فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

سال ۹۷ با اندکــــی تغییر!

ســلام سال نو تون مبارک !! انشاالله همگـــی به اهدافمـــون برسیم... توی۹۶ خیلــــی اتفاقا افتاد ک اولش خوب و اخرش بــــد بود ولی گذشت ب همــــین راحتی چشم ب هم زدن امیدوارم سال ۹۷منو ب اهدافـــم برسونه ...

اهدافم رو مینویسم و اسفند ۹۷  تیکشـــون میزنم !!

بـــــدم من ولی ب خودم قول میدم سال ۹۷  خوب بــاشم اینو قول میدم!!

ســالی ک نکوست از بهارش پیداست!

مــثل دیونه ها هنـــوز منتظرم پدری برگرده!!

عید امســالم داره میاد مهمون میشه تو خونه هامــون قدر لحظه لحظه هامـــونو بدونیم دیگ هیچ وقت اینروزا برنمیگرده مـن دقیقا پارسال ی روزی مثل امروز بابابزرگـــم عمرش رو داد ب ما و رفت!!عید پارسال شــوم بود و اما اذر ۹۶هم وداع با پدری بـود سخت بود ســالی ک نکوست از بهارش پیداست !اینو اون خانم پارسال عید بهم گفت ولی مـــن باورش نکردم ولی حالا میگم سالی ک نکوست از بهارش پیداست !!!

حال دلاتــون رو اخر سالی خوب کنیــــد کینه هارو از خــودتون دور کنید ببخشید تا بخشیده شید با ادمـــا رابطــه ای میانه داشته باشید زیادی ب کسی بها ندید ک زندگیتونو داغون کنه خـــلاصه از همچی گذشته بذارید این سال متفاوت باشه واست!!

ب پیشـــواز از نوروز مدرسه رو تعطیـــل کردیم!!

دروغـــگو باش منم مثل خودت میشم !

مثــل همیشه حال بهم زن هستــم!!

چون درس درستی نخـوندم حالم از آدمــا و دروغای بی شاخ دمشــون بهم میخوره متنفرم , متنفرمـــم !!! اهـای خانمی ک سر از تــا پا به من دروغ گفتــی منم مث خودت میشــما !! ب همین سادگــــی ... قشنــگ میخوام با سال ۹۷ عــزیز تغییر کنم رنگ کـــامل  عوض میــکنم میشم مثل آدما خودشون !!! تا حالام همـــین بودم ! ولـــــی از حالا بیشتر میشم حتـــی سادگی هم میذارم کــــنار حتی واسه اون خانمای محتـــرمی ک بیش از پیش ب من دروغ میگنـــد !! مامانـــــــــــم تنها خانمــیه ک دروغ و راستـــش برام دنیا می ارزه و در قبال همه دروغـــی ام ک باشه راست بهش میگــم !! مــامانم عشق ابــدیمه !! ازش نمـــیگذرم تحت هیچ شرایـــطی !!

*کـــاش‌ بتونم ! ب حرفــام پایبند باشــم :دی

خدایـــا منو از شر این استرسا رهــــــا کن!!


'اسمارتیــز m&mعــزیز'

مــــــدیونید اگ فک کنید اسمارتیز m&m رو دوس ندارم و با چای سبــزجانم نمیچسبـه!!

وای چ حس بدیه هــمه جات درد کنــه و این حس در حال نابود کردنت باشــه *_* اااخ سرمــا خر دو گوش است!!دنــدون عقلم خــر است(((:

دو نقطــه دی بودنــم ی حس خـاصه ک تجربه کردنش شهامت میخواد ک بعدش دو نقطه اس نشـه!!

+تــا حالا فکر کـردید یتیمــا چ زجری میکشند از این کلــمه آره حـسش کـردم دردم گرفـت اهــای اونی ک یتیم کنارت میخوای بگــی فلانـی یتیمـه ی جایگزین قشنــگ براش پیدا کن تا حس کمبــود نکنه حس نابــودی نکــنه !!

*اسمارتیز جان از جانان جان بــودند ...شکــول ولنتاین تشریف داشتنـد!!

فـرمان مغز

سـاعت از دوازده گـذشتهـ...و اما مغز من رد میدهد!!

خستگـــی درونم داد میزنه هر چقدر بگم کمــه ی آدم درس نخون حال بهم زن خسته دیونـــه هستم من با تمام جدیت^_^ بخـدا هی‌چ کدوم این حرفا حــرف دلم نیس همش مغز فرمان میده!!

داریــم ب عید نزدیک میشیم و مـن اصلا دلم نمیخواد عید بشــه چون دلم خونــیه پر از ناراحتیه مطمئنم سال جدید خوشیــاش کمتر از الـانه :((

اینکه ولنتاین رو عشق خواهرانــه باشه خوبه چ حس نابیه خرس گرفتـن گل گرفتن‌ شکول (شکلات)گرفتن!

حـرف زیاد. است و وقـت تنگ!!و من خســتهــ...

+شهادت بانــو و مادر عزیزمـان فاطمه زهرا تسلیت!!

"آدمـا رنگ عوض میکـنند"

نمــیدونم چـه بگویم و از کـ... بگویم !!

دلم ناآرومــه ولی اعتراف میکنم کـ...کامنت خاله بهامین منــو ب وجد آورد هرچند خیلـیا اینو بهم قبلانـم گفتند ولی با دیدن این کامنت ب وجد آمدم و خودمو جمع و جور کردم و مستلزم ایـن دونستم نماز اول وقت بخونـم قرآن بخونم و کلی پای نمازم یادی از بابام کنم و از خدا خجالت بکشم بخاطر بد بودنم!!کلــی گریهـ... کنم

از وقتی بابا رفته خیلـی آشوبم حتی ی دقیقه هم احساس خوشی رو از ته دل نچشیدم و در عوض حرفای ناگوار از همه شنیدم حتی مامانی ک جنس من بود و میدونست من توی سن بدی بابتمو از دست دادم  و واقعا بهش نیاز دارم هیچ کس نمیدونه دل من چقدر آشوبه !! هر کدوم ی جوری ریختند تو دلم هر کسی ی جوری دلم نمیخواد بـگم چیا بهم گفتند ولی حرفاشون منو اینقدر سر افکنده و افسرده کــرده ولی بازم میخندم ک بگم من جلوی همـچی وایسادم !!میدونم واقعیت تــلخه ولی بازم کلنجارم با خـودم کــ... چرا! بــابا جونم خودت هوامـــو داشته باش تورو خدا میدونم کـ.. میبینیم میدونم ک حرفای دلم رو حتی میشنــوی !! خودت کمکــم کن ...

من حتی از کامانم ناراحتم ولــی با خودم کنار آمدم و سعی میکنم نگم ک دلم پــر از آدما هرکدوم ب هر طریقــی :((

خـدایا کی قرار طمع واقعـی خوشی رو بچشـم !!

منــو سرنمازاتون دعا کـنید *_*ممنـونم!!


من میتونم همـه کارا رو پیش ببرم :)

چــرا همه غائبا ..بیشتــر اوقات با خونــدن بعضی دوستان وبلاگــی یکم آروم میشم و تلاش میکـنم! پس غیبت کبرا نریـد خواهشـا..

یکـی از نوستـالـژیای اینــروزای من درست کردن دونـاتای‌ دایـره ای شــده برای پر کردن وقتم‌ برای آروم شدنـم و همـینطور برای یادگرفتــن بهتر آشپزی! کاش میشد از خودم بی حد و اندازه راضــی بودم بی حد و اندازه ...

کـار زیاد دارم اینقدر کار هست کـ.. در تلاشم تیکـشون بزنم !کارام رو میگم ...

انشــاالله روزی برسـه ک بــیام و بگم من خوشبخت تریـنم !

خـدایا باز میـگم دستـم رو سفت تر بگیر جوری ک قفل دستم ب دستانت باز نشود ...

چــه زود دیر میشود!

تا حالا بیدار مونــدم !دلم نمیخواست به مامانـم بگم چقدر حالم بده خیلـــی دلم برا بابام تنگ شده اینقـدر کـ..دلم ی گــریه جانانه میخواد آخــه چی میشد همه چیز برگــرده ب ۸آبان دقــیقا سـه ماه پیش !چــه زود دیر میشود!

+فرشنـده.ابدویک روز.دوران عاشقــی !رو دیدم و چندی دیگــر ! بارکــد .لانتوری.و حالا خشکسالی و دروغ . بیست و یک روز بعد.سارا و آیدا . و دیگــری 

درس خون نیســتم ولی دلم برا خودم میسوزه!عجیبست!

"قابل توجـه خودم"

فــردا امتحان دارم همــش از خدا میخوام ک خانــم میم نیـاد ک میدونمم ک میاد:d 

وقتــی حالت خوب نیــست خوندن چهار صفحـه ام سخته! کاش فـردام یکی از روزای سوپرایــزی خدا بود یهو پاشی از آمـدن بیش از حد بارون تعطیلــی و نیازی نیس ک این همــه استرس داشتــه باشــی (:

پس بـه این نتیجه میــرسیم درس بخونیم چون خدا منو سوپرایز نمیکنــه که اصلانشم "قابل توجــه خودم"

بعــدا نوشت:امتحانــم رو خوب دادم:/

پنجشنــبه های غمگیــن!

ی بغض عجیبـــی داره خفه ام میکــنه ولــی بازم محکــم خودمــو گرفتم ...

کــاش روزی بـود کــ.. بغضـی نبود!

دلـم از زمین و زمــان گرفته چرا گنجایـش آدمــا حد نداره از اینکـه بی انـــدازه دخالت میبینم سخته واسم . 

کاش بابا بودی قطعا بغض امشــب من از سر نبودن تو نبود اونوقــت !

دلتنگی حس عجیبیست!

دلتنگـــی حس عجیبیست!گویـی مرد ولی نمیمیری..

چه زود دیر میشود اینروز هـا بی گمان شکی ب دیوانـه بودن خودم ندارم .

حس کرده ام ایــن روزهایــی که گذشت صد سال پیر شـــده ام با تمام داشتهــ..هایم 

خدایــــا چرا شیطان حریف من است چرا؟ حالم از این موجود بهم میخورد چون درون من ریشــه ای کرد ک ب گمانــم سوزاندش زمان زیادی میخواهــــد! 

دستامــو سفت بگیر خدا !!

و امـــا خدایا شکـــرت ...

من فکر مــاهای نیومــده سالم !!!

از الان میخـــوام متفاوت باشم جوری کــ حال خوبم رو مدیون خودم باشـــم مدیــون تلاشهای ثمــره دارم :/

انشــــالله ک همین بشـه ...

خــدایا بار دیگــــ... دستم رو سفت بگیر سفت تر از همیـــشه ب بزرگیت هوامــــو داشتـــه باش .

میخوام خلاق روزای خـــوب باشم برای خودم !!!


+ امتحاناتـــم همــش شد نوبت دوم !!نوبت اول ام رو میگم ...

ی روانـــی ام بدون هیچ اغراقی !!

نیومدم نق بزنم هـــرچند همیشـــه از وضعیت فعلی ناراضــی بودم تا خدا حساب کار رو داد دستــم خیلی خستـــه ام روحیه ام خورد زندگیم داغـــون این شرایط وقتــــی سخت تر میشـــه ک کسی درکت نکنه ندونه درد زیاد داری ولی ظاهر سازی میکنی و ب روی خودت نمیاری بــابام گرانبها ترین چیزی بود ک ازم گرفت ...

الان ک مینویسم چشام خیس از نبودنش از اینکـــه دیگ نیست  زندگی سخت بود برای من ولی حالا سخت تر شدهـــ... و دردش سنگین تر از همیشـــه  هر روز پلی کردن اهنگ پدر بیشتر ب یادم میاره ک دیگـــه تکیه گاه ندارمــــ... بخدا ن داداشـــام ن مادرم هیچ کدوم نتونستن جاش رو پر کنن هرچد نمیذارن ی لحظه حس کمبود کنم ولــــی نبود پدرم تو خونه رو هیچ کس نمیتونه جبـــران کنهـ...پدر من ی دختر ۱۷سالهــ... رو تو روز هفده سالگیش ول کرد و رفتـــ...ی پسر تازه دوماد رو شب دومادیش ول کرد و رفـــت این چیزا قلب منو ب درد میـاره آخـــه چرا؟؟!!


*من سال آینده کنکور دارم ولــــی با شرایط بـــد درسی مواجهـــ... شدم  اگ کسی واقعا میتونه مشاوره بده خواهشا دریغ نکنید‌ ی راه مقرون بصرفـــه بهم نشون بدید


ی زندگی زپرتی

چرا وقتی یکـــی از عزیزات از پیـــشت میـــره انگاری با رفتنش الزایمر میگیری  ن چون اون عزیز پدرت باشه بیشتر ادم دیونه میشهــ همه اش تا چیزی میشـــه میگی برم ب پدر بگم در صورتی ک دیگهـــ نیست ک بگه من همه اش ی دختر دارم‌ چجوری جرات کردی ب دختر من حرف بزنـــی ها ؟؟ پدر جان جانان جانم خوشبحالت ک نیستی خیلی چیزا رو ببینی و داغون ترشی خدا دوستت داشت  ک همه خوشیارو برا تو گذاشت حتی بعد از تو همهـــ خوشیارو برد...

+ من خوزستانی نیستم ...ولی دارم از گردو خاک خفهـــ میشم 

+چقد بدهـــ حالت داغون باشهـــ...

خدایا امتحان نخوندهـــ فردا رو بخیر کن تورو ب بزرگیتــــ...

دلیلی برای بودن

وقتی یکی میاد ک حالت خوب میشه با بودنش انگار دنیا رو بت میدن یکی ک درکت میکنه پایه خول چلیات پایه حال بدیات  پایه خندیدنات پایه گریه هاته وقتی بهت میگه از مرگ میترسم ترس وجودت میگیره و با خودت میگی وای نکنه از دستش بدم وقتی با اطمینان بهش میگی ن اینو نگو جیگر منی تو انشاالله ک خدا هیچ وقت تورو از من نگیره اونم بگه ایشااللهـــ...

خدایا حسی جز پوچی ندارم ...چرا آخه خیلی آدما تو دلت زخم میذارن ک هیچ وقت اون زخم یادت نمیره و بارها با خودت میگی هیچ وقت یادم نمیره فلانی اینکار رو کرد 

واقعا پی بردم ک چوب خدا بی صداس من کاری رو کردم ک خودم سوختم ولی اون کاری رو کرد ک من باز سوختم هرچند همه جا بازنده منم چون اشتباه از منهـــ

+قابل توجهـــ اونایی ک ی وقت واسشون سوال شه نکنه عاشق شدم یا کسی امده تو زندگیم خیر من ن کسی در زندگیمه ن در زندگی کسی هستم ...اونی ک حال منو خوب میکنه ی زن خوب از فامیلهــــ...

ما و ی دنیا عکس و خاطره

بابا چرا الان نیستی چرا آخهـــ ما با ی عکس ی دنیا خاطره موندیم این دنیا هیچ وقت نمیگم کاش چون هیچی برنمیگرده به عقب ...بابا این پنجشنبه چهل روز از نبودن تو میگذرهــــ... و من تنهام مامانم تنهاس 

دلم میخواد سکوت کنم و هیچی نگم ولی نمیشهـــ...

یادمهـــ... همیشه میگفتی دختر ارومی باش فارغ از هیاهو من بیرون واقعا همین بودم ولی تو خونه ارومی درم نبود جز سروصدا ولی از وقتی رفته دلم نمیخواد با هیچکی حرف بزنم دلم نمیخواد حتی بگم( وای) امیدوارم هرچ مامانم گفت رو بتونم ن بگم و جز چشم چیزی نگم 

+قابل توجه کسایی ک فکر میکنن من دختر حرف گوش نکن سر ب هوا  باشم ک هیچ وقت نبودم ولی من تو خونه حرف زور نمیرفت تو کتم و‌ گاهی بهانگیر میشدم ن چیزی دیگـ... 

خدایا چنان کن سر انجام کار تو خشنود باشی ما رستگار!!

اینکهــ نیت کردم فردا روزه های قضامو بگیرم تا بتونم قبل از عید برا بابامم روزه بگیرم  کهــ الهی یدونه اش قربانیش میشد ولی سایهـــ اش بالا سر مامانم بود ...بازم شکر میکنم هرچند سختهـــ ... خیلی شرایط سختی تهدیدم میکنهــ خیلی سخت همه اینا یک طرف و شنیدن حرفای بی ربط هم ی طرف...

بعضی چیزا خیلی سخته

خیلی سخته مگ نهـــ اینکه رفیق فابریکت زنگ بزنه ولی نشناسیش تا خودش بهت بگه من فلانی ام  بعدش تو بگی شرمنده صداتو نشناختم ...

خیلی سخته مگ نهـــ کسی شرایط بد الانت رو درک نکنه تو بیشتر زجر بکشی و نتونی کاری بکنی برا شرایط بد خودت و هی بگی خدا کاش همه چی سر جا خودش بود ...

خیلی سخته مگ نهـــ ادما برات رنگ عوض کنن و از خوب بودن ب بد بودن تبدیل بشن ها ...

خیلی سخته مگ نهـــ اینکه احساس پوچی کنی ک چرا زنده ام اخه چرا ...

+ی چیزیه ک میخوام واقعا بگمش هرچند کسی درکش نمیکنه و خدا نکند ک درک کند ...یادمه پسر عمه مگی (یا همان مگهان )مرده بود مگی تو یکی از پستاش نوشته بود اصلا حس نمیشه ک پسر عمه مرده فک میکنیم همه چیز سر جاشه و هر لحظه فک میکنیم بر میگرده واقعا همینه منم اینروزا همش از مدرسه ک میام از مامانم میپرسم بابام کجا رفته ؟!و مواجع میشم با ی دریای بی تاب و اشوب واقعا باورش و عادت کردن بهش سختهـــ

تغییر !!!

خدایا خودت تغییرم بده اونجور‌ ک خودت بخوای ن بقیه 

چهــ تلخ رفت!

اینقدر زندگی تلخ هست ک گفتنش چیزی رو بهت ثابت نمیکنه از وقتی بابا رفته نمیدونم واقعا از کجا شروع کنم فقط در تلاشم  کنم چون تا حالا با اتیشی ک تو دلمه خیلیا دلمو شکستن دل خیلیا  هم ازم شکست خدایا خودت محکمتر دستم رو بگیر جوری ک نشکنم  دوباره ...

رفتن بابا خیلی سخت بود اینقدر ک همه گریه های من تبدیل ب یک مشت خنده تلخ شده ...

خدایا من هیچ وقت چنین چیزی رو تصور نمیکردم ک بشه ولی شد ...خودت کمکم کن رو ب راه بشم‌ دوباره  محکمتر بلند شم حداقل برای مامانم دختر بل طبع باشم

گاهی دلم میخواد بگم خدایا  ایست بذار من پیاده شم ولی این قطار زندگی اینقدر میچرخه تا نمیدونم کی ک درش برا من باز شهــــ...

پدرم ب خوابم آمد!!

سلام 

مرسی خدا ...بابت همچی بابت دیدن خواب بابام اونم باهم رفتنمون ب زیارت  مشهد...

بابا ارزو بدل موندم ک باهم ب سفر مشهد بریم 

خدا جون خیلی دلم پره من خوب نبودم ولی  بدجور دلم شکست ...من شب تولدم بی پدر شدم اخه من ب حکم کدامین گناه بی پدر شدم 


بابا کجایی؟؟

سلام ...

بابا خواهش میکنم تو خواب من بیا تا شبا اروم بخوابم ...

خدایا من دلم برا بابام تنگ شده خیلی ...

پدرم

سلام 

پدرم هم رفت و من شدم یک دختر بی پدر با رویایی سرگردان...

پدرم شب تولدتم از آغوشم برای همیشه جدا شد ...


تقدیم به پدرم 
آنقدر وسوسه دارم بنویسم که نگو.....
تو کجایی پدرم.....؟!
آنقدر حسرت دیدار تو دارم که نگو.....
بسکه دلتنگ توام, از سر شب تا حالا......
آنقدر بوسه به تصویر تو دادم که نگو....
جان من حرف بزن! امر بفرما پدرم 
آنقدر گوش به فرمان تو هستم که نگو......
کوچه پس کوچه ی این شهر پر از تنهاییست 
آنقدر بی تو در این شهر غریبم که نگو.....
پدر ای یاد تو آرامش من...
امشب از کوچه ی دلتنگی من میگذری؟!
جان من زود بیا 
بغلم کن پدرم.....!
آنقدر حسرت آغوش تو دارم که نگو.....
به خدا دلتنگم!
روبه رویم بنشینی کافیست 
همه دنیا به کنار.....
گرچه از دور ولی من تو را میبوسم
آنقدر خاک کف پای تو هستم که نگو...

یادداشت نوشت...

سلام امیدوارم خوب باشید دوستای گلم 

من توی این مدت اتفاقات ناجوری برام افتاد بعد اتمام امتحانات نوبت اول مدارس عازم شهر خراسان شدم ... وقتی برگشتم با خبر مرگ پدربزرگم برخوردم تمام خوشیهای  مشهدم دود شد رفت هوا ...برام باورنکردنی بود خیلی زیاد و الان شش ماه از نبودن خاله جانم و سه ماه از نبودن پدربزرگم  میگذرد ... خدا بخیر کند ..‌. روزای سختی بودن امیدوارم هیچ وقت برنگردن ...

+ماه رمضون  ماه بخشیدن ...ماه نزول قران ...ماه خیر و خوبی  تا جایی که میتونیم کینه و کدورت رو از وجودمون خارج کنیم ...اگا کسی از منم ناراحت هست حلال کنه ^_^

+امروز ۱۷خرداد سال۱۳۹۶ هست ...و فردا امتحانات نوبت دوم مدارس هم تموم میشه... حرفای گفتنی زیادی هست که میام و میگم ...


مثبت اندیشی +چرندیات

گاهی خیلی چیزا دلم میخواد ، اینقدر از خود بیخود میشم که میگم بابا بیخیال همچی مهم الانه که همچی داره به سختی و آسونیش داره میگذره به آسونی یا سختیشم خدا خودش منو همراهی میکنه‍...ولی گاهی توی سخت ترین نقطه جهان  یه نگاه به اطرافم  میندازم میبینم توی یه نقطه سخت خیلیییی سخت تنهام ...فکرم اینجا نیست  فکرمو زندگیمو بردن با خودشون  یکی اونو برد با خودش به گورستان ، یکی به اون نقطه‍...ایران ، یکی هم این گوشه کنار خودم ...فکرمو دزدیدن که شد حاصلش یه دختر بی دمق و درسنخون ...یه دختر حال بهم زن قشنگه‍...که من خودم از خودم حالم بهم میخوره‍... نوشتن این کلمات و بستنشون بهم که بشند یه جمله‍... درمورد خودم قشنگ نیست ، ولی چه میشه‍...کرد با این روزگار بی رحم که رحمش به جون و پیر نمیرسه‍...

کاش من یکی توی زندگیم بود شبیه اشوان و سوگند ، یاهم یکی شبیه اشکان و شادی ...یاهم سعید و هلیا ...

میخوام دلم رو بزنم به دریا شبی نیم ساعت تنهایی راه برم ...باشگاه برم اونم منظم حتی شده‍...تنهایی ولی میرم ،کسی واسه من چیزیو نمیسازه‍...این خوده منم که خالق روزای خوبم ، امیدوارم دیگه اشتباهات گذشته‍....ام تکرار نشه‍... و اون کارای بچگانه‍...به حساب بچگیم گذاشته‍....بشند 

±از همین امروز شروع میکنم ...همین حالا ...

±نخواستم اینجا و پستاش رمزی باشند چون مثل یه دره بسته به روزی مهمونای یه خونه‍...میمونه‍..هرچند این خونه پزیرایی خوبی از شما نمیکنه‍...ولی بازم قابل تحمل تر ز یه در بسته‍..اس

موقت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یه تصمیم

دیگه‍...حس نوشتن در وجودم نیست ، به شخصه یه فرد خسته ام ، حوصله شنیدن نصیحتای هیچ کسی ام ندارم اینقدر نصیحت شنیدم گوشم پر شده‍...

تا همه چیز درست نشه‍...از بهترین روزامم نمینویسم...

شایدم خصوصی بنویسم نمیدونم  ... فک کنم دیگه‍...هیچ چیزی برام نمونده که جذاب باشه‍...

دوستای گلم آرزو همیشه به آرزو بودنش قشنگه‍...وگرنه وقتی به چیزی که میخوای دست پیدا میکنی دیگه هیچ انگیزه ای نداری ...

±صرفا جهت اطلاع مینویسم فقط بخاطر آرومیییی خودم و روح و روانم ولیییی کم 


من میتونم(شخصی)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عشق به خدا

سلام 

اینکه خدا درهای رحمتش رو به روی ما باز کرده شکرش ، خدایا شکرت بخاطر باریدن برف هفته قبل ، بخاطر بارون قشنگ امروز و همین الان دقیقا ۹۵/۱۱/۲۵بارونییی عاشقانه بارید ببین همه میگن ولنتاین روز عشق دختر و پسراس ولییییی متاسفانه هیچ وقت با دلم راه نیومدم که با صمیم قلب قبولش کنم همیشه در حدی گفتم و بی احساس کنارش گذر کردم  و امروز با باریدن این بارون زیبا وقتی به وجد آدم گفتم این بارون بیادموندنی  یعنی عشق به خدا نه ولنتاین  خارجکییی ها ، خدایا شکرت ❤

برف!!!

ای خدایا شکرت...

نمردیم و توی جنوب برفم آمد ، ولی دریغ از اینکه‍...من خواب بودم وقتی هم بیدار شدم هیچی نبود(: 

بعد از پنجاه سال شهر من برف آمد دقیقا سالی که مامان و بابام بدنیا آمدن ، دقیقا بعد از پنجاه سال حالا دختر خالم با خودش برامون برف آورد ...