فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

به وقت دلتنگیی

وقتی دلم براش تنگ میشه همجا واسم حس خفگی داره ...رسمش همینه ولیییییی بعضی وقتا کلی دلیل میچینم که اخرشم میگم دروغه این نیست ...

شاید وضع الانم خیلی بهتر از یسال پیش باشه ولی چه فایده دیگه دنیا برام ارزش نداره دیگه هیچ چیزی اونجوری نیست که میخوام اون سگدو هایی که میزدم واسه زندگیم خیلی بهتر از اماده خوری های الان بود چیزی که فرق کرده با قبل حس خساست یا همون حسادت بود ...

حالا یکی شدم که تا دیروز ترس داشت بره حتی سمت بانک باید عابر خلوت میبود تا بتونه کلرشو انجام بده و اما حالا اینقدر این کارا واسم آسون شده هنوزم از رفتن به بانک و انجام کارای بانکی بیم دارم هرکسی جای منم بود این بیم رو داشت حتی شاید بیشتر از من  اخه ی دختر هفده ساله باید مثل مروارید درون صدف باشه ولی من وقتی هفده سالم شد دستام رها شد  ... اینقدر سختی میکشم ولی بازم میگم شکر چون خودمم و خودم تا ی زمان بی زمانی مشخص نیست قراره باکی باشم مال کی باشم ... 

^_^ طبق همیشه یه کارایی موند رو دستم !!نرفتن خیاطی ، حتی حمام نرفتم ، لباسای بو گرفته ماشین ، و اما فقط یک سوم کارام انجام شد !! 

# چه _پست_کوتاهییی!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد