فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

۳۷

سلام دوستـــــــآنامیدوارم خـــــــــــوب باشید من حوصله ندارم امروز کلا همش از صبح تو رویــا دور میخورم تا الان غیر از این خیلی معده ام درد میکنه فقط با چـــــــیزای خنک اروم میگیــــرمامروز همش تو فکر این بود داداشHیه روز قافل گیرم کنه مثلا بیاد صدام بزنه بگه پاشــــــو باهم بریم واست میخوام ایفون و یه لب تاب ناز واست بگیرمکه میدونم چنین چیزی غیر ممکنــه اصلا بیخیالش این خیال پردازیا مــــــنو ازار میده...نمــــــیدونم چرا امروز میخواستم بدونم مخاطب خاص کجاست هنوز با دختره میحرفه یا نه؟! خیلـــــــــی کنجکاوم بدونم و همین چیزا باعث ناراحتــــــــیم میشه...دیگه حوصله هیچ کیو ندارم آخـــــــه چرا باید اینجوری شه مگه قرار نبود مــــــــن باشم همه کسش همه اینا زیر سر ....جونشه میدونم مشکلی نیست ولی یه روز همــتون انگشت به دهن میمونید از کاراتون من دیگه خودمو واسه یه مشت ادم بی خاصیت ناراحت نمیکنم خداروشکر داره یه {پرژه بزرگ از زندگیم تموم میشه واسه قدم اولم عالیه}و اینکه داره تحول توی زندگیم به وجود میاد خوشحالـــــــم انشاالله کم کم میتونم قدمای بزرگتر هـــــم بردارم ممنــــــــــونم داداش Hاز کمک های مالی که به خواهرت کردی و نذاشتــــــی من کمبود داشته باشم حسابـــــــی دمت گرم خودتم میدونی چقدر دوستت دارم بخدا از بعضی کارام یا حرفم پشت تو خیلی ناراحتم همیشه سعی کردم از بدی چیزی نگم ولی بعضی اوقات با اخلاقت ناراحتـــــــم کردی ولی از اینکه منو دیگه ناراحت نمیکنی خیلی دوستت دارم و واقعا از مرگ دوستت خیلی ناراحتم واقعا صرفا از اینکه غرور داداشم ریخته شد ...هروقت اشکـــــای داداشامو میبینم تا چندین سال به همون موضوع کلیک میکنـــــــــم امیدوارم از اینکه دیگه سرکار نمیبینیش ناراحت نباشی و گریه نکنی اگه خداییی نکرده زبونم لال سر انگشتت خراشـــــــی ایجاد بشه من داغون میشم هیچ وقت یادم نمیره وقتی امونیاک[یه نوع ماده شیمیایی  فک کنم یه نوع گاز]ریخت رو کمرت بقدری درد داشتی یه شب امدی بهم گفتی ف داداشت دیه داداش قبلی نیست شاید فقط چند روز مهمونتون باشه اینقد گریه کردم آخه تازه مامانم از ای سی یو امده بود بیرون و با هزار دعا والتماس مامانم برگشت سر خونه زندگیش یه هفته نگذشته بود دم ظهر زنگ زدن داداشت میخواد برگرده و کمرش سوخته اینقد دلم شور میزد وقتی دیدم از در حیاط امــــد داخل بدو بدو رفتم کیفشو برداشتم اوردم داخــــل امد داخل مامانم با حال خرابش اینقد گریه کرد چرا خودتو ایمنی نکردی از این حرفا ...خلاصه خیلی اون موقع ها لحظه های بدی بود پس خــــدایا داداش من رو چهار چشمی مواظبش بـــــاش درست من تا حالا باهاش راحت نبودم ولی بخدا خیلی دوسش دارم یعنی هر سه تاشونو دوست دارم  اگه مویی از سرشون کم شه من تموم وجودم میلرزه...مــــــن بزرگ شدم دیگه میدونم خانوادم تمام وجودمن دیگه میدونم همشون منو خیلی دوست دارن میدونم نباید با زندگی احساسی رفتار کرد بخدا من قدر همه اعضای خانواده رو میدونم ولــــــی این اخلاقاشون باعث شده من هر روز بیشتر رنجیده شم ازشون...نمیدونم چرا اینجوری نوشتم بیشتر فقط واسه اینکه چیزای مثل مخاطب خاص واســـــم ارزش نداره  و فهمیدم زندگی گذراس و نباید با این چیزا خرابش کرد ...اینم از این راستـــــــی امتحان فاینال انتقال داده شد به سه شنبه اولش ناراحت شدم ولی بعدش خوشحـــال شدم ...از فردا تصمیــــم گرفتم بشینم درسای سال قبل رو بخــــــونم و کمتـــــر بشینم پای اینترنت...وای الان یه فاجعه غیر ممکن پیش امدمامان گوشی رو اورد تا زنگ بزنم داداش اشتباهی شماره گرفتم خورد یه شماره مرد قطع کردم هی زنگ مـــــیزدول کنــــــم نبود کچلمـــــون کردمــــــــردیکه ...روزمون ساعت خوشحالیمو بهم ریخت مـــــنم الان با مامانم یه دعوای حسابی کردم همش تقصیر اونه رو اعصابـــــم رفت اصلا الان کلا قاطیـــــــموالا بخــــــدا...بعدا اگه چیزی شد میگن کار تو بوده بعضی اوقات میای خوبی کنی کباب میشی حسابیداشتم میگفــــــتم میخوام بشینم عـــــربی رو هم فولش کنم میخوام به سه تا زبان پر رونق رو از بر باشم مثل:فارسی خودمون...انگلیسی...عربی...از فردا میشینم درس خوندن تابستونمون به باد رفت چندماهش بدون فعالیت از این به بعد حداقل استفــــــاده کنم ازشوالا مــــــــن برم لالا خیلی معده ام درد میکنه الانم که اعصابم خورد شد بیشتر درد میکنهخــــــدافس:/


نظرات 10 + ارسال نظر
محمد شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 18:10 http://webmm321.blogsky.com

سلام
ای بابا به این زودی فراموشمون کردین؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اوه یس گرفتم ببخشید داداش محمد

امیر شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 18:03 http://ma-3nafar.blogsky.com/

چرا نگم فقط خدا؟

حرفمو که فرستادم واست تو وبت...فقط خدا یعنی گره گشا ماها اونه

امیر شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 17:56 http://ma-3nafar.blogsky.com/

نمی دونم چی بگم.خیلی هم نمی تونم نظر بدم چون بلاخره شرایط زندگی آدما فرق داره دیگه باهم.ولی خوب به قول خودت فقط خدا.امیدت به خدا باشه.

اینجوری نگو....فقط خدا٭ -٭

امیر شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 17:27 http://ma-3nafar.blogsky.com/

چرا داداشت همچین چیزی گفته؟چرا با مامانت حرف نزنی؟آدم باید با پدر مادرش حرف بزنه نه با خواهر و برادرش.البته نمی گم بده ها ولی آخه خیلی عجیبه داداشت اینو گفته

چون مامانم بعدها تو سرت میزنه هراتفاقی بیوفته میگه مقصرش تویی قبلان یه اتفاق افتاده بود همش بهم میگفت تو ابروم رو بردی تو فلان کردی والا چیزیم مقصر من نبودم اینقد اذیتم کرد که تا چیزی بهم میگفتن میزدم زیر گریه و نمیتونستم جلو خودمو بگیرم و اینکه به داداشم بگم خیلی بهتره درکم میکنه و جواب بدترین کارمو با حرف منطق جواب میده هرچند همشون یه نیش زبون دارن که قلب ادمو ترک میده ولی بهتر از اینکه مامانم بزنه تو سرم

امیر شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 16:44 http://ma-3nafar.blogsky.com/

بیا تو وبم جواب بگیر

چشم جوابمو گرفتم...عزیزم برادرم تو از بچگی مجبور بودی کلی با بابات خوش باشی و این یعنی ته خوشی ولی من از بچگی چون اختلاف سنی منو مادرم زیاد بود نتونستم یه بار حالمو بهش بگم بعدشم داداشم گفته هیچ وقت هیچ چیزو با مامان درمیون نذارم فقط با خودش حرف بزنم و اونم قول داده تو بدترین شرایط هیچ وقت دعوام نکنه الانم نیست که من اینجوریم

فاطمه شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 13:16 http://ffatemehh79.blogfa.com

سلام...اصلا ناراحت نباش ...من خوب درکت می کنم نه درمورد برادر درمورد اینکه یکی از عزیز ترین هات یکمی ناخوش بشه...واینکه منم دیشب یه دعوای حسابی با مامانم کردم و البته با پدر...حالم بد شد ولی عمم به دادم رسید...درد دل کردن خیلی خوبه...
راستی تو تو کدوم شهر زندگی می کنی؟؟
به یه کسی که مورد اطمینانه پناه ببر عزیزم...خدا داداشات رو واست حفظ کنه...

سلام عزیزم ...اره واقعا من خیلی از این تجربه ها داشتم..دردل خیلی خیلی عالیه ..جنوبم... مرسی عزیزم

امیر شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 12:24 http://ma-3nafar.blogsky.com/

خوب مامانت که هست.اونم هم جنس خودته دیگه.

نه امیر نمیشه نمیدونی تا توی شریطش نباشی

❤❤پسر خوب❤❤ شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 11:01 http://beheshteman.blog.ir

مرسی که اومدین وبلاگم
اعصابتونو داغون نکنید
ولشون کنید اون مزاحما رو

خواهش ...چشم...چشم خخخ

امیر شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 09:43 http://ma-3nafar.blogsky.com/

سلام
آفرین آبجی خوبم.همیشه قدر خامواده خوبتو بدون. اینقدر هم همش نگو اعصابم خورده، حوصله ندارم. یه روز در میون بی حوصله ای هااا.

سلام...والا داداش من اگه یه هم جنس خودم توخونه باشه هیچ وقت حوصلم سر نمیره

محمد شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 07:35

زیبا هوای حوصله ابری است

چشمی از عشق ببخشایم

تا رود آفتاب بشوید

دلتنگی مرا

زیبا

هنوز عشق

در حول و حوش چشم تو می چرخد

از من مگیر چشم

دست مرا بگیر و کوچه های محبت را

با من بگرد

یادم بده چگونه بخوانم

تا عشق در تمامی دل ها معنا شود

یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت

در تندباد عشق نلرزد

زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را

احساس می کنم

آنگونه عاشقم که نیستان را

یکجا هوای زمزمه دارم

آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است ...

زیبا

چشم تو شعر

چشم تو شاعر است

من دزد شعرهای چشم تو هستم

زیبا

کنار حوصله ام بنشین

بنشین مرا به شط غزل بنشان

بنشان مرا به منظره ی عشق

بنشان مرا به منظره ی باران

بنشان مرا به منظره ی رویش

من سبز می شوم

زیبا ستاره های کلامت را

در لحظه های ساکت عاشق

بر من ببار

بر من ببار تا که برویم بهاروار

چشم از تو بود و عشق

بچرخانم

بر حول این مدار

زیبا

زیبا تمام حرف دلم این است

من عشق را به نام تو آغاز کرده ام

در هر کجای عشق که هستی

آغاز کن مرا

" محمد رضا عبدالملکیان "

مرسی...چرا ادرس ندارید!؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد