فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...
فقط خدا

فقط خدا

خدایا به امید خودت نه بندگان بی خودت...

روزای پر کار ★

زندگی لحظه های بی وقفه و دریغ از لحظه ای آزادی همیشگی ،هیچ چیزی توی دنیا زشت نیست  ولی همه چیز قشنگ هم نیست ، یک چیز میانه یا همون تعادل میشه  گفت خدا ما رو و وسیله های اطرافمون رو جوری طراحی کرده‍...که کسی به خودش مغرور نشه‍...و اینک زندگی ادامه دارد ❤

از این زندگ راضی ام هرچند چیز قشنگی توش نیست ، زندگی من سرشار از بی ریا بودنه‍... ریای زندگی من به 

زبان مردم کل زمینای مادربزگمه که به ما میرسه که‍...قطعا هیچ چشم داشتی نسبت بهشون ندارم و نخواهم داشت و اگه روزی فروش بره‍...قطعا به پولش نیاز دارم بدجور و اگه روزی پولدار شدم سعی میکنم از حد بالایی  را به یتیمان و کسایی که کمکم کردند به اون درجه برسم میدم ،  و خدا کنه به اون درجه که میخوام برسم ^-^خدایا خواسته هامو نمیتونم اینجا بنویسم چون واقعا خیلییییی خصوصیه‍...(: ادامه رو بخونید:/

 

 

اینک یک فرد خسته و چشم برهم رفته هستم *

امروز دکور اتاقم رو تغییر دادم و میز تحریرم و میز کامپیوترم رو جابه جا کردم  قطعا اتاقم روح گرفت اینقدر روح گرفت که اگه زبون داشت میگفت من واقعا دوستت دارم چون همیشه بعد از شلوغی  حتما منو تمیز میکنی؛)

اتاق جان درحالت اولیه(:


اتاق جان در حال آرومی و تمیزی  و خالی از بی آرومی(: 

و بعد از کمی استراحت  ناهارت  رو از گشنگی زیاد مثل گشنه ها بخوری خودش کافیه‍...که بقیه بدونن چقدر خسته ای و چقدر گشنه تر از همیشه(: 

کمی اون طرفتر گل های زیبا رو در گلدون ها  میکاری و با بی رغبطی گلا رو تا بالا ها آب میدیشون و پا میشی خودت رو برای یک حمام از پیش تعیین شده آماده میکنی میبینی اذانگو ، اذان میگوید ته دلت خالی میشود و هینجوری غصه ها کنار هم صف بلندی میکشند و تا بی پایان ادامه دارد بغض خفه ات میکنه ولی با بی اتناعی میری حمام و با موهای جولیده پولیده میای بیرون به گمان که با کسی دعوا داری ، میذاری موهات خشک بشند و بلند شی نمازت رو بخونی میبینی اینقدر دلت میوه های زمستونی میخواد که نگو ، پا میشی با یک کافی میت داغ خودت رو به پیشواز هموای سرد پاییزی میبری و هر چند میوه در یخچال وجود دارد از هر کدوم یکی رو درون بشقاپ میذاری ولیییی از نارنگی های  خوشمزه و عشقی دو عدد میذاری و میری سراغ لب تاب داداشت و روشنش میکنی و برنامه کودکی که آخرین بار توی سک سکی که خریده بودم  آمد بیرون و اینک بعد از گذشت چند سال لابه لای خرت و پرتا یافتمش ولی از اونجایی که سی دی پخش نکرد(؛

 بعد از گذشت  کمی تحمل به خودم آمدم دیدم نمازم داره قضا میشه  هرچند  هنوز نیمی از پشت موهام خیس بود جستی زدم رفتم موهام رو شونه زدم و گیسشون کردم و وضو گرفتم و نمازم رو خوندم کلی حس آرامش سمتم آمد ..، خدایا من در بدترین روز دنیا هم شاکر خواهم بود میدونم بنده خوبی نیستم این نیاز به گفتن منم نیست ثابت شده است :|

ادامه دارد ولییییی به همینجا اکتفا میکنم (: 

موفق و پایدار باشید ❤

نظرات 4 + ارسال نظر
مجتبی_یاس ارغوان یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 09:58

ناااارنگی
مانا بااااشی

اهوم نارنگی جان عشق اس(:
ممنونم:)

آرمان شنبه 15 آبان 1395 ساعت 18:50 http://eshgheyektarafe17.blogfa.com

اولین قدم برای رسیدن به نظم فکری اینکه اتاقتو تمیز کنی
بعدش کتاباتو با نظمی که تو فکرت داری بچین
به نظرم برای امتحاناتم خودتو آماده کن
زمان ما یه کتاب هایی بود به اسم پرسمان
من یه بار میخوندم بیست میشدم
گاج مشکی

اهوم (:
اتاق من در آروم ترین لحظه هاشه هست در حال حاضر (:
بله فکرش هستم(:
من کتاب هایی که گرفتم همه انتشاراتی های بسیار عالی هستند(:
ممنونم(: بخاطر معرفی کتاب مرسیییییی

آرمان جمعه 14 آبان 1395 ساعت 19:58 http://eshgheyektarafe17.blogfa.com

چجوری توی این شلوغی درس میخونی؟؟؟
آرامش فکری داری اصن موقع درس خوندن؟؟؟

توی شلوغی اتاقم؟؟
قطعا نه توی شلوغی اتاقم درس نمیخونم و همیشه آروم ترین جا رو برای درس خوندن میپذیرم(:
ولی جدای این اتاق شلوغ تنها دلیل کند یادگیری من همین ذهن نا آروم منه‍...که هیچ وقت به آرامش خاطر هم نرسید (:
خدا کند ذهنم آرام شود(:

وووی سلاااام پرستش خوبی؟؟؟
چه خوب شد برگشتی^_^
دلمان تنگولید!
بَه چه میوه های خوشگلی
راستی نبینم ناراحت باشیا

سلام مبینا گلی (:
خوبم خداروشکر ، بد نیستم(:
صرفا بخاطر کسایی که مشتاق بودند بمونم(:
عزیزمممم منمم
بفرمایید خانمییی(:
چشم خانم خانما(:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد