رو ب طرز عجیبی باز کرده ولییی یه چیزایی منو به خواب دعوت نمیکنه اینکه قرآنم عقبم اینکه امروز نتیجه ها میاد...

آخه جای من بودید خوابت میبرد :/ 

نمیبرد اصلانشم نگو که میبرد که میدونم نمیبرد ^_^ 

وای خدا جانم یاری ام کن تا در اسلام راستین هدایت شم،الهییی آمین ...بی ربط نبوداااا :|

خدایا خسته ام از اشتباهات بی موردم خسته ام از زندگی مسخره ای که خودم مسخره اش کردم خسته ام ...یعنی اگه من نتونم دیگه از این به بعد طبق برنامه ام برم جلو خیلیییییی چیز تشریف دارم :/

کاش یکی بود که بهم بگه قبولی برو کارنامه ات بگیر دخترجان!!! آخه یکی بیاد بگه دیگه ...

^_^  امشب کیک رو سفارش دادم رفتم خریدامو کردم و امدم سفارشم رو گرفتم و رفتم سمت خونه زن داداشی و دیگه مشخصه سوپرایزینگ بود اونجا ...

خالی کردن ذهن !!

سالاد ماکارونی درس کردم تا اوشون بیان و بخورند !!!ولی دریغ از خبری :/ دلم میخواد ی مسافت طولانی بدوم فقط همینجور بی وقفه بدون حتی فکر کردن ب چیزی یا کسی از بس پرم و پوچ ...

دلم میخواد خونمون رو پر از گل کنم ولییییی اب و هوامون فقط ب عشق منه میسازه اقای کاکتوس (: 

تو جانی و جهانییی !!!راسته یا دروغه ...

انیس من لا انیس له

دیشب شب پر فضیلتی بود خیلییییییی  ...

شب 21 وقتی داشتم به اوج گریه کردن میرسیدم دختر خاله مامانم جلوم نشسته بود ، دست کرد دور گردنم و گفت دخترم قشنگم گوش کن گریه نکن گریه هات سوز دارند اینقدر پشت این گریه رفته بودم که حتی نمیتونستم بگم پارسال بابای من توی این مراسم بود ولی امسال دیگه لطفش کم شده ...

نمیدونم تویی که این مطلبم رو میخونی کی باشی من فقط شاید از تو حتی ی شناخت وبلاگی داشته باشم ولیییی خدا اون روز  رو نیاره که کسی بی پدر شه  یاهم بی مادر اگه خدا که سرنوشتش رو اینجور بنویسه که دیگا تقدیر الهی بوده ازتون میخوام بعد از سه و یا چهار ماه که از مرگه عزیزش گذشت کنارش باشید چون اون موقع تو اوج تنهایی میرسه تا سه ماه اول همه کنارشند ولی بعد از سه شایدم دو ماه همه تنهاش میذارند و میردند ...

دیشب تنها دعایی که برای همه میخواندم و خدارو قسم میدادم میگفتم خدایا تورو به وجود پاک مطهر بی بی دو عالم فاطمه زهرا قسمت میدم تقدیر عزیزانم و دوستانم را زیبا بنویس ...

و از خدا یه چیز دیگه ام خواستم فقط برای خودم که وقتی امدم خونه دو دوتا چهارتا کردم دیدم اگه امسال اسم این شب خط نخورده باشه سال دیگه این شب باید باز از خدا این خواسته رو بخوام ...

خدایا تو کریمی تو عظیمی تو رحیمی ...

تو همدم دم بی همدمانی ...

خدایا تقدیرم را زیبا بنویس

امشبم طبق پارسال که چنین وقت ماه سال خدا اسم بنده هاشو که دیگه ماموریتون تموم میشد خط میزد ...

درگمانم نمیدانم ...

شاید منم یکی از اون ادما باشم ...

من نمیدونم بقیه چجور تصورم کردند ، ولی من همیشه دل ادمای مجازی ام شکوندم واقعی ام شکوندم بیشتر حرف حق میزدم البته گاهی ام اشتباهی ...

اونایی که دلشون شکست تاوان پس دادم پس حلالم کنید ...

اونایی ام که با حرفام گاهی خندیدند دعای ام کنید ...

امشب شب نوشتن سرنوشته امیدوارم خدا زیبا ترین سرنوشت رو براتون بنویسه بحق حضرت علی (ع)...

الهی العفو واسه پر گناهان !!

یعنی منم مثل درختی که اون حرفش رو میزد سبز میشم آخه گمون نمیکنم !! من به حق این شبا به حضرت علی سپاردمش اگه واقعا حضرت علی پدر ما یتیماست حق من باید گرفته بشه ...

اعصبانیییییییی ام 

ادامه میدم کتاب خوندنم رو تا شاید اروم شم شاید کلارک یاهم ویل!!


مقایسه بیجا

عاشق شغلش بود !!! توهم عاشق شغلت باش ...

بدم امد ازش در جواب به من یعنی تو بی عرضه ای ، ولیییییی اشکالی نداره ...

من ب این ایمان ندارم بشینی مثل (جاهای خالی پر کنید به دلخواه) سه سال بخونی و از اونطرف وقتی بری تو خیابون حتی غیر از خودت هیچکی رو نبینی !!! اصلا قبول ندارم چنین چیزی رو ادم کنار درس خوندن باید زندگی ام کرد !! یادم نمیره اینا همونایی ان که با تقلبی میرفتند سر جلسه امتحان ^_^ خدایا من ن حسودم ن بخیل و بد ذات ولییییییی بدم میاد خودتو سر کوب کنی سر بقیه تو برا خودتی ...

من پیش از تو

اینکه کلارک بخاطر ویل برگشت یعنی پشت این قصه نهفته جریان هاست ...

قران خیلی عقبم ولی در تلاشم که تا قبل از شبای قدر یکی از ختم هام رو ب پایان برسونم !!

از الان فکر بعد از ماه رمضون کارای فشرده ام هستم خدایا خودت کمکم کن ... 

^_^  امروز صبح متوجه شدم چندتا خواننده خاموش دارم من (ایکون علامت سوال ) .

حتی فهمیدم روشنام خاموش میخوننم اخه چرا ؟!

شاید من کم لطف بودم ولی هیچکی از یادم نرفتها !!!

این شبا را بی تو سر کردن :'(

امشب با گفتن یتیمای علی بی وقفه اشکام میومد و هق هق داشت شدت میگرفت دست خودم نبود ...چون منم یتیم علی بودم  منم  پدرم علی بود هیچ وقت به وجه مشترکم با بچه های علی فکر نکرده بودم اینکه هردو یتیمیم و هردو پدری ب اسم علی داریم ...

هرلحظه که داشت میگذشت دلم میخواست مراسم طولانی تر بشه که بتونم تمام دلتنگیمو توی گریه هام خالی کنم ولی نشد که بشه دلتنگی های من بی انتها بی پایان بود و وقت مراسم هم کوتاه ...

برا همه دعا کردم ...انگاری خدا میخواست یکی دوساعت منو از دنیای مجازی دور کنه دقیق قبل شروع دعای جوشن کبیر گوشیم خاموش شد !! خدایا امسالم مثل پارسال میخواستم که سایه خانوادم بالا سرم حفظ بشه هرچند پارسال دعای من بازگردانده شد و پدرم امد پیش خودت ...ولی امسال به علی قسمت دادم که من درد بی مادری نکشم  تورو قرانت ...

دوستان اگه کسی لحظه ای رنجید ازم حتی لحظه ای بهم بگه و حلالم کنه !!

به وقت دلتنگیی

وقتی دلم براش تنگ میشه همجا واسم حس خفگی داره ...رسمش همینه ولیییییی بعضی وقتا کلی دلیل میچینم که اخرشم میگم دروغه این نیست ...

شاید وضع الانم خیلی بهتر از یسال پیش باشه ولی چه فایده دیگه دنیا برام ارزش نداره دیگه هیچ چیزی اونجوری نیست که میخوام اون سگدو هایی که میزدم واسه زندگیم خیلی بهتر از اماده خوری های الان بود چیزی که فرق کرده با قبل حس خساست یا همون حسادت بود ...

حالا یکی شدم که تا دیروز ترس داشت بره حتی سمت بانک باید عابر خلوت میبود تا بتونه کلرشو انجام بده و اما حالا اینقدر این کارا واسم آسون شده هنوزم از رفتن به بانک و انجام کارای بانکی بیم دارم هرکسی جای منم بود این بیم رو داشت حتی شاید بیشتر از من  اخه ی دختر هفده ساله باید مثل مروارید درون صدف باشه ولی من وقتی هفده سالم شد دستام رها شد  ... اینقدر سختی میکشم ولی بازم میگم شکر چون خودمم و خودم تا ی زمان بی زمانی مشخص نیست قراره باکی باشم مال کی باشم ... 

^_^ طبق همیشه یه کارایی موند رو دستم !!نرفتن خیاطی ، حتی حمام نرفتم ، لباسای بو گرفته ماشین ، و اما فقط یک سوم کارام انجام شد !! 

# چه _پست_کوتاهییی!!

و آزادی از آن من است !!

و آزادی از آن من است !!فینیش مای فاینال اگزم !!

هیچ وقت تاریخ توی کتم نرفت الا 22بهمن بلا استثنا بود :/ و ب این نتیجه رسیدم که امتحانش رو خوب ندادم ولی بازم شکر ^_^ 

ب وقت آزادی ولییییییی کلی کار انجام نداده و عقب افتاده کوچولو موچولو !!!

رفتن ب خیاطی .کارای عقب افتاده خونه و خوندن کلی کتاب خاک خورده و اما خوندن قرانم ک کلییی از مملکت عقبم ^_^ من خستگی و خواب و این حرفا تو کتم نمیره کار خودم رو انجام میدم :) 

امیدوارم تابستان خوبی رو آغاز کنم :) باشد که موفق شم...

چرا یکی شدن ؟!

چرا اینقدر از یکی شدن  دونفر واهمه و ترس دارم من !!انگار ی چیز عجیبی خفه ات کنه ها اونجورم !چرا باید اسلام من مذهب من این چیزا رو تایید کنه اخه ، سردرگمم برم نرم بمونم ...وقتی بجایی یکی چند نفرمیشه انتخاب سخت تر میشه !!!کاش میتونستم تو دل همه رو بخونم ://

قصه بی پایان

یعنی اینقدر بدم میاد ادما قیافه حق ب جانب میگیرند و میگند : شما فلان روز فلان وقت فلان اتفاق کجا بودی !! آخه یکی نیس بهش بگه تو اون روز فلان وقت فلان اتفاق تنها کسی که پیشت بود من بودما ... نمردیمو همه مدلی رو دیدیم !! مطمئنم از این مدل ادما تو فک و فامیل شمام هست :/ خدایا ممنونم که من اینقدر منگولی ام ^_^

+دلم میخواد ی عده از ادمای مجازی رو بغل کنم ولی نمیشه بغلشون کرد !!

شنبه تاریخ معاصر میدم بعدش ی کوپ قران میخونم و ورزش میکنم :) 

استراتوژیکی

سلام نماز و روزه هاتون قبول  دوستان :)

 امتحانات منم در اوج اتمام است !!! 

 ...

تا حالا شده از کتابی بدت بیاد ولی دبیرش رو به طور عجیبی عاشقش باشی ^÷^ بطور عجیبی امروز با جواب سوال دادنم خنده رو جریان دادم !! 

گاندو جان تو را از بر شدم چون تو را با ی چیز دیگه اشتباه گرفتم !!تو همون تمساح لعنتی هستی که من اسمتو خراب نوشتم و مایه ابرو ریزی من شدی:/


# پــرستشانــه بود

مــن بیدارم !! آره بیدارم یعنـــی خواب ندارم...

دارم ب ارزوهام ب کارهام توی سال جدید فـک میکنم  کارهایی که قطعا مــوفق میشم درش !! گاهـی زمین خوردم ولی بلنـــد شدم و از نو شروع کـردم گاهــی خورد شدم گاهــی حرمتم شکست گاهـــی باخــتم و اما در جواب همـــه ی اینهــا گاهی ساختم و چیزی شـــدم که میخـــواستم "یــک فرد موفق " کـه آرزوی دیریــنه من بود !! حــالا هم محکمتــر از همیشه میچسبم به زندگی سفت بغلت میکنــم رفیق اینقدر سفت ک یادت بره من کیستم و منم هــم در تمام تو غرق شــوم !! بـه همین سادگـی کـه تو فکرش رو میکنــی ...

دوست دارم بازم ادامه بدم و بنویسم حتی یک لحظه هم خدافظـــی نکنم !! حالا هـــم همین است هستم و ادامــه میدهــم !!!

راستـــی رژیــمم !! من و وزن ایـــده آلـم !! ۶۲... و من ۷۵!! میجنگـیم تا ب موفقیتمان برسیم !!

امــدم ولــی او رفت !!

قــبل اذان میای ک سری ب وبلاگت بزنــی میبینی یکی از نویسنــــده های بلاگستون داره ساکش رو میبنده که بره و تو تـــو خیالت دنبالش میدوی ک نگهش داری !!!ولــــی قبل از اینکه تــو برسی سوار قطار خاطره ها شـــد و رفـــت !! نـــــــــــرو ولــی ب گمانــم رفت !!

+الان باید بگم بیست ساعت تمـــام نخوابیده ام !!

+از شنبـــه دوباره شروع هفته و روزهای بــــدو بـــدو !!بــاورم نمیشه همش ی ســال دیگه خــودمم ک با دستای خودم و یک مـــغز متفکر سرنوشتم رو رقـــم میزنی شاید کپــی پیست یکی از شماهام شوم شاید کپی پیست بقال ســـر کوچه پدربزرگ با اون نوشمک های تفنگـی اش :دی  درســـت هفدهمــــین روز از فروردین رو دارم اغــاز میکنــم !!یک عدددرس نخــونده نخوابیده بـــی اراده !!! کــــه در سیر درس خوندن جون میدهــــد!! تصمیمم جـــدی است فردا ظهر ساعت ۱۴ کلیـــد استارت روشن است !! 

مـــن در فکر رفتن به آمستـــردام !!

مـــن یک روز ب مارکن و آمستـــردام میرم یعنی باید برم (: شاید مسخره کنی اشکال نداره ولی من حتمــــا میرم !!!

امشب بهترین شب مـــن بود!!!

#خـــواهری _پاطمـــــه _جانم _تولدت مبارک♥

من ب خواسته هام میرسم شاید دیـــــر ولی میرسم !!

اهــداف دست نیافتنـــی !!

انگــــار دارم ب بعضی اهداف کوچــک و بزرگم میرسم من !!با کمک خــودم عملی میشند و حمایت عــزیزان ...

وقــتی بصورت عملی در دستانم صفت گرفتمشان میام ب حضور سبزتــان اعلام میکنم !! 

میگــــما اصلا در خانه من کسی هست یا ن؟؟ 

اگه نمیخونیدم بگید من راحتتر حرف بزنم بگم چمـــه :دی

مثلا بگم کـــه دلم برا کیا تنگ شده برا کیا لک زده ...

خدایا دستانم را بگیر تا بلندتـــر صدات کنم !!خدایایــــم عاشقتم ^_^

+کـــتاب من پیش از تو رو شروع کـــردم و اندک جایی رسیدم ..اگ نخوندید حتما بخوندیش اگ کتابخون هـــستید !! من در انتظار انــم ک فیلمش هم ببینم :دی

مامان نگران درسمه داداش نگران درسمـــه و اما خودم نگرانتــــر :/ قول میدهم از فردا جدی تر ادامــه بدهم:))

من از ۲۰فروردیــــن غیبتم را اعلام میـــکنم !!! خــــیلی دوستون دارم خواننده هایی ک منو نمیخونید !!

روزه ام...

شــده بود کـه ماه رمضون رو حـس کنید یا بفهمیدش!! همش حس میکنم الان مـاه رمضونه نمیدونم چــرا چون روزه ام شایــد..

بیزارم از تقویــــمی ک رو پدر دارد انگار ک حواسش نیست ک شایـــد کسی پدر نداشته باشد!!

بابام جونـــم بهترین بابای دنیا روزت مبارک!! برات گل گرفته بودم ولی خـونه نبودی ک بهت بــدم ❤ تصمیم گرفتم برات هدیه ای بخـــرم بیارم در بهشت تا حوریا برات بیارنــــش تنها هدیه مناسبی ک میدونستم دستت میرسه دو رکعت نماز و یه روز روزه و صد صلوات هدیه نثار روحت کردم !! میدانم ارزشت بیشتر از اینهـــاست من باید قــران را برات ختم میکردم ولی بـــابام جونم خودت میدونی چ غوغـــایی ام ولی قول میدم بخـــونم برات !!

دلم میخواد بنـــویسم روزانه هــامو ولی اینقدر بی وقتم پر وقتـم !!

*راســـتی روز مرد مبارک !!