فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

آقای عاشق خواب من:/

سلام(:

اینکه‍...خالم بهتره خوشحالم و امیدوارمون کردند ، خالم تکون خورده‍...خدایا شکرت ممنونم (: از دوستانی که دعا کردند واقعا ممنونم عزیزانم(:

واقعیت  ش از خواب صبح جمعه‍...ام هنوز در شک عشق و اشک در چشم موندم 

خواب دیدم از خانواده ای پسر کوچک خانواده به خواستگاریم آمده‍...و بدجور شیفتمه اینقدر خانواده اش دوسم دارند و خوده پسره دو برابر دوسم داره و منم از ازدواج در چنین سنی که هستم میترسم در سردرگمی موندم و فقط همش بد از رفتنشون گریه میکردم و میگفتم من ازدواج نمیکنم و میخوام درس بخونم و به هدفم برسم ولی داداشم که در واقعیت مخالف ازدواج منه‍...راضی هست و همینجور بهم میگفت این پسره خوشبختت میکنه‍...مشخصه چقدر دوستت داره‍...اگه نخوای زنش بشی باید به زور زن پسر عموم بشی منم هرکاری میکردم پسره‍... اصلا به دلم راه پیدا نمیکرد ، گذشت توی خواب شب بعدش سر قبور شهدا مراسم بود خواهرش به مامانم زن زد و گفته بود میخوام با دخترت حرف بزنم ، میگفت پرستش داداش من خیلی تورو میخواد بیش از حد دیونه‍ اته‍... دنبال یه بهونه‍...است که ببینتت و همینجور نمیدونم چجوری حس کردم مجبورم دوسش داشته‍...باشم بهش گفتم بگو فردا بیاد خونمون تا بهتر بشناسمش ، بدون اینکه به این فکر کنم پدر من اینقدر سختگیر هست در واقعیت که من اجازه ندارم صدای خندم پسر همسایمون بشنوه‍...ولی چجوری گفتم بیاد باهاش آشنا شم ، پدرش شب خواستگاری میگفت تو عروس من بشو من بهترینها رو برات رقم میزنم حتی واسم خط گرفته‍..بود که  به همین زودی با پسرش حرف بزنم و پسرش از فراق عشق بیشتر از این نمونه‍...و من لجوج شده بودم از شکستی که‍..در زندگی واقعی ام داشتم انگاری میترسیدم ، ولی در خواب خیلی زود بین ما صیفه محرمیت خونده شده‍..پسره وقتی دستای منو میگرفت فشار میاد و رو به خدا میگفت خدایا شکرت مرسی که بهم دادیش و بهم میگفت پرستش من خیلی دوستت دارم بیش از اندازه اینقدر حرمتت رو نگه داشتم که تا حالا خودم رو به دین و ایمانم پایبند کردم و بغلت نکردم و من فقط نگاش میکردم و اشک میریختم بهم میگفت میدونم اونی نیستم که دنبالش بودی  ولییی من دقیقا به عشقم رسیدم ، وقتی بیدار شدم فقط توی شک این بودم من این خواب رو توی چهار ساعت و تیکه تیکه میخوابیدم و میدیدم ادامه‍...اش رو  و چرا این داستان و یا خواب باید واقعی نباشه اونم توی چهارسال آینده‍...اینقدری که توی شکم که وقتی تعبیر خواستگاری از مامانم پرسیدم نگفتم چنین خوابی رو دیدم  و هنوز بغض دارم درمورد گذشته‍...ام 

±شاید مسخره به نظر برسه‍...ولی واقعا من این خواب رو دیدم :/

نظرات 5 + ارسال نظر
مهدیه یکشنبه 19 دی 1395 ساعت 15:15

سلام چطوری اجی خیلیییییی خداروشکر که خاله ات بهتر شد خیلییی خوش حالم....بحق فاطمه ی زهراا که این خوابو تو بیداری ببینی عزیز دلم

سلام عزیزم (: مهدیه به خالم دیگه‍...امیدی نداریم
ان شاالله اگه خدا بخواد خواب به واقعیت میپیونده‍...

پرستش رسما یه رمان توی خوابت دیدیا
اونوقت من تو خواب میبینم از پرتگاه میفتم پایین زهره ام میترکه:|
خخخ

دوستامم همین حرفو میزنند ، ولی بخدا راسته‍...شاید جالب باشه‍ واست حتی اسمش هم محمد بود:/
فامیلشم یه چیزی توی مایه‍...های کاویانی و چنین چیزی بود
این خواب از استثنات زندگیم بود(:

بهامین شنبه 18 دی 1395 ساعت 02:14 http://notbookman.blogsky.com

سلام عزیزم
خداراشکر حال خاله ات بهتر شده.
بابت خوابت ان شالله خیره

سلام خاله‍...جونم
مرسیی عزیز دلم واقعا از دعای خیر شما عزیزانه‍...
ان شاالله

fatemeh شنبه 18 دی 1395 ساعت 01:40 http://ambitious.blog.ir

هر چی سرچ کردم تعبیر خواستگاری رفتن بود تا اومدن ..
ولی بیشتر ب معنی رسیدن مالو خوشی و خرمی و چیزای خوب بود شاد باش و بهش فک نکن

ان شاالله وقت وقتی تکید میکنم وقتی قصد ازدواج روزی سالی قرنی پیدا کردم اینآقای عاشق خوابم باشه‍...فقط همون(:

fatemeh شنبه 18 دی 1395 ساعت 01:26 http://ambitious.blog.ir

چقد دقیق و با جزئیات یادته ....
من خوابام رو یادم نمیمونه درست

این یکی ازاستثنات زندگیمه‍...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد