فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

خرید عید ^_^

سلام...هَمگی خوب هستید؟!

من خداروشکر ،زن داداشمم خداروشکر بهتر شده ولی هنوز گلوش درد میکنه و نمیتونه چیزی بخوره ...من این چند روز حرف زیاد داشتم واسه نوشتن ولی حس نوشتن نبود که بنویسمشون :+

دیروز خیلی یهویی با زن داداش تصمیم گرفتیم با خط واحد بریم شهر و کمی واسه عید خرید کنیم...رفتیم خیلی هوا سرد بود ...خیلی دلم شور زن داداشم بود که نکنه حالش بد بشه:(

خداروشکر خوب بود تا خریدامونو کردیم ...من ۶عدد لاک گرفتم و چند لباس مخصوص ...خیلی دوست داشتم عکسای لاکامو بذارم ولی نمیتونم ...رفتیم با زن داداش دوتا لی گرفتیم که مدل خواستی نداشت ساده و راسته البته مال زن داداش مدل خش خورده داشت...خلاصه من مانتو مناسب پیدا نکردم و راهی شدیم بازار شهرداری و اونجا دلم یه کفشی که مورد علاقم بود رو چشمم گرفت پوشیدم ولی بهم نیومد ...رفتیم جلو تر یکی همون مدلی ولی چرمی  رو پوشیدم خیلی عالی بود هرچند پول زیاد همرام نبود نصفش رو من دادم نصفشم زن داداش داد و بعدش آمدیم خونه باهم حساب کردیم ...انشاالله وقتی شد عکس چیزایی که گرفتم رو میذارم:+

خلاصه بعدش دیدیم تا خط واحد بیاد یه ساعت و نیم وقت داریم ...رفتیم کنار ساحل نشستیم ...حرف زدی  کنارش آلوچه خوردیم ...توی همین هین دوتا مرد ۲۸یا۳۰ آمدن نشستن تقریباً کنارمون ...مام زیاد احساس راحتی نداشتیم ...همینجور راه افتادیم که دیدیم یه صندلی خالی هست نشستیم  و اونجام یه سوجه خوبی پیدا کردیم:*

یه دختر با مادرش نشسته بودن ...باهم دعوا درددل و نمیدونم چی بود دقیقاً..بعدشم چندتا از این گردن کلفتا رد شدن کنارمون و یکیشون منو زن داداشمو خیلی نگاه میکرد که ما فکر کردیم مثل شوهر دختر عمومه..خلاصه اینا رفتن یه دوتا پسره لات آمدن رد شدن یکیش تا رسید سلام کرد من فکر کردم میخواد آدرس بپرسه ...درآمد به منو زن داداش به زبون خودمون گفت زیر نور نشینین چشتون میزننا ...من حرفی نزدم ولی زن داداش بهش گفت خجالت بکش من هم سن و ساله تو نیستم ...رفتن و موقعی که ما خواستیم بیایم سر قرارگاه خط واحد دوباره پشتمون رد شدن ...خلاصه ایندفعه واقعاً خجالت کشیدن و هیچی نگفتن رد شدن ...و وقتی  آمدیم  زن داداش گفت ساعت چنده گفتم  هنوز یه نیم ساعت تا آمدن خط واحد مونده ...خلاصه منو برد طلا فروشی و دقیقاً همونجایی  که مامان طلا هاشو خریده بود ...پسری که ما ازش خریده کرده بودیم یه گوشه کنار ویترین نشسته بود و داشت آهنگ گوش میداد ...تا منو دید خنده اش گرفت من نمیدونم چم شده بودا خیره شدم بهش تا از مغازه اشون رد شدیم اون همینجوری خیره شده بود ...زن داداشم کشیدم کنار گفت چته گفتم هیچی همونی بود که مامان ازش النگو گرفته بود گفت میدونم ...گفتم نمیدونم والا ...هول شدم ...وای خاک بر سرم ...

خلاصه امدیم رفتیم یه سر هول هولی مانتو دیدیم آمدیم دیدم خط واحد هنوز نیومده ...خلاصه ایستادیم ..تا امد همه هجوم بردن طرفش به زور تونستم برم بالا وقتی رفتم دیدم جا نیست یهو دیدم دوتا صندلی خالیه به زن داداش گفتم بیا جا هست ...نشستیم توی راه خط واحد خراب شد به زور درست شد :*

خلاصه خداروشکر کردیم رسیدیم خونه ...

اینم از دیروزمون ...خداروشکرت بخاطر همه چی ...اگه عکس بشه میذارمشون ...خدافس:/

نظرات 8 + ارسال نظر
یاس ارغوان_مجتبی جمعه 6 فروردین 1395 ساعت 14:32 http://yasarghavan.blogsky.com/

خداقوت..خوش بگذره

خداقوت ...ممنونم:+

مائده جمعه 6 فروردین 1395 ساعت 13:46 http://delneveshtee.blogfa.com

عیدت مبارک

عید توهم مبارک

امیر شنبه 29 اسفند 1394 ساعت 17:14

سلام آبجی.خوبی؟چه خبر؟
خداروشکر زن داداشتون بهترن.
خریداتم مبارک.
سال نو هم پیشاپیش مبارک.

سلام داداش ...خداروشکر...سلامتی وجود شما :)))
آره خداروشکر:)
مرسی :+
ممنونم

یاس ارغوان_مجتبی شنبه 29 اسفند 1394 ساعت 08:12 http://yasarghavan.blogsky.com/

مهم نیست که قفل‌ها دست کیست.
مهم اینست که کلیدها فقط دست خداست
از ته دل دعا میکنم که در این روزهای آخر سال، توی این روز زیبا
شاه کلید تمام قفل‌ها رو ازخداوند عیدی بگیری
سال نو پیشاپیش مبارک

ممنونم :))

یاس ارغوان_مجتبی شنبه 29 اسفند 1394 ساعت 08:12 http://yasarghavan.blogsky.com/

حلالم کنید پرستش خانم

شما آدم مهربونی هستید نیاز به حلال کردن ندارید:))

MANANDE MAH جمعه 28 اسفند 1394 ساعت 11:52 http://manandemah.blogsky.com/

سلاممممم عزیزم

طبق معمول آدم از خوندن وبت خسته نمیشهه:))

مبارکت باشه خریدات . امان از دست این مزاحما

سلام عزیزم:+
عیدت مبارک ...شما لطف داری :)
مرسی عزیزکمم...واقعاً:))

مهدیه چهارشنبه 26 اسفند 1394 ساعت 14:10

سلام خوبی اجی ...خریدهات مبارکت باشه عزیز انشالله خریده عروسی.

سلام عزیزم :+
خداروشکر
عزیزی قابل نداره ...انشاالله اول تو بعد من ...
راستی فاطی عقد کرد؟!

یاس ارغوان_مجتبی چهارشنبه 26 اسفند 1394 ساعت 07:57 http://yasarghavan.blogsky.com/

سلام پرستش...

خوب گشت زدیدا...

چه جالب بود..

خدارو شکرت....

خدافس

سلام خوبی ،ببخشید دیر شد تسلیت میگم ...
خب بعد ۱۰روز تو خونه بودن یکم گشت زدن عیب نیست...
چیو ؟!
خداروصد مرتبه شکر ...
خدافس:/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد