فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

۴۰

سلام همــــه دوستان عزیز...دیگه خبری از سحر خیزی من نیست ،من ۱۱بیدار شـــــدم...دیشب میخواستـــــم بنویسم یه کوچولو حسش نبود...آخه خرید بعد عید فطر دیروز یهویی قبل اذان مغرب انجـــام شد خودمم یکم شکه شدم چرا اینجــــــوریخلاصه منو مامان تو خونه فقط سر یه لباس بیرونی توافق کردیــــم ولی از بد شانی بنده اونو فروخته بود و دیگه ازش نداشتمنــــم رفتم دیدم کفش اورده چشام برق گرفت گفتم نداره که نداره کفش میگیرم خلاصه چندتا لباس پرو کردم خوشم نیومد زیاد آخر سر داشتم تو لباس دور میخوردم یهو یه مانتو تک سایز به چشمم خورد رفتم پرو کردم نگو چقد شیک و خوشمل و از همه مهم تر تابستونه بود و من هیچ مانتو تابستونه ندارم فوری تو عرض ده دقیقه دوتا چیز متفاوت خریدمبعـــــــله ما اینجوری هستیم همه چیز رو کنار میذاریم یهو تو دوثانیه یه چیز باحال و تک انتخاب میکنیمدقیقا مثل عقد داداشم زن داداشم تو عرض یه ساعت همه چیزاشو خرید ولی من دوساعت خاله و بابامو تو بازارا دور دادم اخرشم رفتم لباس بیرونی گرفتم با پول خودم و لباس مجلسی رو امدم از شهر خودمون خریدم به کمترین قیمت و ناز ترین لباس و شیک همینطور با پول بابا جون[این قضیه پول بابا و بنده اینه...پول بنده داداش Hداد گفت برو واسه عقد داداش لباس بگیر منم اطاعت کردم و اون شد پول خودم و پول بابا همون لباس مجلسی رو گرفتم یه کت و دامن شیک و خوشگل همه دهنشون از خوشگلی من باز موندچه اعتماد بنفسی دارم منبخـــــــدا راست میگم اخه من زیاد ارایش نداشتم اون یکمم خودم تو فرصت کم زدم و حجابمم کامل بود یعنی چیزی از اعضای بدنم که مثلا پام لخت باشه یا روسری سرم نباشه نبود فقط یکم موهام بیرون بود...اونشب خیلی من پاهام درد میکرد از بس کارای شخصی خونمون رو انجام دادم یعنی وظیفه بنده بود چون مامان دست تنها بودخلاصه اونشب وقتی دیدم بابا و عمه جان تو حیاط درحال رقصیدنن منم همه حلم دادن وسط و قر میدادم زن عموی بنده واسمون کل میزد و شعر میخوند ...خیلـــــــی باحال بود واقعا ای کاش بشه عروسی بگیرن تا دوباره خاطراتمون زنده شن ولی من قصد دارم روز سالگردشون جشن تولد بگیرم و یادی از سال قبل کنیم...خلاصه جالبش اینجاس همه رو گفتم اینم بگم روز بعد عقد با حال بد رفتم مدرسه خیلی پاهام درد میکرد ولی چون بچه ها گفتن فردا امتحانه من فرداش نرفتم وقتی بیدار شدم به همه گفتم حالم خوب نبودنرفتم داداشH خودش عادی عادی منو مسخره میکنه میگه تو معلما رو دور میزنی اون روز بیشتر از همه اذیتم کرد خلاصه اول هفته هیچ کسی نپرسید تو چرا نیومدی تا خانمی که اخر هفته امتحان گذاشته بود همه نشسته بودن یکی از بچه ها غایب بود دلیل غایبیش رو پرسید ولی اته پته کرد منم دیدم کسی ازم نمیپرسه گفتم خانم شما من یه روز غایب شدم کسی نگفت چت بود گفت اخ راستی یادم اوردی تو چرا نیومدی فک کردم واسه امتحان بوده گفتم خانم نه حالم خوب نبود گفت اها راستی اماده شو واسه اخر هفته امتحان بگیرم ازت نمره هیچ نداری واسه مستمر بنده از اون طرف فرار کردیم اینجا تو دام افتادیمامتحان دادم ۲۰ شدما اینم از این]ولی خواستم بگم خیلی سخت پسندم ولی وقتی میپسندم حسابی میپسندمولی خوب بودا خاطرات عقد داداشمم خوندیدخلاصه اینم از دیشب و خرید ناګهانی من...دیروز سر کلاس نشسته بودیم یهو اقای م این جمله رو نوشت...I do not want Mr heads...یعنی من اقا بالا سر نمیخواممنم یهو از دهنم پرید گفتم دقیقا همینه که شما گفتید وقتی رفت بیرون بچه ها داشتن درمورد همین حرف میزدن  که بهشون گفتم یعنی اقای م شوهر نمیخواد همه زدن زیر خنده ګفتن اخه این از کجا به ذهت امد گفتم بخدا خودش دم دست بود من به ذهنم فشار نیوردمخلاصه اینم از دیروز بنده خوب بود فقط دیشب یکم حالم خوش نبود که الان عالیم خداروشکرخــــدافس :/

+تقریبا لباس من اینجوری بود زیر پوشش با دامنش قهوه ای و یه پاپیون اینو و اونورش بود و کشتشم شیری بود


نظرات 11 + ارسال نظر
سحر الف سه‌شنبه 13 مرداد 1394 ساعت 11:33

خیلی هم لباست قشنگه
پستت هم کلی انرژی داشت

مـــــــــرسی گلم

هم راز دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 18:37

سلام دختر جان
رمزت که اشتبااااس

ابجی رمزت باید حروف فارسی باشه مثلا باید عددات۸یا۹اینجوری به فارسی

[ بدون نام ] دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 16:18

تو بیشتر.....مرسی قربونت اونم سلام دار خدمت آره خخخخخخخ گفت بهش بگو خیلی دلم سیت تنگ شد زن داداش

قربونت نفسی... قربونش .. مو بیشتر دلم سیش تنگ شده ...مگه الان پیشته

[ بدون نام ] دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 15:45

قربونت باشه چشم ااااااجی جونم

عزیزمییییییییییی...چشمت بی بلا...ف خوبه اون کاری که بهت گفتم انجام دادی خخخ

[ بدون نام ] دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 15:22

خدانکنه عزیزمی تو ...عزیزم ای کاش وات داشتی.باشه چشم هر وقت رفتم بهت زنگ میزنم

فدات بشم عزیزدلمی ابجی خومیییییی...قربونت دعا کن داداشی اعتمادش جلب بشه خودش بهم بگه برات میخوام وصل کنم

[ بدون نام ] دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 14:59

مرسی قربونت من دو میخوام دو روز جلو تر بیام کمک اجیم تا خسته اش نشه

قربونت برم الهی فدات عزیز دلم قدمت دو تخم چشام تو هروقت بیای مو درخدمتم...م رفتی مشهد خیلی دعام کن باشه....م دارم اهنگای جمشید به اسم لای لای گوش میدم ...ای کاش وات داشتم باهات میحرفیدم

[ بدون نام ] دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 14:53

مبارکت باش عزیزم من از همین الان دعوتم واسه عروسی

قربونت برم تو خودت صاحب خونه اصل کاری هسی برا عروسی

. دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 13:57 http://www.hghkh.blogsky.com

عروسی هم پیشاپیش مبارک.خسته نباشی.

سلام مرسی

. دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 13:56 http://www.hghkh.blogsky.com

خسته نباشی.پیشاپیش عروسی هم مبارک.

مرسی

انیا دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 13:55

سلام... مبارکت باشه ایشالا با دل خوش بپوشی اجی جونم

قربونت اجی جونم...قابلتم نداره عزیز دلم

امیر دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 13:07 http://ma-3nafar.blogsky.com/

سلام.چه خوب که عالی هستی.منم عالی هستم.
خوش باشی همیشه آبجی.خاطره عقد داداشتم باحالا بود.
راستی خریداتم مبارک.

سلام...خداروشکر عالی هستی...قربونت داداش ...اره مگه میشه با من باحال نباشه ...مرسی حیف پسری واگرنه قابل نداره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد