فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

۱۲

سلام دوستان گلم...مرسی از دعای همتون و همدردیاتون...

دیروزو امروز همش با عزیز دلم داداشم درددل کردمو حرف دلمو زدم بعدشم کلی  باهم حرفیدیم رفتیم پارک و خرید کردیم برا مامانی وای خدا ممنونم از این لطف بزرگی که درحق من کردی  واقعا این معجزه اس اولش کلی دعوا و گریه بود ولی بعدش دیدم حالا وقتشه دل من از گذشته خالی شه بهش گفتم داداش برو لباستو عوض کن تا منم عوض کنم بریم بیرون گفت تو چرا گریه میکنی من ازت یه چیز خواستم بهم بدش  فقط همین بعدشم گفتم نمیخوام توی خونه حرفی بزنم بریم بیرون تا راحت باشم بعدشم رفتیم بیرون رفتیم پارک من گفتم دریا گفت حسش نیست منم دیگه با همون  پارک راضی شدمو رفتیم کلی از داستان اشتباهمو  براش تعریف کردم اخه قبلش دفتر خاطراتمو برداشته بود گفت میخوام  همشو اتیش بزنم گفتم نه من همشونو دوست دارم  گفت  نه من از این چیزا بدم میاد اونم خیلی گفتم خب باشه  .تبلتم گروگان بود تا الان بعد از اینکه باهم کلی دوباره درددل کردیم  بهم دادش:/واقعا الان حرفای داداشمو فهمیدم   کلی حرف زد و گفت تا هر وقت توی دنیا زندگی میکنی بهشون فکر کن منم یه چشم گنده با یه بوس ابدار نثارش کردم  البته امروز کلی همو بوس کردیمو و همه ی بدیا رو از هم دور انداختیم ولی یه چیز خانوادمو عزادار کرد اونم جوان ۲۸ساله :( اخه داداش ح من قرار بود یکشنبه بیاد ولی امروز ناگهانی وارد شد با یه چهره رنگ پریده و خسته و ناراحت رفت لباسشو عوض کرد امد نشست هی زد تو سر خودش مامانم یهویی امد گفت چته چی شده  واقعا ناراحت شدم تا حالا گریه او ندیده بودم ولی دیشب دیدم  گفت دوستم رفت ما هممون دهنمون باز موند گفت همونی که با بابا قبل ماه رمضون رفتیم مراسم  ختم مادرش امروز خودش رفت مامانم افتاد گریه اون لحظه دلم پر بود ولی خودمو بیخیال کردم  تا اونا دیگه بس کنن از گریه  گفت هنوز چهلم مامانش هنوز نشده امروز خودش رفت داشت با گریه میگفت دیروز پیشم بود ولی فرصت نداشتم پیشش بمونم وای کاش میموندم گفت رفتم خونشون تا داداش و باباش دارن گریه میکنن و خودونو میزنن میگفت زنش بچه دم راهی داره وای نه میگن پنج ماه عروسی کرده بوده وای خدا من وقتی عکسشو از گوشی داداش دیدم چشام سفید شد واقعا مرد بوده وقتی از اول زندگیشو برام تعریف کردن واقعا ناراحت شدم و دلم واقعا گریه میخواست  واقعا گناه داشت  دیروز صبح این موقع ها تصادف میکنه وای نه یعنی ۲۴ساعت از مرگش رفت وای خدایا شکرت خدا بازم ازت یه چیزی میخوام اینکه این بچه رو نگه داری  تا بشه سایه مادرش :( واقعا گناه دارن خدا بهشون صبر بده  تورو خدا اگه این پست رو خوندین یه فاتحه براش بخونید:( اینم از این ولی واقعا الان فهمیدم داداشم دوسم داره مرسی داداش گلم :)دوستان فعلا :/

نظرات 7 + ارسال نظر
قاران قوش شنبه 27 تیر 1394 ساعت 12:16 http://sorkh-fam.blogsky.com

سلام ؛
خواهش میکنم
بزرگ شدن دختر در شرایطی به دور از مهر و حضور پدر اونو سخت شکننده میکنه ؛ مگه اینکه مادر سختی هارو به جون بخره و نقشش "والدین" رو به تنهایی انجام بده ... طوری که نبود پدر کمتر حس بشه
خدا به بازمانده های همه رفتگان صبر عنایت کنه

سلام ممنونم
اره واقعا چون دخترا بابایی:(
ایشاالله...

قاران قوش جمعه 26 تیر 1394 ساعت 04:53 http://sorkh-fam.blogsky.com

سلام ؛
بابت فوت دوست برادرتون تسلیت میگم...متاثر کننده بود(هرچند علتش مختوم موند...)

<< گفتم که چرا رفتی و تدبیر تو این بود

گفتا چه توان کرد که تقدیر همین بود

گفتم که نه وقت سفرت بود چنین زود

گفتا که نگو مصلحت دوست در این بود >>

... ممنون از حضور و ارسال نظرتون

سلام مرسی از این همدردیای خوبتون

زهرا جمعه 26 تیر 1394 ساعت 04:34 http://www.zizialone.blogsky.com

سلام
آفرین از این به بعد بگو تو دنیا فقط یه رفیق دارم اونم داداشی گلمه!!! :)

+ من خوبم تو خوبی؟ :)

سلام عزیزم چشم فقط من توی دنیا یه رفیق دارم اونم داداش ع هست
قربونت به خوبیت خوبم:/

زهرا پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 21:14 http://www.zizialone.blogsky.com

دیدی!
من مطمئن بودم داداشی گلت کاریت نداره :))

+ از این به بعد هم هر درد و دلی داشتی به داداشت بگو...مطمئن باش بهترین رفیقت همون داداشته!
حتی این روزا به دوستای هم جنس خودت هم نمیتونه اعتماد درست و حسابی داشته باشی!!!

خداروشکر که مشکل حل شد!

+ خدا هم دوست داداشت رو بیامرزه ...خیلی ناراحت شدم براش :(
فاتحه رو هم خوندیم..ایشالله روحش شاد باشه!

+ برات خوشحالم عزیز دلم :))

سلام گلم ...من از این به بعد سوزنی تو دستم بره میرم پیش داداشم ...قربونت زهرایی

تسنیم پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 18:32 http://zahrayeali2015.mihanblog.com

سلام گلم

الحمدلله حرفهاتون رو بهم زدین و همه چیز درست شد.

آخر پستتون خیلی ناراحت کننده بود

خداوند به حق این شبهای پایانی ماه رمضان مادر ودوست برادرتون رو بیامرزه.

بسم الله الرحمن الرحیم...

سلام عزیزم مرسی...اره واقعا هنوز من یادم نرفته البته الان اولش امروز خاکش کردن دااشم رفته بود وقتی داداش پسره دیده بودش با داد فریاد صدا زده اون کیه مثل داداش من واقعا من وقتی این حرفا و شنیدم اب شدم:(

باران پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 15:50 http://khatere22.blogsky.com

خدا رو شکر گلم که مشکلت حل شد
خدا رحمتش کنه واقعا ناراحت شدم
خدا به خانوادش صبر بده

سلام مرسی عزیزم

oghab پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 10:19 http://oghab-she.mihanblog.com/

سلام آبجی جونم
هم خیلی خوشحالم که برگشتی و هم خیلی ناراحت
خیلی متاسف شدم
خداوند بیامرزش
کاش آدم ها درس عبرت بگیرن از موضوع هااا
متاسفانه تا یک مدت کوتاهی یادشون هست و بعد هم فراموش میکنن که مرگ هم وجود داره
فاتحه هم براش خوندم
خداوند به خانوادش و دوستاش صبر عطا کنه

hسلام مرسی از همدردیای خوبتون ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد