فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

۱۳بدر ما:*

سلآم ..یکم بهترم ولی امروز روز خوبی واسم نیست ...

یه روز پر از استرس و دودلی که قراره با کی بریم با کی بیایم ، کاش حداقل یه جای مشخص داشتیم...یکم سخته واسم تنهایی......خب کاش من ،بیخیال بقیه اش...

حوصله ندارم با مامان و بابا برم همش اعصاب خوردی همش دعواااا اَه تا کی اینجور پیش برم ..هاتا کی ؟!(وقتی اینو نوشتم صبر آمد)

دلم نمیخواد همه اش اعصاب خوردی باشه و دعوا و تو ذهنی خوردن واقعا تا اینجا قد آوردم ،واقعا سخته...دلم یه ساحل خلوت میخواد با یه آهنگ و تنهایی...و همینجور قدم زدن ،قدم زدن ... 

مامانم به من میگه تو چرا این همه نقش بستی توی صورتت ، میگم خو با شما آمدن همین چیزا رو داره...ای خدا من این زندگی کوفتی رو نمیخوام ،دلم میخواد ساعت ها بشینم و گریه کنم ، خدایا من از این اخلاق سگی فراریم چرا هیچکی منو درک نمیکنه... خاله هام میگن ما درکت میکنیم ولی هیچ کاری از دست اونام برنمیاد ..،منم شدم یه دختر زود جوش و نق نقو ...دیگه ادامه نمیدم... 

± حالم اصلاً خوب نیست ...

± پاشم برم صبحونه بخورم که حالم بهم خورد از دنیا و آدماش ...

±من همه رو بخشیدم حتی تو که قلب منو از وسط نصف کردی بخشیدم ...وقتی از جدای یه نفر بهت گفتم فکر جدای خودمو با تو نکردم ...

±سخته خدافظی ولی مجبورم ،خدافس:/

کاش روز خوبی باشه واسم امروز ،کاش ...

نظرات 5 + ارسال نظر
مهدیه یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 16:09

ممنون مرسی اجی جونم زنده باشی ایشالا...عزیزی اجی جونم......

خواهش عزیزم :))
عزیزی از خودته گلم :)))

مهدیه یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 14:09

12بهمن اجی رحمت خدا رفت باور نمیکنی اجی هنوز باور ندارم که مرده همه زندگیمون بود عزیز دلم بود بخدا حیف مرگش داغونم کرد تا یه هفته با فاطمه مدرسه نرفتیم خیلی عزیزززززززز بود....ایشالا دوتامون باهم.

واقعاً خدا رحمتش کنه ولی خیلی شکه شدم دیشب... آخه ازت قبلا چیزای شنیده بودم درموردشون واقعا ناراحت شدم ...شرمنده ابجی مهدیه که نمیدونستم ...ایشاالله غم آخرتون باشه واقعا سخته من وقتی مامان بزرگم مریض یه دل سیر گریه میکنم واسش چه برس زبونم لال بفهمم نیست کنارم ...ولی منم که مادربزرگتو ندیدم واسم خیلی تعجب اوره و شکه شدم ...
ایشاالله ابجی جونم ولی مو هنوز زوده اجی ...
وای مهدیه هنوز تو فکر مرگ مادربزرگتم تو شکه اینم که من ندیدمش ولی خیلی دلم شکست وقتی گفتی :((((

مهدیه شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 21:40

نه جونم بعد از سالگرد مامان بزرگم عقد عروسی باهم ...ایشالاا روزی خودت

وا مگه مامان بزرگت مرده کیییییی؟!
نه مهدیه نه نمیخوام ...خو فاطی هم رفت خونه بخت ایشاالله روزی خودت

امیر جمعه 13 فروردین 1395 ساعت 17:42

سلام پرستش.ای بابا سال نو باز تو ناراحتی که...چرا چی شده؟ان شاالله که امروز بهت خوش گذشته باشه حالت خوب باشه دیگه تا حالا.
آبجی چرا اینجوری حرف میزنی؟مگه پدر مادرت چیکار میکنن که دوست نداری باهاشون بیرون بری؟خب پس آدم با کی باید بیرون بره؟ وقتی اینجوری حرف میزنی خیلی ...حالم واقعا یه جوری شده.نمی دونم چی بگم دیگه...

سلام داداش ،هرسال با ناراحتیاش به یادت میمونه دیگه ...
خوش گذشت و خیلیم عالی بود ...
نکه دوست نداشته باشم ،اخلاقشون مانع خوشحالی من میشه مانع لبخندم میشه ...وگرنه من کسیو جز اونا ندارم شاید از نظر ما یه خانواده شلوغ باشم ولی از نظر پشتوانه اسو پاسیم فقط بابام و مامانم
شرمنده حال همتونو با چرت و پرتای ذهنم درگیر کردم

مهدیه جمعه 13 فروردین 1395 ساعت 12:08

سلام اجی جونم خوبی عزیزم سال نو مبارک عزیزم با ارزوی بهترینها....هر وقت میام پست هاتو میخونم خیلی ناراحت میشم تا یه روز سرم درد میکن بخدا سال جدید اجی رفتارتو اخلاقتو عوض کن اجی با پدر مادرت مهربون باشه خوش حال باشه به هیچ چیز فکر نکن اجی دینا دو روز از فردای خودت خبر نداری اجی بعد پشیمون میشی بخدا اجی پدرو مادرت وقت خوشبختی تو رو میخوان یه طوری نگاه میکنن باهات بد رفتاری میکنن وقت از سر دلسوزی قدر پدرو مادرتو بدون اجی هیچی کسی مثل پدرمادر نمیشه.

سلام گلم خداروشکر خوبم به خوبیت
سال نو تو ام مبارک ...سال خوبی داشته باشی
شرمنده ابجی مهدیه که ناراحتت میکنم
نمیشه عزیزم یعنی نکه نشوا میشه ولی نمیذارن...مهدیه من دیگه توضیحی ندارم بدم تو باید خودت با خوندن حرفام بیشتر ته قضیه رو بفهمی
من خیلی دوسشون دارم ولی انگاری ما نمیتونیم کنار هم دوام بیاریم ،من شدم یه دختر زود جوش
بگذریم :)
راستی فاطمه عقد کرد ؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد