فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

نوبت امروز من و تغییر ایا ؟

فعلا نمینویسم درمورد ادامه این زندگی  البته مینویسم ن الان شایدم تا فردا تمومش کردم نمیدونم !

الان از مطب دکتر زنگ زدند بهم منشی گفت عصر میای گفتم اره میام ! گفت سر ساعت کلینیک باش گفتم چشم یادم هست !!! 

میترسم حرف بزنم با خانم دکتر کاش یه جوری بشه که حرف بزنم ...

کاش از دوشنبه اروم و با ذهنی اروم شروع کنم درس خوندن و ادامه دادن به دور از فکرای مشغول و پر ازدغدغه ...

خدایا خودت کمکم کن برا امروز !!

سکوت و بغض !

نشسته بودم جلوش گفت چرا مامانت نیاوردی اخه کو شرایط سخت که تو ازش صحبت میکنی کو ؟؟ !!

سکوت بود و یه بغض خفه کننده منتظر بودم بره تا گریه کنم و اشکامو پاک کنم رفت قهوه اش رو بیاره وقتی آمد تو این ثانیه های کم فقط گریه کردم!! در باز بود داداشش دید ولی به روی خودش نیاورد که دیده ...

وقتی امد گفت منتظرم میشنوم بگو !! گفتم حرفی ندارم بزنم چی بگم ...

گفت بابات کی فوت شد گفتم آذر بود گفت منو تو دوتامون یسال باهم پدرامونو از دست دادیم  !!  گفتم اخه بابام بد موقعی رفت حرفمو خوردم گفت بهم بگو سکوت کردم فقط گفت گفتم بگو میخوام حرفاتو بشنوم گفتم بابام شب تولد من شب عروسی داداشم مرد آخه هیچ وقت نمیتونم فراموش کنم  گفت منم شرایطم اسون نبود پدرم روزی که نتایج کنکور امد فوت شد و من صبح تنهایی پاشدم رفتم دانشگاه ثبت نام کردم و بعد از ظهر پدرمو خاک کردم !! بغضم امونم نداد اشکام ریخت همونجوری که نگاش میکردم پاشد رفت گفت تنهات میذارم گریه کن ! 

رفت و با یه لیوان اب و دستمال کاغذی برگشت پشت در خانم منشی امد با یه دادی گفت برو بیروووون موندم چرا اونو بخاطر من دعوا کرد ... 

برگشت نشست روبروم چشاش قرمز بود گفت ببین فقط زودتر اقدام کن برو پیش روانپزشک تو داری داغون میشی !! گفتم باشه خب شما معرفی کن گفت باشه رفت تو اتاق رئیس امد نگام کرد و کشو رو کشید و در کیف پولش رو باز کرد یه کارت داد گفت عکسش رو بگیر اون لحظه دستم میلرزید عکس درست نیوفتاد گفت برشدار برا خودت گفتم اخه گفت فکرش نباش !! خندید حرفایی زد که خنده ام در اورد و کلی خندون فرستادم بیرون ولی هنوز اون بغض غریب رو دارم !!

کم کم مینویسم از اون چیزایی که باید درنهایت اشکار بشه !!

پاک شد

دیگه خسته شدم از گریه خسته شدم از بس بغض کردم و خفه شدم باز  نفس کشیدم میخوام بنویسم تا اروم شم تا فرار نکنم از خودم از واقعیتام تا نشه فکرای عجق وجق موقع درس خوندنم ...

تمام واقعیت های زندگیم رو از بچگی تا الان مینویسم تا ن خودم یادم بره کیم و چیم نه بقیه یادشون بره ...

هرکسی رسید و خوندشم ازاده هر حرفی بزنه هرکی ام نخوند خو دیگه هیچ ...


یسال بعد نوشت : باید پاک میشد 

سکوت و یکدنیا نگفتنی

 دلم گرفته میدونم رسم نیس بی موقعه برگشتن به خونه حتی خونه خودت ...

ولی دلم گرفته از دنیا از خودم که شدم دروغ دروغ گریه گریه !!

مینویسم گاهی ولی شاید کم چون واقعا بعضی وقتا دنبال یکی ام حرفامو گوش بده و همینجوری بگه عزیزم میفهممت حتی اگه نفهمه بگه فدای سرت حتی اگه بدترین کار دنیا رو کرده باشم کمکم کنه و بلندم کنه !! 

خدایا کاش اون اتفاق خوبی که همه میگن بیوفته  چون واقعا نیاز دارم به اون اتفاق خوب ...

خدایا مددی ...

به امید دیدار ♥

شاید من برم شاید نرم ...

توی حرفای دیروزش پر از توهین بود که تو خیلیییی اعمال کاری (دور میزنی ادم رو) یا اینکه حرف گوش نکنی و در اخر گفت از مدل کارت هم بدم میاد ...

میدونم که حق با اونه چون من هنوز به یکجای رو راست و دقیق با خودم نرسیدم و این خودش کلی حس بد و بدتر رو به من اضافه میکنه انرژیم رو میگیره گاهی وقتا یه چیزایی نیازه ولی دیر میجنبیم !!! اتفاق گاهی خبر نمیده گاهی راهت روعوض میکنه گاهی سرنوشتت رو گاهی هم زندگیت رو قشنگ اینور اونور میکنه !! منو این همه درد منو این همه اشک !! دلم نمیخواد با کسی حرف بزنم دلم میخواد فقط سکوت کنم سکوت باشه و من ...

ماه هاست که دیگه خودم  رو گم کردم ماهاست که دیگه دلم با دل خودمم نیست حوصله هیچکس و هیچ چیزی رو ندارم ...

صرفا بخاطر کنکور و این بحثا نمیرم چون مزخرف ترین چیز تو ذهنم بزرگ نشون دادنه کنکوره !! وقتی برگشتم شاید قبول نشده باشم شاید یه رشته مهندسی یا شایدم یه دکتر یا شایدم بورسیه شم و از ایران برم که همه اینا اول تلاش من و دوم حکمت خدا رو میطلبه !! حلالم کنید حلالتون کردم !

قربان همه ی دوستانم  هستم !!!

^_^ من رفتم تا تیر دیگری !! دعا کنید دوباره اتفاقات بدی در زندگیم در جریان نباشه !!!

      "پرستش"

خدایا فرجی !!

خدایا من واقعا شرمسارم در برابر اون !! اون دیشب بخاطر عجله های من تصادف کرد و الان خودم ازش بیخبرم !! خدایا قلبم هربار بیشتر از بار قبلش میزنه !! خدایا خودت کمکی کن فرجی کن که بدونم حالش خوبه منم وضع روحیم از این اتفاق چندان خوش آیند نیست !!این از وضع زندگیم هیچ وقت پشت خستگیهام استراحت نبود یه اتفاق گنده میوفتاد !!!!!!

صداش تو گوشمه من دارم میام تو راهم گفتم اهنگ شماره هفت رو پلی کن تا من سوار شم گفت تا برسم سمت تو تموم میشه بذار سوار که شدی برات پلی میکنم تا باهم گوشش بدیم گفتم باش عزیزم فقط فوری هرچه زودتر برس ! دقیقا من دیشب 12بار بهش زنگ زدم !!! ولیییییییی بوق بوق بوق و تمام ! همه میگن حالش خوبه ولی من نه من نه چون نمیخواست بیاد بیرون من کشوندمش بیرون کاش زنگی که میزنم گوشی برداره ! 

گاهی موفقیت ها با رفتنها میسر میشه

سلام ...

اون رفت سفر به خونه خدا همشون رفتن ولی من فقط توی اون جمع دنبال بابام میگشتم که بهش بگم قرار بود مامان منم بره ولی تو گفتی من تنها میشم حالا این رسمش نیست و مارو تنها گذاشتی !!! و تمام اون راه با گریه های من سر شد و بازم اشک دلتنگیییییی بود و درد ....

میرم برای یه زمان کوتاهی شاید یسال شاید دوسال و شاید برای همیشه نمیدونم شاید نوشتنم ادامه پیدا کنه !!! ولی باید از زندگیم فاکتور بگیرم یه فاکتور گونده باید بدونم چیم کیم و اما ...

+خوشحالم خاله بهامین موفق شده و راضیه از آزمونش انشاالله اون روز بیاد که بهش پیام بدم بگم خاله جان منم از کنکورم راضی بودم البته اگه تا موقعی که من بیام باشه اینجا آخه خیلیا ترک دائمیییی اینجا کردند !

^_^ 

برای نوشتن پست آخر حتما میام !!!

روزتون مبارک بالهای زمینی !

روزمون مبارک با یک روز تاخیر ! 

 دیروز کارگاه اموزشی کنکور بود !! گفت هرکی تک رقمی شد 25میلیون  هرکی دو رقمی20میلیون وهرکی پزشکی اورد نیمی از مخاجش رو متقبل میشند !!!حالا وعده های راستین باشه خوبه !^_^

قاف کوچک !

وقتی دیشب زنگ زده بود باهام حرف بزنه من گوشی رو برنداشتم بعد تر زنگش زدم البته قبلش پیام دادم: سلام ببخشید شما؟  دلم اروم نشد زنگ زدم پرسیدم ببخشید شما گفت خانم فلانی هستی گفتم بله بفرماید گفت من مستر قاف هستم وقتی داشت حرف میزد شارژ من رفت !!!خودش زنگم زد گفت  من امروز میخوام ببینمت ولی برا من قابل تعجبه که تو 1:36به من پیام دادی پس کی میخوابی!!!! موندم چی بگم موندم بگم زندگیم رو دریاچه بی انتهاست و من راه رو گم کردم باز شکر خودش مثل مستر قاف بزرگ نیست واگرنه من دهنم سرویس بود هرچند اخلاقاشون کپی برابر اصل هم هستن ! !

کاش من جای چراغ جادو بودم ! البته که نیستم ...

توی رفتارای این دو یه چیزی رو یاد گرفتم که زیاد باهاشون حرف نزنم ولی خیلی طفره نرم وگرنه !!! منم و موجی از امواج سوالاتشون ♡_♡

باید امروز نهایت تلاشم رو بکنم !!چرا اینقده بی حالم من !

من میتونم برای خودم باشم

اونا فک میکنند من واقعا نمیتونم و اینو در من دیدند ولی من واقعا میتونم چون اینو در خودم دیدم !!! همه چیز ممکنه سخت باشه ممکنه دیر بشه ولی بازم به همت من بستگی داره من خلق شدم که ناممکن های پیشترفتی رو برا خودم ممکن کنم !!! میخوام تابستون رو که تموم میکنم ولی با یه لبخند ته لبم بگم وای چقد خسته ام ولی خستگی الانم میچسبه واقعا ^_^  

شاید این اراده من سخت ترین اراده عمرم باشه شاید هم اسونترین بعد از پایان خودش !!من تلاشم رو میکنم حتی تو بدترین شرایط برای خودم که مطمئنم شرایط خوبی نیست میخوام حرفای آدما رو فاکتور بگیرم از زندگیم حتی گاهی خوده آدما رو از زندگیم فاکتور بگیرم اون منو بی عرضه میبینه ولی نمیگه شاید یکی از دلایل بی عرضگی تو منم !

چیها فکر میکنند ولیییی چها میشود ! 

^_^ خدایا خودت کمکم کن به اندازه ای که بهم نگن تو عرضه ای تو نمیتونی ...

 بر خلاف بقیه همیشه دوسم دارن ولی سرکوفت های خودشونم سرم میذارن من نمیخوام این سرکوفتا رو بشنوم !

#من_ میتونم!

یادی از قبل و...

بی مهابا میرم سمت گذشته ها یه عده ادمی که فقط ادعاشون میشه ...

من هرکسی که ارامشم رو بهم بزنه حتما یعنی بدون هیچ شکی خط میزنم از ریل زندگیم یاهم لهشون میکنم و میرم اونجایی  که باید میبودم و نیستم اونجا دقیقا خونه ای برای منه برای توه برای یه عده ادم بی همه چیزه (شاید فک کنی فحشه ولی نیست) حالا باید رفت و رفت تا رسید به جایی که باید میبودی و حالا نیستی !! 

پیش خودش فک میکنه خیلی استاده نکه نیست اونم از اونجایی شروع کرد که من شروع کردم  اون که از من بالا تره ولی مطمئنن من به پاش میرسم به همین زودی شاید نه ولی میرسم !! 

دلم گرفته فقط شاید من ظرف یه هفته دیگه مهمونه خونه خودم باشم شایم بیشتر ولی احتمالش هست یه هفته باشه در کل ! برای من عالیه این موقعیت ولی برای حضورم نه و نبودنم در خونم نه !! چی با خودش درموردم فک میکنه ها ها ... شاید بگه تو خیلیییییی تنبلی ولی من نیستم  شاید توی این هوا بی حوصلگی من طبیعی باشه شایدم نه ... 

کادو من !

تولد رفتم خوب بود! کادو اباژور گرفتم ...

در کل کادو من خاص بود ...

تولدشم مبارک 

♡☆miss mahdiyeh☆♡

باید با تو بود و پادشاهی کرد♡

با خدا باش و پادشاهی کن ...

اره چون باهاش قهرم باهام لج کرده و زندگیم و ساعات و زمان و دقیقه همه رو دور تند میرن تا من نرسم بهش آره میدونم ، میدونم که دیگه کم محلی میکنه تا من برم سمتش و ازش معذرت خواهی کنم باش میام معذرت خواهی هم میکنم نه یک بار برای صدمین بار هزار بار عذرخواهی میکنم ازت ببخشم راه و مسیر رو نشونم بده بی دلیل ببرم تو اوج خوشبختی که خودت میدونیش فقط خودت که میتونی منو پادشاه زندگی خودم کنی ... 

وقتی با تو ام پادشاهم وقتی بی تو ام گدا هم !!!!

+طبق برنامه نمیرم عقب افتادم حتی کاهش هم داشتم!!

تولد دوست جان !

امشب مهمان خونه دوست جان هستیم برای تولدش حس و حال رفتن تولد و اینجور خل و چل بازیارو دیگه ندارم معمولا وقتی میرم تولد کز میکنم یه جا و همینجور فکر میکنم فکر میکنم اصلا شادی در خودم نمیبینم ولی میخوام پای حرفم باشم وقتی امدند مراسم پدرم در امدن بهشون گفتم انشاالله توی شادیاتون جبران کنم و الان واقعا وقتشه که جبران کنم !! 

واقعا موندم کادو چی بدمش همیشه توی سلیقه دوستام سردرگمم ! اخه مخالف چیزای پوشیدنی ام چون خودم هیچ وقت دوس ندارم کسی جز مامانم لباس بگیره چون سلیقم رو نمیدونند ... 

قطعا کادو ببرم حتما عکسش رو میذارم !!

این حسای مزخرف !

چرا حس میکنم هیچی یادم نیس!! میدونم اینا تلقینه و مزخرفه من میخونم و ادامه میدم با عشق دوبرابرم ادامه میدم !! خیلیییییی مزخرفه ...

من به هدفم میرسم

سلام ...

الان نزدیکه به 6 روز قشنگ یه تنبل تمام معنا شدم و درس نخوندم  و این تنبلی من ریشه و نشعت از وقتی در زندگی من جریان پیدا کرد که خونمون رو دزد زد با اینکه خوابم میومد ولییی از ترس خوابم نمیبرد و اینجور شد که خواب یه عدد کنکوری  بهم ریخت و هنوز نتونسته به فرماتیک اصلی خواب برسه !!

دیروز پیش مشاور بودم بهم گفت از نظر اخلاقی بهتر شدی خوشحال شدم و یک پون مثبت بود برام ! و کلی انرژی مثبت همراهش بود که باعث شد شروع کنم ولی باز خوابم برد امروزم ! ×_× 

 از اون مدل عذاب وجدانایی دارم که تکون به ادم میدن ولی من هنوز تکونی نخوردم !  ^_^ 

باید از فردا حتما شروع کنم حتی اگه دیر بیدار شم  البته تایم مطالعه فردا کمتر ! ولی بازم خسته  میشم ولیییی وقتی به هدفم فکر میکنم  دلم میخواد 3 شب پاشم شروع کنم !! من میتونم و به هدفم میرسم ^_^

+ خو استن توانستن است ^_^ تمام این زحماتم رو به ثمر میرسونم و به همه ثابت میکنم خیلییییی کارا رو میتونم با تلاش خودم به ثمر برسونم !!خدایا توهم کمکم کن ♥

چالش Fat

و اما چالش Fat  ...

بدلیل چاقییییی و اضافه وزن های اضافی و خستگی های مداوم در هوای گرم تابستان خودم رو به این چالش دعوت کردم اگر کسی لازم دید خودش رو دعوت کنه ...

رژیم از پیش تعیین شده دکترم رو دارم ...

خدافظی به مدت 60 روز با :

فست فود (یا حداقل درماه یک یا دو بار ) +شکر+شربت +بستنی + انواع غذاهای ناسالم و چرب + ...

و سلامی دوباره به : 

سبزیجات + لبنیات کم چرب +...

و اما ورزش روزانه 30دقیقه پیاده روی ، 30دقیقه حلقه و طناب  !!

#من_میتونم !

#چالش_Fat_من!

#دعوت _دوستان _ تپلی_چاق _به _چالش!


:D

الان قشنگ مشخصه من یه کنکوری نامنظمم!! اصلانشم اینجور نیست^_^  

حالا برم بخوابم !! چه نسیم خنکی خیر ببینه این ادیسون جان ! نبود تو گرمای جنوب ما مث خر جون میدادیم والا ^_^ اهوم بنظرتون با این وضع من زنده میمونم !!

برم به خواب ابدی فعلا ! 

درد معده :<

واای خداا من از برنامه ام عقب افتادم لعنت به معده درد حالا  مشاور فک میکنه من دارم دور میزنم بخدا داشتم خوب پیش میرفتم یهو ایست کردم ؛ ایستمم فقط و فقط بخاطر درد معده ای بود که ناگهانی آمد سراغم !! 

اینقدر که عذاب وجدان دارم الان نمیدونم  چیکار کنم میخواستم شروع کنم ولییییی حالم اینجوری شد ...

چرا یهو همچی قاطی میشه ها چرا اینم از شانس منه  (ایکون یه ادم گریون )!!


در نوسانات اخلاقی هستم !

باید بگم خوب و ارومم و نسبت به ادمای اطراف یکم بیخیال شدم و تقلای نمیکنم که اونا بدونند پیش خودشون  واسم مهم هستند ...

من رفتم مشاور قشنگ شخصیت ام رو ریخت رو میز و دوتد لیوان داد دستم به کاغذی یه فلزی گفت میخوام از کاغذیه تبدیلت کنم به فلزی سفت و محکم ...دیگه خدا بخیر کنه خودتون بدونید میخواد چیکارم کنه !!  بین حرفام پرید و تخریبم کرد و من واقعا ناراحت شدم اینقدر که دیروز از حرفش کلا سوزش معده گرفته بودم  شدید عصبی شده بودم ...ولییییی مهم نیست چون دارم درست میشم و اون عیب رو میندازم دور !!عیب هام رو بهم گفت و واقعا بیشتریاش رو خودم قبول کردم ^_^ 

و اما این روزاس که باید رفت پیش به سوی موفقیت پیش ^_^ دقیقا365روز دیگه من یه روزی مثل امروز و فردا باید پاشم لباس بپوشم کلی  ذوق کنم که میخوام سرنوشتم رو با دستای خودم رقم بزنم !! ...

راستی این مشاوره خیلییییییی پیگیره اگه من درس نخونم حذفم میکنه ...واای خدا خودت کمک کن تا حالا که خوب پیش رفتم ! ^_^ مست و گیجم منو از این دسط جمع کن ببرم جایی که هیچ کس نباشه ^_^ 

یاری و ...تلاش تلاش تلاش ...موفقیت موفقیت موفقیت 

^_^ موفقیت براتون ارزومندم کنکوری های عزیز  

با حال پروانه من چه کردی؟

همین قدر بغض دارم که اراده کنم اشکم امده دلم به شدت از اطرافیانم گرفته همیشه هرچی گفتند من فقط گفتم چشم و رفتم جلو !! اما امروز از اون روزهایست که دلم رضایت نمیده و همینجوری تو خودش میریزه نامردی پشت نامردی فکرشم نمیکردم یه روزی همه آدما بعد از پدرم قول های سرخرمنی بدهند و وقتی قلبشون تسکین دردشون شد بزنن زیرش !! تا امروز با همه بدی های من خدا بود از امروزم خدا هست برای بدی های انها ...

من نه میبخشم نه فراموش میکنم هرچی به ادما بیشتر خوبی میکنم بیشتر ازشون ضربه میخورم  خدا منم آدمم خیلیییییی خسته ام تا به امروز خیلییی! چرا ادما حواسشون نیست با قلب ویرانه من چه کردند ؟ 


# برا مشاوره اقدام کردم و قرار است خبر بدن من برم ! والا از اونجایی که پرس و جو کردم میگند همشون عالییی هستند !! خدا کنه با برنامه هاشون و اعتماد به نفسشون بتونم به هدفم برسم ! دوستان شمام دعام کنید ...

کنکور جان هم نزدیک است !

همیشه وقتی بچه بودم از کلمه کنکور خوشحال میشدم که حتی یه سری ی پیامی از من رفت برا معلمم و کلی توش چیزایی نوشته شد که یکی که دلش میخواد قبل از اینکه مراحل تحصیلی رو به مرور بره  قبل از وقت معین تموم کنه و توی اون پیام گفته شد که دلم میخواد پزشک شم و تا پرفسورا ادامه بدم ...ولی انگار من بعد از اون پیام خیلییییییی سست شدم ! اما امروز از این کلمه ابهام دارم میترسم حس میکنم داره خیلییییی زود دیر میشه حس میکنم از یه ممکلت عقبم فک میکنم خیلیییی همه چیز سخته  اما چرا ! کلی از این سوالات و چرا ها توی ذهنم در روز مرور میشه ولی نمیدونم کدومش چقدر صدق داره آخه ...

یادم میاد یه روزی وقتی میخواستم انتخاب رشته کنم خاله بهامین خیلی کمکم کرد اینقدر که حرف دل و مغزم یکی شد اینقدر که الان میگم پشیمون نیستم ولی تنها اشتباه من توی این دوسال این بود که تا یه جایی با بقیه بودم از یه جایی به بعد عقب میوفتادم و واقعا توانایی هیچ کاری رو نداشتم من تا اون زمان ! اما امروز میخوام بگم بلند میشم و محکمتر از دیروز و پریروز شروع میکنم به همه ثابت میکنم که منم یه روزی یه جایی زمین خوردم یه جای تو نقطه اوج ولیییییی کسی دستامو نگرفت و بلندم نکرد ! از الان خودم بلند میشم ...

چندی سال پیش( دوسال پیش) خاله بهامین کمکم کرد برا انتخاب رشته آیا امروز هم کسانی هستند که منو برای کنکورم کمک کنند ! واقعا ممنون میشم  یاری ام کنید ...

# خاله _ بهامین _ جان !

میدونم که خودتم آزمون داری بخاطر همین نیومدم حتی مطرحش کنم واسه کمک بهم ...انشاالله که موفق باشی عزیییییزم ^_^



سحر خیز ♡

نون گرم نونوایی  ی تخم مرغ داغ ، صبحونه ساعت 7:15 و دیدن کله سحری  فیلم شهرزاد !!عجیب نیست برا منا!برا شمام نه ...

وقتی بهش میگم قبولی کلی پیر و پیغمبر میارم سر زبون باز میگه ایشاالله قبولم کنن !! شما بودی چه واکنشی نشون میداد ؟ ^_^ 

اصلا مدیونید که فکر کنید من دیشب 4خوابیدم و 5بیدار شدم !! از گرسنگی و تشنگی به  یخچال هجوم آوردم و سفت تو بغل گرفتمش و گفتم چقدر تو جان دلییی ^_^ 

صبح روزای آخر بهارتون بخیر ...

:)

عید فطر مبارک!!برد ایرانم مبارک ...

دیروز ادمای رنگارنگی رو دیدم عجیبم نبود اصلا ، حرفای رنگی زیاد شنیدم اینم اصلا عجیب نبود برام ..

این روزای آخر ماه رمضون بدو بدو خیلییییی داشتم  سختیاش ب کنار بی خوابی هاشم ب کنار ولیییی نمیدونم چرا حس شجاعت دارم من !!

راستی اون روز رفتم فلانیان نبود پرسیدم گفتند رفته بیرون چیکارش دارین  گفتم چیکارش دارم گف فلانی زاده کارتونو راه میندازه وقتی دید شدنی نیس گفت کارت لطفا دادم و گفت حالا برو ببینم درسته یا ن دیدم پنج مینم نشد امدم تشکر گوود بای و رفتم !!تو راه برگشت با ی وکیل توپ برخوردیم رسوندیمش تا یجایی توی راه گفت چیکارس و ای حرفا خلاصه شماره اش رو داد منم نوشتم !!آمدم خونه پاکش کردم عمرا اگه فک کنید پیشنهاد کار بهم داد و من الکی الکی گفتم حالا باش !

 کارنامه رو گرفتم معدلم باب میل نبوداا ولیی دوتا نکته مهم داشت منم شکر گذار بودم !! اینکه پیشترفت داشتم  دوم اینکه قبول شدم و هیچ ناامید نیستم از موفقیت ....از رگ گردن موفقیت بهم نزدیک تره !!

^_^ بهامین جان خاله نازنینم تولدت مبارک !!

راستی روزه پنجشنبه عصر ساعت 7 قرانم رو تمام و کمال هدیه ب پدرجانم کردم!!!دخترت خیلیی مدیونته عزیزم^_^ ♡♡♡♥♥♥

یه دختر ورزشی با زغال لخته ذهنش♥

دست از کارای روزمره کشیده امدم بگم چیکار کردم و چها کردم ...

خیلیییییی خسته ام و اینکه قرانم هنوز مونده بیشتر خسته ام میکنه میترسم شرمنده بابام بشم خدایا خودت کاری کن من شرمنده بابام نشم!!!

دیروز یهویی تصمیم گرفتم ورزش کنم و طی ی تصمیم ناگهانی رفتم اماده شدم و رفتم سراغ یکی از وسایل ورزشی فروشیها ب اسم "توس اسپرت" و یه عدد حلقه گرفتم و ی عدد طناب فعلا با همینها باید ساخت و ورزش کرد فعلا که ماه رمضونه ولی کلا دوتا تایم مشخص تو روزای تابستون واسه ورزش کردنم باید بذارم کلا دارم ب ورزش کردن عادت میکنم و حسابی عاشقش شدم !!!خصوصا حلقه زدن و طناب زدن رو که گذشت ازش سخته ...

وای خدا وقتی فکر میکنم که ماه رمضون داره تموم میشه با خودم قهرم میگیره آخه چرا !!!من تقریبا با وجود شرایط سخت امتحانات ولییییی بازم تمام و کمال روزه هامو گرفتم ولی نتونستم درست ازش استفاده کنم چون کلی دغدغه درس و امتحان و این حرفا بود !!!حالا بماند ک از حالا ماتم سال دیگه رو گرفتم که امتحانات نهایه و میخوره شبای احیا !!! خلاصه دلم نمیتواد از مهمونی بریم خونه خودمون آخه خداجون یه کوچولو دیگه ما بمونیم همش ی کوچولوها !!!خدایا خودت توی تصمیمی که گرفتم موفقم کن...

^_^ خسته ام آخه خدایا ای چه وضعشه آخه من میخواستم یا کوچولو دور شم از این ادم کمتر بهش فکر کنم خب ...حالا باید یه ساعت دیگه شال و کلاه کنم برم بهش بگم شونصد بار رمز اشتباهی زدم کارتم سوخت باز برام صادر کنید !!اونم بگه تو تو چشام اشنایی میگم آمدی پیشم ...

خدایا مرسی

وقتی پس از کلی نگرانی و اعصبانیت اونی که میدونه امتحانت رو چیکار کردی پیام میده "عزیزدلم قبول شدی نگران نباش" و تو همون طور که داری مواد کیکت رو اماده میکنی یه هورا و ی جیغ میکشی میگی خدایا شکرت ...

رفتم درو باز کردم با تمام وجود صدا زدم "مامانییییی" گفت چته گفتم هیچییییی دخترت قبول شده باکلی لبخند میاد سراغم و میگه ببین دعاهای مادر چقدر  گیراس ولی تو مادرتو اذیت نکن پریدم بغلش و گفتم عزیزم من فدای اون چشای خوشگلت شم آخه ...

فوری پیامش دادم گفتم الان حالم خوبه گفت دیدی خدا هوا دل یتیماشو داره خودش باباشونه ولی تو قبول نمیکنی ولی نمیدونی چقدر جیگرمو حال اوردی من تو پوست خودم نمیگنجم دختر چیکار کردی گفتم هیچی فقط تو زیادی به من لطف داری !!!خدایاااا مرسیییییی

دیشب بابا رو دیدم تو فیلم عروسی همش میخندید انگار میدونست داره میره از همه تشکر کرد خوشامد گفت از دوستای داداش تشکر کرد و گفت ممنون از اینکه منو و پسرمو تنها نذاشتید بعدش تک تک بغلشون کرد از یه جایی دیگه بابا نبود و دنیا داشت همینجوری میرفت جلو رسید اونجایی که "اهنگ اسم منو به مناسبت شب تولدم پخش کرد و من تو پوست خودم نمیگنجیدم " یه دیونه بی سرو پا بودم اون لحظه تو دلم ول وله بود ...دیگه ادامه نمیدم ¤_¤

^_^ من قبول شدم ...چهارشنبه نتیجه رو میگیرم 

برم قرانم رو بخونم و برسونم خودمو جز 20قران (: شما که برام دعا میکنید !!!

تو اتفاقی تو یه عشق پاکی دنیا دنیای منی تو فقط مال منی !!!تو فقط ماااااااال منی ...خدایا مرسی ^_^


حال خرابم دلی ای دل

با اینکه شدت خمیازه هام دهنم رو ب طرز عجیبی باز کرده ولییی یه چیزایی منو به خواب دعوت نمیکنه اینکه قرآنم عقبم اینکه امروز نتیجه ها میاد...

آخه جای من بودید خوابت میبرد :/ 

نمیبرد اصلانشم نگو که میبرد که میدونم نمیبرد ^_^ 

وای خدا جانم یاری ام کن تا در اسلام راستین هدایت شم،الهییی آمین ...بی ربط نبوداااا :|

خدایا خسته ام از اشتباهات بی موردم خسته ام از زندگی مسخره ای که خودم مسخره اش کردم خسته ام ...یعنی اگه من نتونم دیگه از این به بعد طبق برنامه ام برم جلو خیلیییییی چیز تشریف دارم :/

کاش یکی بود که بهم بگه قبولی برو کارنامه ات بگیر دخترجان!!! آخه یکی بیاد بگه دیگه ...

^_^  امشب کیک رو سفارش دادم رفتم خریدامو کردم و امدم سفارشم رو گرفتم و رفتم سمت خونه زن داداشی و دیگه مشخصه سوپرایزینگ بود اونجا ...

خالی کردن ذهن !!

سالاد ماکارونی درس کردم تا اوشون بیان و بخورند !!!ولی دریغ از خبری :/ دلم میخواد ی مسافت طولانی بدوم فقط همینجور بی وقفه بدون حتی فکر کردن ب چیزی یا کسی از بس پرم و پوچ ...

دلم میخواد خونمون رو پر از گل کنم ولییییی اب و هوامون فقط ب عشق منه میسازه اقای کاکتوس (: 

تو جانی و جهانییی !!!راسته یا دروغه ...

انیس من لا انیس له

دیشب شب پر فضیلتی بود خیلییییییی  ...

شب 21 وقتی داشتم به اوج گریه کردن میرسیدم دختر خاله مامانم جلوم نشسته بود ، دست کرد دور گردنم و گفت دخترم قشنگم گوش کن گریه نکن گریه هات سوز دارند اینقدر پشت این گریه رفته بودم که حتی نمیتونستم بگم پارسال بابای من توی این مراسم بود ولی امسال دیگه لطفش کم شده ...

نمیدونم تویی که این مطلبم رو میخونی کی باشی من فقط شاید از تو حتی ی شناخت وبلاگی داشته باشم ولیییی خدا اون روز  رو نیاره که کسی بی پدر شه  یاهم بی مادر اگه خدا که سرنوشتش رو اینجور بنویسه که دیگا تقدیر الهی بوده ازتون میخوام بعد از سه و یا چهار ماه که از مرگه عزیزش گذشت کنارش باشید چون اون موقع تو اوج تنهایی میرسه تا سه ماه اول همه کنارشند ولی بعد از سه شایدم دو ماه همه تنهاش میذارند و میردند ...

دیشب تنها دعایی که برای همه میخواندم و خدارو قسم میدادم میگفتم خدایا تورو به وجود پاک مطهر بی بی دو عالم فاطمه زهرا قسمت میدم تقدیر عزیزانم و دوستانم را زیبا بنویس ...

و از خدا یه چیز دیگه ام خواستم فقط برای خودم که وقتی امدم خونه دو دوتا چهارتا کردم دیدم اگه امسال اسم این شب خط نخورده باشه سال دیگه این شب باید باز از خدا این خواسته رو بخوام ...

خدایا تو کریمی تو عظیمی تو رحیمی ...

تو همدم دم بی همدمانی ...

خدایا تقدیرم را زیبا بنویس

امشبم طبق پارسال که چنین وقت ماه سال خدا اسم بنده هاشو که دیگه ماموریتون تموم میشد خط میزد ...

درگمانم نمیدانم ...

شاید منم یکی از اون ادما باشم ...

من نمیدونم بقیه چجور تصورم کردند ، ولی من همیشه دل ادمای مجازی ام شکوندم واقعی ام شکوندم بیشتر حرف حق میزدم البته گاهی ام اشتباهی ...

اونایی که دلشون شکست تاوان پس دادم پس حلالم کنید ...

اونایی ام که با حرفام گاهی خندیدند دعای ام کنید ...

امشب شب نوشتن سرنوشته امیدوارم خدا زیبا ترین سرنوشت رو براتون بنویسه بحق حضرت علی (ع)...