فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

شِعر...


نه!

هرگز شب را باور نکردم

چرا که در فراسوهای دهلیزش

به امید دریچه ای

دل بسته بودم.
  

احمد شاملو:*


می توانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست، پاک و بی ریا

سفره ی دل را برایش باز کنم

می توان درباره ی گل حرف زد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران راز گفت
 با دو قطره، صد هزاران راز گفت
می توان با او صمیمی حرف زد
مثل باران قدیمی حرف زد
می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند
می توان مثل علف ها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد
می توان درباره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت
مثل این شعر روان و آشنا:
پیش از اینها فکر می کردم خدا… 

نظرات 1 + ارسال نظر
یاس ارغوان_مجتبی چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت 12:54 http://yasarghavan.blogsky.com/

زیبا بود..

مرسی:*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد