فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

۶۱

سلامممم به همه دوست جونیا ...من یه یه ساعتی هست از خونه عمم اینا امدم خونه امشب برخلاف هرشب یکم متفاوت تر بود  ولی آخرش حالم گرفت حسابی ...پس بذار از اول تعریف کنم  امروز کیک بنده بد شد و خیلی بی مزه بود یه تیکه دادم مادر بزرگ و یه تیکه هم  مامانم برد برا خانم همسایه خخخ چون کسی نخورد ازش خخخ داداشم میگفت  وای خانم دکتر این شوهر جنابعالی میخواد چیکار کنه از دست شما گفتم واسه چی میگه آخه با این دست پختت دو روزه میفرستیش سینه قبرستون  خخخ بهش گفتم این دفعه به استثنا اینجوری شد شرمنده خخخ خودت که دستپخت بنده رو خوردی میدونی چقدر عالیه خخخ گفت حالا این همه کشش نده این دفعه صرفا بخاطر اون دستپخت خوبت میبخشمت خخخخ خلاصه به زور فرار کردم رفتم  کلاس تا بابا نیاد بگه چقدر کیکت بده  خب من امروز یه منفی از اقای ت گرفتم :( وااااای خدا امروز دبیرمون مدل  بچگانه زده بود برعکس هر روز  امروز شوخی در کار  نبود هر یه کلمه یه منفی ،بنده که خیلی ریز بینم  از اولش بهش گفتم استاد تورو خدایی که میپرستی من صدتا کلمه مینویسم بیا این منفی رو مثبتش کن من اصلا از فکرش بیرون نمیرما  گفت نمیخواد فکرش باشی وقتی اکتیو باشی منفیت میشه مثبت منم گفتم مرسی بای اونم یه بای جواب همه داد امدیم بیرون امدم خونه فوری رفتم حموم کردمم و نمازمو خوندم ،زودی اماده شدیم رفتیم  خانواده داماد هم اونجا بودن ...ساعت ده و نیم عقد کردن خخخخ یه چیز اونجا من رو به خنده انداخت  اینکه حاج آقا  امد صیغه رو جاری کنه  وقتی شناسنامه رو دیدن  واااااای بگید چی بود خخخخخخخخخ بجای شناسنامه عروس شناسنامه بابا عروس  بود دست حاج اقا  ،حاج اقا گفت بابای عروس مثل اینکه جای عروس خانم میخواد عقد شه کلا اون لحظه فاز خنده همه رفت بالا خخخخ فوری رفتن شناسنامه رو پیدا کردن بعدشم حاج اقا خواست بره پسر عمه به زور کشیدش اوردش داخل و پذیرایی شد ازش  آخه حاج اقا هی میگفت  بچه هام منتظرن این پسر عمه بنده هم گیر داده بود میگفت فقط یه رانی بخور بعدش برو خخخ بدبخت حاج اقا ....حاج اقا گفت بابا نکنین اینجوری  شما کاری میکنید یه زنی و واسه خودمم عقد کنم امشبا  از بدبختی من اون لحظه منم پیش پسر عمه وایساده بود داشتم هی بچشو قلقلک میدادم و هی به خودش گیر میدادم  که تو الی بلی  درامد به؛حاج اقا  گفت حاجی فقط همین مونده بیا اینم مال تو اون لحظه زمین باز میشد میرفتم توش بهتر بود تا  این همه خجالت نمیکشیدم خخخ  منم از دستا رفتم بچشو گاز گرفتم در رفتم تا امد بزنتم رفتم پشت بابام قایم شدم  گفتم حالا بیا  گفت الان نشد بزنمت ولی فرداشب میای عروسی ابجیم یه گاز خوشمل میدمت  حال کنی  به بابام گفتم بابا ببین این پسر خواهرتو به من نامحرمه اونوقت میخواد گازم بگیره‌ گفت چی من به تو نامحرمم اها پس بخاطر همین هی دم در چنگالی میدادی منو  گفتم اون موقع من مال حاج اقا نبودم‌ وای اون لحظه یهو همه زدن زیر خنده تا نگو مامانم عمه ام  پشت در بودن خخخ...فکر بد نکنینا اون جای پدر بنده اس پسر بزرگ خاندان بابام ایناس و بنده هم نوه ته تغاری خاندان  بخاطر همین ما‌ اینقدر باهم راحتیم ...همیشه منو اذیت میکنه  منم اونو هیچ وقت ابمون تو یه جوب نمیره خخخخ....وقتی امدم خونه مامانم از شام محرومم کرد چراشووووو نمیدونم!!! بعدشم رانی مادربزرگ ریخت رو لباسام و تبلتم بزور همچی رو تمیز کردیم  منم از اول خونه تا اخر خونه راه میرفتم و جیغ میزدم  تبلتم  رفت تبلتم داره میره مامانم و مادربزرگمم ه مسخرم میکردن میگفتن بابا اینا تبلتت اینجاس که جای نرفته که خخخخخ....حسابی امشب حرف زدماااا خخخخ ....خدافس:/

+ابجی م کجایییییی دلم برات تنگ شده کجای اجیییی؟؟؟!!!!

بعدا نوشت : دیشب با دختر عموم سلام نکردم یعنی واقعیتش ندیدمش وقتی دیدمش خودش سلام کرد بعدش زن عموم که اصلا از اولش بخاطر زود رفتن ما دعوا داشت تا آخرش...عموم که من راضی نبودم باش سلام کنم خودش منو بغل کرد و سرمو بوسید منم خجالت کشیدم دستشو بوسیدم ...

+و اینکه دیشب به بنده شام ندادن بخاطر کیک بوده خخخخخخ

نظرات 9 + ارسال نظر
منتظر چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 21:41 http://foryou215.blogsky.com

مرسی عزیزم
خوشحالم که با تو آشنا شدم

خواهش گلم ...منم همینطور (:

منتظر چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 20:11 http://foryou215.blogsky.com

نا امید نیستم من واقع نگرم

ان شاالله همچی درست میشه گلم...

فاطمه پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 17:30 http://ffatemehh79.blogfa.com

عیدت پساپس مبارک
خخخ به حرفات...فقط خندیدم تو این پستت
ینی من میمیرم واس عروسی و عقد
خدایا یه عروسی درست کن
ایشالا روزات همش اینطوری باشهبخند خندوانه...بخند خنده داره

هم راز چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 12:40

:)))
راستی، عیدت مبارک خانومی

مرسیییییییی عزیزمممممممم....همچنین اجی جونم

هم راز چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 11:11

شیطون و بازیگوشی...

اره اجیییی تا دلت بخواد خخخخ

یاس ارغوان-مجتبی چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 10:51 http://yasarghavan.blogsky.com/

نت:

چی؟!

امیر چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 10:34 http://ma-3nafar.blogsky.com/

عججججب چه ماجرایی. آخر نفهمیدی چرا شام ندادن بهت؟!!!

اره دیگه خخخخ...بخاطر بی مزگی کیکه :(

یاسمین زهرا چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 08:12 http://ma2doost94.blogfa.com

سلام گلم

ای آستان قدس تو تنها پناه من
ای چلچراغ چشم تو، خورشید راه من
ای مظهر عنایت حق هشتمین امام
ای خاک پاک مرقد تو بوسه گاه من
میلاد امام رضا علیه السلام برشما مبارک[گل]ّ

+ خاطره جالبی بود

خانم حاج آقا

اره واقعا جالب بود خخخخ....جانم خخخخ

امین چهارشنبه 4 شهریور 1394 ساعت 02:11 http://pll.blogsky.com

سلام
امشب کلی خندیدی و خوش گذروندی
مامان بخاطر اون حرفت که گفتی من اون موقع مال حاج اقا نبودم از شام محرومت نکرده آیا
عیبی نداره

سلام داداش جان ...اره عالی بود خخخخ....نه بخاطر کیکم بودا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد