فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

❤خداحافظی موقت ❤

سلآم دوستان عزیزم:)

نمیدونم چی شد که تصمیم به خداحافظی موقت گرفتم :)

ولی هر چیزی هست میدونم به نفعم هست و چیزی جز این نیست :)

من تا بعد امتحانات نمیام نت و اگه درس نخونمم هیچ وقت خودمو بخاطر آمدن به دنیای مجازی و وقت تلف کردن سرزنش نمیکنم و این یعنی کل بهانه‍... های من:)

نمیدونم چی بشه ولی واسه موفقیتم دعا کنید  

امیدوارم همه دوستان چه دانشجو چه دانش آموز همگی موفق باشید و سربلند من منتظر شنیدن قبولی همتون با نمره های بالا هستم:) 

در این روز های خوب ماه رجب و شعبانی که خواهد از راه رسید ما رو از دعاهای قشنگتون محروم نکنید :) اگه‍... بدی دیدید منو حلال کنید ...

خیلی دوست دارم معتکف بشم اسم هم نوشتم ولی نمیدونم خدا چی در سرنوشتم در روزهای آینده نوشته‍... اگه رفتم هیچ کدومتونو یادم نمیره ولی اگه‍... نرفتم هیچ کدومتون منو یادتون نره  

امیدوارم امام علی خودش کمکم کنه که بتونم برم و دست از گناهانم بکشم ...الهی آمین :)

دوستان دعایم کنید  

همتون رو به خداوند منان میسپارم ...خدانگهدارتون  

+ابجی همراز دلتنگتم بی نهایت 

لیلة رغایبتون مبارک ❤❤

امیدوارم آرزوهاتون آرزو نمونه

مُزاحِم:|

سلآم 

پوففف :| این مخابرات لعنتی استان فارس منو از تو خواب پروند :|

سلام خانم :)

من :سلآم :|

ببخشید خانم از مخابرات استان فارس مزاحمتون میشم :)

شما ساکن استان ب هستید ؟!

من:آره ساکن شهرستان د هستیم :|

آیا فامیلی کسی اونجا ندارید ؟! منم که کل فامیلامون ب هستن گفتم نه :|

خب ببخشید مزاحمتون شدم :)

من: اخه الدنگ اول صبحی منو پروندی از خواب :|

چرا موقع خواب من همه یادشون میاد که مزاحمم بشن ها:|

والا از خانواده گرفته تا برسه‍...تا همین مخابرات استان فارس:|

البته الان که میبینم از خواب پرونده اتم هم بد نیستآ پاشم کارامو انجام بدم :)

منو باش فک کردم دوستامن میخواستم فوشو بکشم بهش بازم خوب بود خودشو معرفی کرد

آلان خانمه با خودش میگه وای چه دختری بود این :) مامان باباش چی از دستش میکشن :)

والا بنده خدا حول شد یهو :| فک کنم سوالشو خورد:)))

وا خاک بر سرم شد  

فک میکنید چی دیدم شماره شخصی زنگ زده وا :|

مطمئنم این فامیلای مزاحم بودن :|

پخ از اتاق فرمان اشاره شد یه فامیل میخواد بیاد خونمون:)

من برم مقدمات رو انجام بدم که کارم زیاده:+

بعدا میام دیشبمو میتعریفم:)

خدافس:)

❤❤خدایا❤❤

سلآم :)

یکم برنامه هام ریخته‍... بهم :|

قرار بود امروز برم باشگاه و اعلام موجودیت بدم :|  امّا چی شد ،من خواب موندم و یادم رفت متأسفانه‍... و الان همش احساس میکنم خیلی تنبلی کردم :|

این هفته هم از شنبه امتحانه تا چهارشنبه‍... حتی یکی از امتحانات امتحان ترم هست:|

واقعاً دردناکه‍... 

فک کنم من تا جمعه در اختیارتون باشم دوستآن گلم :)

قرار است که برم سر درس و مشق و امتحانات نوبت ، سخته‍... باید بیشتر تلاش کنم :)

راستی دوستآن گلم دعا کنید من شرایطم جور شه‍... تا برم معتکف بشم ،پارسال خدا طلب کرد و رفتم و امسال انگاری بوش میاد خدا پرونده منو رد کرده‍...خدا جونمم تو رو به اسم قشنگت کاری کن واسم :)

من دوست دارم معتکف بشم:|

خدایا خودت منو طلب کن ،میدونم معتکف شدن لیاقت هر کسی رو نداره‍... ولی قول میدم گناه نکنم قول میدم غیبت نکنم ،قول میدم قول میدم بشم یه دختر پاک و بی ریا :)

خدا اگه صدامو میشنوی جوابمو بده‍... 

دوستآن دعام کنید :)

❤❤این جواب پست خاله بهامین❤❤

سلآم خاله بهامین:)

و امّا اینم جواب پست با ارزش و قیمتی شما:)

±خاله جون من حرفای شما رو واقعاً قبول دارم آدم باید جوری سفت و سخت به هدفش بچسبه که عملی شده نباشه‍... ولی عملیش کنیم:)

خاله جونم من از ۱۰سالگی که مفهوم کنکور و انتخاب رشته و زیرشاخه هارو درک کردم همیشه میگفتم تجربی و من میتونم و پزشکی میارم و هنوز هم همونه نظرم ولی من تنها چیزی که با نظر بقیه موافقم اینکه آدم باید بتونه یه چیزی رو بکشه تا بتونه انجامش بده‍... و من توی خودم سخت میدیدم ،و تا مدیر مدرسه معارف آمد فوری جا زدم ،هرچند بعضی از حرفای ایشون درست و حساب شده بود ولی آدم باید هدف خودش رو هیچ وقت زیر پا نذاره :) 

و از حرفآی شما بیشتر به هدفم فکر کردم :) 

خاله جان من ضعفم رو شناختم و توانایامم شناختم:)

من از پزشکی خیلی ترس دارم ولی توانایش رو توی خودم میبینم ،من میتونم :)

و جالبه اینجاست همه دنبال این بودن که نظر منو تغییر بده و بهم حالی کنن هدفی که قبلاً من داشتم به شخصه خیلی بهتر از شک دو دلی بود که توش قرار گرفته بودم :)

حتی خالم منو که دید بهش دراین مورد حرف زدم گفت پرستش بخدا اگه‍...بفهمم تجربی نرفتی زنده زنده زیر گلت میکنم تو خودت گفتی من دکتر میشم پس پای حرفت باش دیگه :| 

و کل خانواده از این تصمیم یهویی و هل هلوکی من واقعاً ناراضی بودن و میگفتن برو تجربی حتی مادر گرامی میگفت تو باید بری تجربی :)

والا خاله بهامین من توش موندم با این توقع سنگینی که خانواده مادر و پدرم(که حتی شاید حتی واسه خانواده پدرم مهم هم نباشم) ازم دارن من باید بیشتر درس بخونم و بدون هیچ خطایی باید برم تجربی و پزشکی بیارم این خوبه‍... واسه من یه تلنگر بسیار عالی برای اینکه بتونم به هدفی که همیشه آرزوش رو داشتم برسم :)

ولی اصرار اونا بیشتر بخاطر اینکه همه فآمیل مهندس هستن و من ته تغاری فامیلم تنها آلان امیدشون به منه که پزشکی بیارم ما تو کل فامیل دوتا پزشک داریم یکیش مغز و اعصاب و دیگری دام پزشک ، خانم آقای دکترم پزشک خانواده اس :|

الان خاله های من فقط به امید من نشستن حتی چیزای که خودشون دلشون میخواسته ولی نتونستن راه کارای خوب و مناسب رو به من ارائه میدن و همین امید اونا منو به شک و دو دلی کشیده بود و الان واقعاً هنوز تا تصمیم نهایی وقت هست و تصمیم نهایی رو بعد انتخاب رشته اعلام میکنم :)

البته به تو خاله عزیز تر از جونم قبل از رفتن برای انتخاب رشته اعلام میشه:)

دست خاله عزیزم درد نکنه‍... بخاطر این راهنمایی عالی :)

و ممنون که وقتت رو بهم دادی خاله جونم از ننگ بودن درم آوردی ،از خیلیا کمک خواستم و حتی یکی از پستامم نخوندن ؛|

حسابی ممنونتم خاله جونم:)

و امیدوارم همیشه دعای خیرت پشت سرم بآشه‍...

موفق باشی خاله جونم

حآل اینروزای من:/

سلآم دوستآن :)

امیدوارم همتون خوب باشید...من خداروشکر بهترم :) 

ممنونم از کسانی که جویای احوالم شدن :) و حتی یه کلمه از حرفآشون یه‍...تلنگر برای خوب کردن حال من بود :) 

این روزا واقعاً فشار عصبی حسابی تحت فشارم قرار داده بود:)  

و حتی نتونستم یه لحظه خودم رو کنترل کنم ،دعوامو میکردم ولی بعدش یه‍... دل سیر مینشستم گریه‍...میکردم و حسابی تو خودم بودم :|

من چند نفر خیلی نسبت بهشون حساسم:) اگه روزی از دنیای مجازی برن واقعاً از نبودنشون رنج میبرم  یکی از اون آدمایی که نسبت بهشون حساس بودم ابجی همراز بود ،گاهی بخاطر نبودنش شده چند ساعت گریه‍ِ...میکنم ، ولی الان خاله بهامین منو همراهی میکنه‍... من قدر تک تک دوستان مجازی رو میدونم حتی بعضیآ خواننده خاموششو هستم ، ولی بازم هم با حرفاشون خو میگیرم :)

+من همه شما رو دوست دارم  و هیچ کدوم فرقی نمیکنید ...نسبت به همه کسانی که خواننده های من هستن حساسم :)

± من با خوندن اهدافم حالم دوباره خوب شد :)

±دوستآن گلم خیلی دوستتون دارم قدر خودتون بدونید که چقدر عزیزید:)

+ امیدوارم همتون همیشه لباتون خندون دلاتون شاد باشه‍... 

±خدافس:/

دلم گرفته‍...

درددلی با خودم :|

الان بیشتر حرفای خانم الفا رو میفهمم واقعاً آدم حدی گنجایش ناراحتی های همه جانبه رو داره‍...از اونجا به بعدش متنفر میشی ، واقعاً خسته‍...ام همه‍...اش آهنگ حرم رو با صدای نقاره ها گوش میدم :|

دلم امام رئوف رو میخواد :`| 

خیلی سخته‍...امشب واسه‍... من صبح شدنش ،فک کنم فردا نباشم میان جمعیتی که هر کدوم به نحوی ناراحتت میکنن و میرنجی ، دلم بیش از اندازه گرفته‍..،کاش من نبودم ،کاش این قطره اشک هایی که روی گونه‍...ام سر میخورند اخرین اشک زنده بودنم باشد ...کاش...

Nemidanam:'|

 سلآم ...

امشب از اون شبایی که سخت میخواد صبح بشه‍...

چقدر بده جلو ۲۰خورده ای آدم اسمتو بیارن و انگشت رو بذارن و بگن چرا اینجوری شدی دردت چیه مرضت چیه دیونه ای مریضی چته‍... و توهم حاجو واج نفهمی موضوع چیه بغض کنی و همراهش یه لبخند تلخم باشه‍... سرتو بندازی پایین هی لبتو بگزی :|

وقتی میری پیشش بهت بگه‍... واقعاً تو چته‍ِ... هعیِ چقدر سخته‍... خودتم نفهمی موضوع از چه قرار بی هیچ دلیلی بگی دلیل نداره‍...

خیلی سخته‍... توی جمع اسمت سر زبون مردی بیاد که اونم دلش واست میسوزه‍... بهت بگه‍... من حس میکنم تو مردی و یه‍... انسان متحرک هستی ، موندم جواب چی بدم فقط گفتم آره‍... مردم اگه خواستی فاتحمو بخون اینجوری از قبل خیرات بهم رسیده‍...

خیلی زشته یه مرد بخواد اشتباه چند بارتو بزنه‍... تو سرت و بگه‍... تو چته‍...

چرا بقیه‍... فکر میکنن من عاشقم چرا ؟!

من باید عاشق کی باشم ها؟!

من عاشق نیستم میفهمین:|

من هنوز بچه‍...ام ولی بی هیچ دلیلی بزرگ شده‍... دست من که نیست:|

واقعیت تلخه‍...تلخ تر از تلخ :|

خدافس:/

± امام رضا خودت کمکم کن دستم رو بگیر سفت تر از سفت ،امام رضا مرا هم ضامن شو من بیشتر اون آهو گناه دارم:| ام رئوف به داد دلم برس:|


جمعه ی ما:|

سلآم دوستانه‍...گُلم:)

 امروز روز بسیار پر ماجرایی بود در کنار درس نخوندن من:|

چرا من تنبل شدم:|

نخیرشم من تنبل نیستم:)

خیلیم زرنگم ،من خدامو دارم:)

از دیروز بگم تا به امروز دیروز ،دیروز آخر رفتم یه لاک گرفتم تا آروم شدم :)

همه فهمیدن من چقدر حساسم روی لاکام حتی فروشنده :| دوسری رفتم بخاطر یه لاک به دلیل اینکه یه لاک داشتم اونی که خریده بودمم شبیه اون بود، امدم خونه دوباره رفتم عوضش کردم امدم آره‍... من همچین آدمی ام:)

خلاصه امروز رو خونه پدربزرگ گرام بودیم ...ولی یه خبر بسی بد شنیدم :|

دختر عمه بچه اش سقط شده :| اصلا خورد وسط برجکم  آخه چرا خیلی ناراحت شدم :|

با مامانم رفتیم خونشون از بس گریه کرد دیگه داشت حالم بد میشد ... ظرفای نشسته ظرف شویی رو شستم :| وقتی شوهرش امد خیلی تشکر کرد ...گفت تو خواهر واقعی زن منی نه اونا که به حساب هستن :| واقعاً نمیتونستم نسبت بهش بی تفاوت باشم کسی که از پاره ی خانوادمه :)

شوهرش خیلی گناه داشت تا دختر عمه گریه میکرد با داد میگفت کاش من مرده بودم تا این بچه سه ماه زنده میموند تا تو اینقدر ناراحت نباشی بابا من دارم بهت میگم مهم خودتی من میترسم با این کارات بلایی سرت بیاد :|

نمیدونم چرا ولی شوهرش منو از خواهر خودشم نزدیک تر میدونه هم منو هم ندا رو بیشتر با من گرم میگیره ،به من میگفت (اسمم) من اگه روزی برای تو باشه اگه قراره خواه‍رت جبران کنه(دختر عمه منظورش بود)نکرد من کار به هیچ کس ندارم ،من کف دست نوکرتم :)

منم گفتم اینجور نگید من وظیفمه ..منت نداره :| فقط تنها چیزی که ازت میخوام اینکه هوای خواهری ما رو داشته باشی :)

گفت من دوسش دارم ولی میبینی ...وهمینطور حرفامون ادامه داشت بگذریم:|

تا اینکه ظهر آمدم پیش عمه کوچیکه خونه پدربزرگ خوابیدم همش منو انگلک میداد  

کچلم کرد دقیقاً ...

عصر موقع برگشت بهشون گفتم کیف منو نیوردین گفتن نه :| من: نه توپ چرا نیوردین :|

عمه گفت توپ بخوره به مادر شوهرت ، من: اصلاً من میگم توپ بخوره کل بدنش بمیره :|

عمه: کثافتتتتت ،شاید من شدم مادرشوهرت :)))

من:خُب :) اصلاً قفل شدما :)

وقتی رفتیم تو ماشین گفت مامانت میگه دخترم رو به شهرستانیا نمیدم فقط به شهر خودمون :|

آخه قرار بود ما ببریمش همش منو اذیت میکرد تو راه ...اصلا اسفالت شدم تا پیاده شد از دماغم گرفته تا ناحیه شکم کلا هرچی دستش میومد میزد :))

هیچی دیگه برگشتیم ،فردا امتحان دارم ریلکس نشستم پای نت :)

من موفق میشم مطمعنم :)

محتاج دعاتون دوستان :)

خدافس:/

حمله گربه به اتاقم:)

سلآم ...

واقعیتش نمیدونم درمورد چی بگم  

از اینجا شروع میکنم ...صبح بدون دعوا با مادربزرگ بلند شدم نمازمو خوندم خوابیدم ۸بیدار شدم رفتم خونمون صبحانه خوردم:)

مشغول درست کردن یه ماکارونی خوشمزه شدم تا دیگه تموم کردمش ۱۰/۱۵بود ، رفتم سراغ درس و یک کتاب رو تموم کردم ...انشاالله دیگری راهم تموم میکنم :)

چه حس خوبیه یکم آرایشگری :) موهای مامانمو رنگ کردم :) و امّا از فاجعه بدی که من امروز ازش با خبر شدم :|

رفتم دیدم توی اتاقم لاکام بهم ریخته اس چرا ؟!!

دیدم یکی از لاکام نیست و دیدم همینجور دوتاش نیستن ×_× 

بلند داد زدم کجاس ،مامانم آمد گفتم لاکام نیست  گفت شاید پشت میز افتاده ...دیدم آره ولی یکی سرش هست خودش نیست وقتی دیدم لاکی که چقدر دوسش داشتم شکسته میزو با هر روش بود کشیدم...در میزمم شکست :|

رفتم پیش مامانم با گریه گفتم من لاکمو میخوام حالا که یکیش شکسته با ۱۰تا بخری واسم گفت باشه حالا دیگه بسه:|


بعدش رفتم اتاقمو مرتب کردم دوباره ،امدم بیام بیرون مامانم بغلم کرد بوسم کرد منم همینجور وایسادم تا بوسم بده ،گفت خودت یه بوس نمیدی :)

یه بوس دادم و رفتم :|

+بعدش بهم گفت ...میدونی قضیه چیه لاکت رو گربه شیکسته  

من همون موقع فقط لبمو گاز گرفتم تا عصبی نشم ...آخه خدا لعنت کنه گربه رو ورداشته لاکای منو پرت کرده :|

گربه ای همه اتاق دم دست اتاق بنده که ته ورداشته حمله کرده:|

یعنی هنوز دارم گربه رو فوشش میدم :|

منو باش فک کردم کار آدمیزاده :) گفتم به مامانم هرکی اینو شکسته سرش بشکنه نگو گربه بوده :)

پس نگو باید منتظر بمونم ببینم کدوم گربه سرش میشکنه کار همونه:)))

حوصله رفتن کلاس رو نداشتم امروز یکم درسام رو ببرم جلو خدا کریم است:)

وای دلم اون لاکمو میخواد من باید زودی برم بعدا بیرون یه لاک شبیه اش بخرم بیام:)

فقط همبن آرومم میکنه:+

لاک نازنینم:•|

$_$ 

من لاکمووووو موخوام خووووو:|

Me

 سلآم:)

نمیدونم چرا ولی درس خوندن واسم سخت شده پس تصمیم گرفتم از صبح شروع کنم:|

واقعا فکرم درگیره:/

از یه طرفم میگم بشینم بخونم فردا نمیرسم بخونم:|

چرا اینگونه شده ام من ها ها:×

±خدایا خودت کاری کن ، امشبم داره بی مصرف تموم میشه اینجور من چجور درس بخونم ×_×

اوووووف از این لحظه ها متنفرم+_+

پس تصمیم گرفتم فردا ساعت ۶بلند شم به هر نحوی که هست آخه غذا خودمم فردا با خودمه‍...

چقدر همچی دردناک میشه یهویی:|

اهداف ها من در سال ۹۵==>>شخصی:)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

انتخآب رشته :*

سلآم دوستانه‍ِ گلِ خودم ...

امیدوارم حال دل همتون خوب باشه‍ِ ...من خداروشکر خوبم :)

بچه ها یه چیزی بهتون بگم من نمیخوام دکتر بشم ...لپ کلامم همینه ،دکتر میشم ولی دکتر رشته مورد علاقم که خیلی وقت پیشا بهش فکر میکردم ... من میخوام یه رشته خوب انتخاب کنم که هم واسه خودم و هم آینده ام و همینطور کشورم مفید باشه ...تجربی رشته بدی نیست از نظر من تازه خیلیم شیمی و فیزیک رو دوس دارم ...ولی نمیخوام آینده ام رو تباه باکلاس بودن کنم ،وقتی من یه چیز خوب در اختیار دارم که خیلیا ندارنش پس چرا برم آینده یه نفر دیگه رو خراب کنم ...چرااا ؟!

±امروز مدیر مدرسه نمونه دولتی معارف آمد مدرسمون بچه ها تمایلی به شنیدن حرفاش نداشتن ولی واقعا حرفاش خوب و پسندیدهِ به نظر میرسید ...واقعا منو از جوه بد فکر مردم بیرون آورد حتماً که نباید همه پزشکی بیارن :| که واقعا تویی شهری که ما توش زندگی میکنیم به بچه های تجربی خیلی بیش از حد ظلم میشه ... و به بچه های انسانی و معارف و ...به دید تنبل نگاه میکنن ولی واقعیت بیش از انتظار اونهآست...

±من میخوام با خاله جونم مشورت کنم و خانواده خودم ...ببینم آیا نظری برای آینده بنده دارن ،یانه باید خودم بیشتر فکر کنم ..

±دوستان عزیزم اونایی که تجربه دارن و در دانشگاه درحال درس خوندن بهم کمک کنن و همینطور دوستای گلم که تقریباً هم سن و سال خودمن و نظراشون جالب به نظر میاد ...اگه میشه رشته ای که میگید یه دلیل واسه خوب بودنش هم بیارید .. ممنونتونم:)

±یه هدیه کوچولو بهمون داد که به بنده سه عدد کتاب رسید به دلیل اینکه خودم بین بچه ها بخش کردم و گفت هر چی موند به بچه ها بده‍ِ...منم دادم:)

±عکس...


±کتاب های جالبی به نظر میرسن باشن:)

اینم موضوع امروز مدرسه ما :|

واقعا به یک مشاوره خوب نیازمندم از جانب دوستان:))

خدافس:/


Me +اعتماد به نفس =خوشبختی~_~

سلآم مجدد ..آمدم اهدافم رو بنویسم ...

من خوشحالم از اینکه آدم با اعتماد بنفسی هستم ...من میتونم توی امتحانات نوبتم موفق بشم با بهترین نمرهِ ...

من خوشحالم از اینکه تنهایی با کودک درونم میتونم برم بیرون و به هر دوتامون خوش میگذره هم من هم کودک درونم ...خودمو مهمون کردم امروز به تنقلات..رفتم امامزاده نشستم توی امامزاده و با دلجون بستنی خوردم :)) جاتون خالی عالی بود ...دوتا مهمون ناز به اسم ساحل و اون یکی هم نمیدونم اسمش چی بود داشتم :)) این ساحل خیلی بامزه و خاستنی بودا  من واقعا بهم خوش گذشت عالی بود تصمیم دارم همیشه پایه خودم باشم :)) 

خوشحالم که بهم حسابی خوش گذشت :)) ...اگه دختر خوبی باشم قول خیلی جاهای خوب به خودم دادم:)) 

باشگاه باز شده میخوام هفته یه بار برم و خودمو از غم و غصه دور نگه دارم و مواظب سلامتیم باشم و این یکی از کارای منه :*

اهداف بلند منِ~_~

± ماههی یه بار خودمو دعوت به یک فست فود خوشمزه میکنم ...

±ماهی یه بار خودم رو به تنقلات دعوت میکنم ...

±از هر غذایی در ماه فقط یه بار استفاده کنم و زیاد از حد نخورم:|

± ماهی دوبار برم خرید ...چیزایی که دوست دارم بخرم:))

±با teacher  حرف بزنم واسم کلاس خصوصی بذاره طی سه ماه فشرده 

±دختر خوبی باشم کم توقع و مهربون ... روزی نیم ساعت آهنگ گوش بدم فقط شاد ...هرچی آهنگ غمگینه از اِمشب از تبلتم بریزم بیرون ...

±هر کار اشتباهی تا حالا انجام دادم از الان با خودم تمرین کنم کمتر بهشون فکر کنم ...که باعث ناراحتیم نشه و روحیم رو خراب نکنه ...اگه روزی ناراحت بودم بیام اینجا و این اهداف قشنگ رو بخونم

 ±با همه رک و روراست حرفمو بزنم ولی بدون هیچ گونه پرخاشگری و ناراحتی ...با همه دوست باشم از کوچیک تا بزرگ خوب و مهربون باشم 

±هفته ای یه بار به خودم آزادی مطلق بدم ...اجازه دارم هر کاری کنم از بازی کردن تا بگیره کارای دیگه  

±روزی ده بار برم جلو آیینه و به خودم لبخند بزنم و به خودم صفتای خوب رو تلقین کنم ...

±از همه مهمتر دروغ نگویم و حتی مصلحتیش...

±من میتونم ...

یه اهداف هم هستن که مخصوص سال ۹۵هست که اونا شخصیه ... و یه‍ پست رمزیه :))

Me and emtehan :'|

سلآم دوستانه‍ِ گُلم ...

امیدوارم حال همتون خوب باشه‍ِ...

زندگی منم خوبه‍ِ نمیذارم بهش بد بگذرهِ ...خداروشکر به‍ِ خاطرِ همچی که‍ دارم...

امروز بنده صفر گرفتم ریاضی :) چیه‍ نگاه داره‍ِ ...همه باهم صفر گرفتیمآ:) آرهِ بخدا صحت داره ما کل کلاس (یعنی اونایی که شنبه نرفته بودن مدرسه که من جزشونم :|) آقا گفته‍ِ اونایی که شنبه نیومدن سه شنبه‍ ازشون امتحان میگیرم  خلاصه امروز امد گفت برگه دربیارین اِمتحان میخوام بگیرم هرچی گفتیم بلد نیستیم گفت به من چه‍ِ:) برگه‍ درآوردیم دیدم نگو سوال از تو کتاب نیست از فضا آمده غیر آشناس:) برگه خالی تحویل دادیم همه از دم جز یه نفر:)

خلاصه بعد آمد سوالات امتحانی رو که رو تابلو نوشته پاک کنه دید پاک نمیشه همه باهم زدیم زیر خنده :) بعدش که اعصابش خط خطی شد گفت اگه شما شنبه میومدین مدرسه الان اینجوری نمیشد:)) آخه اینجوری که بدتر میشد :| میومدی کل تابلو رو مینوشتی:)) خلاصه رفت زنگ بعدی برگه های سرشار عزیزمان آمد :)


اینم برگه من:*)

این نبود حق من دبیر:| چرا بود دیگه آخه هیچی نخونی همینه حقت:)

+راستی ما امتحاناتمون از ۲۰اردیبهشت شروع میشه :|

شنبه هم ۸عدد کتاب امتحان داریم مستمری :|

+یکشنبه هم همینطور...دوشنبه و سه شنبه هم همینطور... تو روحتون :|

من باید درس بخونم آیا حقیقت دارهِ...من امروز برم بیرون یه حال و هوایی عوض کنم که دیگه من نباید تا هفته دیگه بیرون برم خدافس:/

±اگه خوبی بدی دیدین حلالم کنید ...شاید تو ثانع(نمیدونم درسته یا نه خخخ) امتحانات تصادف کردم مردم :))که نمیمیرم :))) تا آخرش مثل شیر زنده میمونم

سیزدهمین روز هَم بِدَر شد ...

سلام ،امیدوارم امروز به همگی خوش گذشته باشه  

من بهم خوش گذشت ولی با این وجود که اول صبح بابام یکم دعوام کرد و من جوش آوردم و خودمو کنترل کردم ...هرچند سخت بود ولی محل نمیذاشتم ... رفتیم خوب بود شوخی و مسخره مثل همیشه و بیشتر از همیشه رواج داشت:) 

من موندم خودم چجور موجودی هستم ، نه اینورم نه اونورم ...توی هر موضوعی مخلوط هر دو هستم من ...بقیه بهم میگن پرچم ناراحت میشم ولی واقعا پرچمم :| 

جالبه همه میگن توی سال جدید باید بعضیا چیزا رو حذف کن ولی بیشتر از حذف اضافه شده بهم  

 سعی میکنم خوب باشم ولی نمیشه خوب بودن یه اعصاب راحت میخواد که من ندارم ،یه زندگی آروم میخواد که من ندارم(از زندگیم ناراضی نیستم ولی اونی نیست که من میخوام و بقیه فک میکنن اونم ) پدرومادرمو از صمیم قلب دوس دارم ولی واقعیتش دیونه شدم یه دیونه به تمام معنا ...این نقشش بیشتر مامان و بابامم هستن تا بقیه ، بخاطر همینه ناراحتم ازشون از مامانم از بابام و از خیلی چیزای دیگه که نه اونا از دست من راضین نه من از دست اونا ،اشکال نداره بذار ناراضی باشن همه هستن بذار اه مامان و بابامم دنبالش باشه ...اه منم دنبال اوناس از بس که گفتم دیگه این اولین آخرین جایی که مینویسم...ولی قلب من شکسته و مامان و بابام ریزش کردن یعنی با چکش ریزش کردن ...

±قرار بود یه آدم مهم بیاد شهرمون من نتونستم باهاش در ارتباط باشم ولی بیشترین جاهای دیدنی رو رفتم ولی باهاش برنخوردم شایدم نیومده ...ولی اگه امده امیدوارم خاطره خوبی از شهر ما در ذهنش مونده باشه ... 

±توی این مدت درس نخوندم و هیچ یک از کارامو جلو نبردم حتی امروزم هیچ کاری نکردم شاید فردا کاری رو جلو ببرم ...دلم واسه فک وفامیل غرازمون تنگ شده حتی خانواده عموم که ازشون متنفرم ...حتی دختر عمه های  چرتم که همش دنبال صفحه گذاشتن پشت اینو اونن من نمیگم خودم  هستم ملکه ولی دیگه مثل اونام نیستم ...

±سعی میکنم تغییر کنم ولی ببینم بذارن ساکت باشم..

±کنار مامان و بابام سکوت میکنم ...دیگه ساکت میشم بازم اگه بتونم ..  

±خدافس:/

بعداً نوشت : تنها عکسی که من از ۱۳ بدرمون دارم فقط یه مسجد جالب بود که کنارش رد شدم مثل ماکت میموند ولی از سنگ بود  

۱۳بدر ما:*

سلآم ..یکم بهترم ولی امروز روز خوبی واسم نیست ...

یه روز پر از استرس و دودلی که قراره با کی بریم با کی بیایم ، کاش حداقل یه جای مشخص داشتیم...یکم سخته واسم تنهایی......خب کاش من ،بیخیال بقیه اش...

حوصله ندارم با مامان و بابا برم همش اعصاب خوردی همش دعواااا اَه تا کی اینجور پیش برم ..هاتا کی ؟!(وقتی اینو نوشتم صبر آمد)

دلم نمیخواد همه اش اعصاب خوردی باشه و دعوا و تو ذهنی خوردن واقعا تا اینجا قد آوردم ،واقعا سخته...دلم یه ساحل خلوت میخواد با یه آهنگ و تنهایی...و همینجور قدم زدن ،قدم زدن ... 

مامانم به من میگه تو چرا این همه نقش بستی توی صورتت ، میگم خو با شما آمدن همین چیزا رو داره...ای خدا من این زندگی کوفتی رو نمیخوام ،دلم میخواد ساعت ها بشینم و گریه کنم ، خدایا من از این اخلاق سگی فراریم چرا هیچکی منو درک نمیکنه... خاله هام میگن ما درکت میکنیم ولی هیچ کاری از دست اونام برنمیاد ..،منم شدم یه دختر زود جوش و نق نقو ...دیگه ادامه نمیدم... 

± حالم اصلاً خوب نیست ...

± پاشم برم صبحونه بخورم که حالم بهم خورد از دنیا و آدماش ...

±من همه رو بخشیدم حتی تو که قلب منو از وسط نصف کردی بخشیدم ...وقتی از جدای یه نفر بهت گفتم فکر جدای خودمو با تو نکردم ...

±سخته خدافظی ولی مجبورم ،خدافس:/

کاش روز خوبی باشه واسم امروز ،کاش ...

Dagonam:(

 Man halam kheyli badeh

  motenaferam az doooneya ,man Alan vagan be aji hamraz neyaz daram


حالممم بده:*

سلآم ...حالم خیلی خیلی بده ...

خدایا خودت کاری کن فراموشم شه خدایااااااا من نمیتونم ...

حالم واقعا داغوووووووونه:(((

عیدی هایِ مَن:*

سلآم دوستای گلم:)

آخر حوصله شد و عکس از وسایلام گرفتم و تصمیم گرفتم بذارمشون تا شمام ببینید:*

+_+ راستی داداشی ۱۰۰تومن عیدی داد و بابام ۱۰۰تومن و ننه جووون ۴۰تومن داداش م هم ۲تومن

*_* راستی من یاد گرفتم تصویر بذارم و شکلک ...از این به بعد پست شکلکی میذازم

+این مانتو و کفش و شال ،شلوار عید بنده که کلی دوسشووون دالم:)))


+اینم لاکای بنده و کرم و ادکلنم:*

همشون دوست دارممم و براحساس روحیه نازنینم خریم:+)



+اینم عیدی های بنده:*

این دوتا لباس که یکیش تاپ و اون یکی استین کوتاهِ خاله جانم خریده واسم:*

و اون لیوان و مونوپد هم ریس شرکت داداشی به من هدیه داده ، که منم تشکر فراوون کردم ازش:*



+امّا اینم عیدی مامان جونمههه...به من ازش خوشش امده بوده واسه من خریدتش^_^

عآشقتممم مامانیییییی جونممم:}}}



+و اینام تمام عیدی هایی که دریافت کردم:*

از همشون ممنونم:+


روزِ مادَر مُبارَک:*

آیا وکیلم شما را همیشه  درقلبم  به دوستی خود با مهریه یک دنیا ارادت ,یک عالم صداقت وهزاران کلمه ی دوستت دارم دربیاورم. نری گل بچینی که خودت دنیای گلی .. پیشاپیش  روززن مبارک

تقدیم به خانمها...❤️

?? خدا گفت: زمین سرد است

چه کسی میتواند زمین را گرم کند؟

زن گفت: من میتوانم، خدا شعله به او داد

زن شعله را در قلبش گذاشت، قلبش آتش گرفت

خداوند لبخند زد، زن پر از نور شد، زن زیبا شد

خدا گفت: زن شعله را خرج کن

زن عاشق شد، زن مادر شد، زن مهر شد، زن ماه شد....

در تمام این سالها خدا سوختن زن را تماشا کرد

خدا گفت: اگر زن نبود زمین من همیشه سرد بود...

روز زن ( مادر )  مبارک

عیدتون مبارک با تأخیر:+

 سلآم به دوستان خوب هستین ...خانواده هاتون خوبن ،حال دلتون چجوره ؟!

امیدوارم حالتون خوب خوب باشه :)

عیدتون با تأخیر مبارک ...از اونایی که تبریک گفتن ممنونم و از اونایی که نگفتنم ممنونم ...انشاالله سال خوبی باشه واسه همه ،هم شما هم ما:+

من مسافرت نرفتم و حتی مهمونی هم به چندان نرفتم ...فقط خونه بابا بزرگم و خونه خاله مادرم و دختر عمه فقط همین که همشم ۱ فروردین انجام شد ...خداروشکر بد نبود امسال ولی من زیاد حالم خوب نبود و همش به فکر آقای  x بودم و حتی یه روز کامل رو توی پارکی که موعودمون بود نشستم که شاید توی شهرمون باشه و به یاد من بیاد اونجا ولی نیومد ...نمیدونم این چه حس مزخرفی توی وجود منه که نمیدونم اسمش دقیقاً چی هست:*

من عاشقشم نیستم ولی واسش گریه میکنم ...دوستش ندارم ولی واسش دعا میکنم کنکور رشته خوب بیاره ...آقا دروغهههههه من دوستش دارم من میتونم بدونش زندگی کنم ولی قلبم زخمیه ..

جمله هر سال ما این بود ..خوشحالم در سال جدید باتو بودن رو تجربه کردم ...

جمله امسال ...امسال برای بار اول بس تو بودن رو تجربه کردم ...

واقعا سخته :*

چجور به خودم بفهمونم من دیگه مال اون نیستم و اونم مال من نیست ...البته هیچ چیزی پیش خدا دور نیست شاید باشم ...

خب ایتم از امسال و سختیاش ...

ولی من برنامه دارم واسه امسالم ...اگر خدا بخواد ..

کلی وسایل واسه عید گرفتم وقت شد میذارم ...وقت که زیاده حوصله بود میذارم ....

راستی امسال تقریبا از فامیلامون نصفش رفتن خونه بخت ...دختر عمه هم رفت ..دوستی جیگرم هم رفت ۷ام عروسیش بود رفتیم واقعا عالی بود ...انشاالله مبارکش باشه و خوشبخت شه ...

سال ِ خوبی واسه همتون باشه انشاالله مجردا برن خونه بخت و متاهلام نی نی دار شن ... ظهور آقا امام زمان ...خوشبختی همه ی جونا و شفای همه ی مریضا ...الهییییی آمین ...

 و آرمیییی قلب من ...الهییی امین ...

خب فعلا ً خدا یارتون:*

:///